بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل خون در رگ های من | صفحه ۶۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مثل خون در رگ های من

بریده‌هایی از کتاب مثل خون در رگ های من

نویسنده:احمد شاملو
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۲از ۳۸۸ رأی
۴٫۲
(۳۸۸)
عشق، شاه‌راه بزرگ انسانیت است...
l.donya.l
بزرگ‌ترین مرد دنیا هستم؛ زیرا بزرگ‌ترین عشق دنیا در قلب من است... عشق، بزرگ‌ترین خصلت انسان است؛ پس من که عشقی چنین بزرگ در دل دارم چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟
l.donya.l
اخمت را هنگامی که اخم می‌کنی، خنده‌ات را هنگامی که می‌خندی، حتا اشکت را هنگامی که گریه می‌کنی دوست می‌دارم؛ اگر چه، خنده‌ات که دوستش می‌دارم زنده‌ام می‌کند، و اشکت که دوستش می‌دارم می‌کشدم!
sheyda.h.a
آن جمله را گفته‌ای که، مرا غرق در احساس لطیفی از خوش‌بختی کرد: همان که گفتی «دلم می‌خواست الان داشتیم به خانهٔ خودمان می‌رفتیم!»
sheyda.h.a
با خود خواهم گفت: «ــ نه! آن شور و آن اشتیاق، تنها از جانب من بود... من بودم که به او اصرار کردم کنارم بنشیند، و او بود که به اصرار من توجهی نمی‌کرد و می‌گفت: «ــ همین جا که نشسته‌ام خوب است.» من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم. اما با این همه، اگر چه چشم‌هایش گذاشتند که ببوسم‌شان، لبانش گریختند... نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند... چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟ ــ و افسوس که این سوآل، فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد؛ و آن جواب چنین است: «ــ برای این که او معشوق است، نه عاشق!»
l.donya.l
مردی که با این همه شور و حرارت به تو عشق می‌ورزد، محتاج حرف‌های توست... اگر تو بخواهی همچنان به این سکوت ادامه دهی، نمی‌گویم تو را خواهم گذاشت و به دنبال کار خود خواهم رفت، نه، زیرا که جز کنار تو جایی ندارم؛ بلکه، می‌خواهم بگویم که اگر این سکوت ادامه یابد به زودی تنها جسد سرد و مُرده‌یی را در آغوش خواهی گرفت که از زندگی تنها نشانه‌اش همان است که نفسی می‌کشد. می‌خواهم بگویم که سکوت تو، پایان غم‌انگیز زندگی من است. حرف بزن آیدا، حرف بزن!
زی
یادم آمد آن جمله‌یی را که دوست داری من همیشه برایت تکرار کنم، تو حتی یک بار هم به من نگفته‌ای! طلب من!
~sahar~
آیدای نازنین من! تو از پاکی و معصومیت به بچه‌یی می‌مانی که درست در میان گریه، اگر کسی با انگشتان دستش سایهٔ موشی روی دیوار بسازد، همچنان که هنوز اشک‌ها بر گونه‌اش جاری است صدای خنده‌اش به آسمان می‌رود... تو به همان اندازه بی‌آلایش و معصومی.
~sahar~
آیدا! تو مثل یک خدا زیبایی.
mahlagha
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود.
mahlagha
من دم به دم به بالا نگریسته‌ام و هر بار، توانسته‌ام گردی سر زیبای تو را در زمینهٔ آسمان تاریک ببینم و برق چشمان تو را احساس کنم؛ چشمانی که من دوست‌شان دارم زیرا آینه‌های بی‌غبار قلب تو اند؛ چشمانی که می‌درخشند،
elahesh
به بهار می‌مانی که چون می‌آید، درخت خشکیده شکوفه می‌کند.
نـارمیلـا
به بهار می‌مانی که چون می‌آید، درخت خشکیده شکوفه می‌کند.
mooohsen
من غرور مطلقم! آیدا! و افتخار من این است که بندهٔ تو باشم. پس اگر پاها و زانوهای تو را می‌بوسم، مرا مانع مشو. غایت آرزوهای هر بنده‌یی همین است که صاحب او افتخار بوسیدن پاهای خود را بدو ارزانی بدارد.
newgin.h
یادم آمد آن جمله‌یی را که دوست داری من همیشه برایت تکرار کنم، تو حتی یک بار هم به من نگفته‌ای! طلب من!
ahmadreza babaee
چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری! چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم! بر پشت سمندی گوئی نوزین که قرارش نیست. و فاصله تجربه‌ئی بیهوده است.
Mary gholami
با دو کلمه جواب، شادم کن. برایم بنویس که از من قهر نیستی.
Mary gholami
کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد ـ من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
Mary gholami
و آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن،
Mary gholami
عشق تو چنان از غرور سرشارم کرده است که احساس می‌کنم خداها باید روی نوک پنجه‌های‌شان قدبلندی کنند تا به نصف هیکل من برسند.
Mary gholami

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰
۵۰%
تومان