بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
افسوس! هنگامی که از فرط استیصال زار میزنم، دست به دامان تو میشوم و با عجز و خاکساری به تو اعتراف میکنم که این عشق، سنگینی و ثقلش از توانایی شانههای من بیشتر است؛ با تعجب مرا برانداز میکنی و میپرسی «امروز چهت است؟» ــ آیدا! یا نمیدانی عشق چیست؛ یا تجاهل میکنی و وحشت این توفانی را که دارد نزدیک و نزدیکتر میشود به روی خودت نمیآوری:
در ره عشق، از آن سوی فنا صد خطر است:
تا نه گویی که چو عمرم به سر آمد، رستم!
hedgehog
عشق تو، برای من، مذهب و سرنوشت است.
عشق تو، کار و تفریح من شده است.
عشق تو، ــ بگذار برایت بگویم ــ یا از من «خدا» یی خواهد ساخت، و یا چون صاعقهیی نابودم خواهد کرد.
hedgehog
شب خالی کشندهیی را میگذرانم. به هیچ قوهیی در ماوراء طبیعت معتقد نیستم؛ اما ای کاش معتقد بودم و واقعاً این چنین قوه و قدرتی وجود میداشت تا من امشب دست به دامانش میزدم و ازش میخواستم که تو را برای یک ساعت، برای فقط چند دقیقه، برای فقط یک دیدار کوتاه ــ همین قدر که چشمهایم چشمهایت را ببیند ــ تو را به من میرسانید: تو از بالکن و من از توی حیاط.
hedgehog
خودت میدانی که دوری تو با روح و قلب من چه میکند، ولی چارهیی نیست. باید تحمل کنم.
زود زود برایم نامه بنویس. یک لحظه بی تو نیستم. کاش میتوانستی عکسی برایم بفرستی. عکسی که همهٔ اجزای آشنای من آن تو پیدا باشد: آن خال کوچکی که اسمش احمد است. آن خطوط موقر و باشکوه روی گونههایت و آن کشیدگی کبریایی چشمهایی که یقین دارم نگران آیندهٔ پُربار و شادکام من و توست.
هزار بار میبوسمشان. آنها و تو را و خاطرهٔ عزیزت را.
احمد تو
سنندج، ۸ دی ماه ۱۳۴۱
hedgehog
روزی که من تو را از دیروز کمتر دوست داشته باشم، آن روز آفتاب طلوع نخواهد کرد. یقین داشته باش که برای خوشبختی تو از هیچ کاری روگردان نیستم... بارها به تو گفتهام که فقط برای خاطر تو زندهام و باز هم تأکید میکنم. اگر هنوز نفسی میکشم، برای خاطر آن است که تو را دارم و برای خاطر آن است که تو را با خودم صمیمی و مهربان میبینم. دلم برای تو، برای داشتن تو، برای بوسیدن تو و برای در آغوش فشردن تو شعله میزند، اما...
اما این روزه را فقط موقعی افطار خواهم کرد که بدانم تو را خوشبخت میکنم.
hedgehog
چه طور خواهم توانست تو را خوشبخت کنم؟ ــ چه طور میتوانم خودم را راضی کنم که تو را، به قیمت بدبختی و بیسروسامانی تو، داشته باشم؟ ــ چه طور میتوانم به خودم بقبولانم که مانع خوشبختی تو شوم؟
تو را دوست میدارم. تو عشق و امید منی. بهار و سرمستی روح من هنگامی است که گلهای لبخندهٔ تو شکوفه میکند. من چه گونه میتوانم قلب بدبختم را راضی کنم که از لذت وجود تو برخوردار باشد، اما نتواند اسباب سعادت و نیکبختی تو را فراهم آورد؟
این، کمال خودبینی، کمال وقاحت است. من چه طور خودم را راضی کنم که تو، از وجود من، فقط مشتی غم و بدبختی به نصیب ببری؟
hedgehog
روزی که با تو از عشق خود گفتوگو کردم، امیدوار بودم دریچهٔ تازهیی به روی زندگی خودم باز کنم.
پیش از آن، همه چیز داشتم به جز تو. آنچه مرا از زندگی مأیوس کرده بود همین بود که نمیتوانستم قلبی به صفا و صداقت تو پیدا کنم که زندگی مرا توجیه کند؛ که دلیلی برای زندگی کردن و زنده بودن من باشد... حالا من از زندگی چه دارم؟ به جز تو هیچ!
hedgehog
راستش این است. من نمیبایستی به تو نزدیک میشدم، نمیبایستی عشق پاک و بزرگ تو را متوجه خودم میکردم، نمیبایستی بگذارم تو مرا دوست بداری. من مردهیی بیش نیستم و هنگامی که تو را دیدم آخرین نفسهایم را میکشیدم. شرافتمندانه نبود که بگذارم تو مردهیی را دوست بداری.
افسوس. چشمهای تو که مثل خون در رگهای من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند. تصور میکردم خواهم توانست به این رشتهٔ پُرتوان عشقی که به طرف من افکنده شده است چنگ بیندازم و یک بار دیگر شانس خودم را برای زندگی و سعادت آزمایش کنم. چه میدانستم که برای من، هیچ گاه «زندگی» مفهوم درست خود را پیدا نخواهد کرد؟ چه میدانستم که دربهدری و بی سر و سامانی سرنوشت ابدی و ازلی من است؟ چه میدانستم که تلاش من برای نجات از این وضع، تلاش احمقانهیی بیش نیست؟
hedgehog
با تمام وجودم با تمام روحم تو را دوست دارم، به حرفهای تو اعتماد دارم، به خوبی و انسانیت تو احترام میگذارم. خوشبختی من روزی است که ببینم توانستهام تو را خوشبخت کنم، کاش بتوانم، تو شایستهٔ خیلی بیشتر از اینها هستی احمد من، تا آن جایی که بتوانم میکوشم. شاید بتوانم در محیط کوچک و گرمی که خانهمان را تشکیل خواهد داد، و هیچ چیز قادر نخواهد بود آرامش آن را برهم زند برای تو دوستی مهربان و غمخوار باشم و هر چه بیشتر در موفقیتهای جدید تو در کارهایت کومکت کنم. تو نمیدانی چه قدر مشتاق هستم هر روز یکی از شعرهای جدید و از نوشتههای جدید خودت را برایم بخوانی احمد این آرزوی من است، کاش بتوانیم هر چه زودتر شروع کنیم.
hedgehog
احمد، بیاندازه خودم را تنها حس میکنم، اما وقتی تو هستی خوشحالم از این که همهٔ امیدها و آرزوهایم را در حرفهای تو، در وجود تو میبینم و آن وقت احتیاج به هیچ چیز و هیچ کس ندارم فقط خودت، حرفهایت که مرا امیدوار میکند و روح بزرگت کافی است که مرا از این حالت بیرون آورد.
hedgehog
دیوانهوار منتظرم که صدایت را بشنوم.
دیوانهوار منتظرم که خطت را ببینم.
تو را دوست دارم و هزار بار دوستت دارم. یادت نرود آیدای من.
hedgehog
بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ دنیا بودهاند که میتوان گفت بهترین آثار، و در واقع «آثار اصلی» خودشان را پس از چهل سالگی نوشتهاند. هنوز برای من دیر نشده. فقط یک «انگیزه» لازم است. و کدام انگیزه درخشانتر و عظیمتر از تو، آیدای من؟
hedgehog
برای این که تو را بشناسم، تو را بهتر بشناسم، تو را دوست بدارم و عشق تو را سرمایهٔ جاویدان روح و زندگی خود کنم، لازم نبود که حتماً از همنشینی و گفتوگوی با تو به اعماق روح تو پی ببرم. نگاه تو و زبان خاموشت گویاترین زبانها بود و بیش از هر زبانی میتوانست از قلب و روحت حرف بزند.
hedgehog
من که پیش از آن شب با تو همکلام نشده بودم؛ با تو حرفی نزده بودم و صحبت ما از سلام و خداحافظ تجاوز نکرده بود. پس چه پیش آمده بود که «کار از هیچ گذشته باشد»؟
ناگزیر باید تصدیق کرد که روح ما یکدیگر را شناخته، یکدیگر را جذب کرده، با یکدیگر آموخته شده بود. روح ما یکدیگر را شناخته بودند و پیش از این که جسمهای ما برای نخستین بار به هم نزدیک شود، آنها برای همیشه یکدیگر را دریافته بودند.
این، معجزه همان جلوهیی است که از روح پاک و صادق تو در چهرهٔ تو منعکس است.
hedgehog
شک نداشته باش در این نکته، که همهٔ هدفها و آرزوهای من در وجود نازنین تو خلاصه شده است. تصور نکن که این مسأله، تنها به خاطر ظرافت و زیبایی ظاهر توست؛ اگر چه پیش از آن که تو را به خوبی امروز بشناسم، آنچه مرا به طرف تو کشید همین زیبایی و ظرافت بود؛ اما مسلم است که چهره، آینهٔ درون آدمی است، و هیچ انسان بداندیش و دیوسیرتی نیست که ــ حتی اگر زیبا هم باشد ــ آن صفا و معصومیتی که در نگاه و در رخسارهٔ یک موجود نیکنفس و خوشسیرت به چشم انسان میخورد، در سکنات و وجناتش دیده شود.
زیبایی ظاهر، اگر با آن تابندگی و درخششی که انعکاس روح است توأم نباشد، نخواهد توانست قلب انسان را به خود جلب کند. به قول حافظ:
بندهٔ طلعت آن باش که، آنی دارد.
hedgehog
لبخند بزن!
همیشه لبخند بزن!
hedgehog
تمام بدبختیهای من، بازیچهٔ مضحک و پیشِ پا افتادهیی بیش نیست. تمام این گرفتاریها فقط یک مگس مزاحم است که با یک تکان دست برطرف میشود... بدبختی فقط هنگامی به سراغ من میآید که ببینم آیدای من، لبخندش را فراموش کرده است. فقط در چنین هنگامی است که تلخی همهٔ بدبختیها قلب مرا لبریز میکند.
آیدای من! اگر میخواهی پیروز بشوم، به من لبخند بزن. سکوت غمآلود تو برای من با تاریکی مرگ برابر است. به جان تو دست و دلم میلرزد، خودم را فراموش میکنم و به یادم میآید که در دنیا هیچ چیز ندارم. بدبخت سرگردانی هستم که نتوانستهام امید به پیروزی را حتی در دل بزرگ و قدرتمند آیدای خودم به وجود آرم...
لبان بیلبخند تو، آیدا! لبان بیلبخند تو پیروزی بدبختی است بر وجود من.
بگذار من به بدبختی پیروز بشوم.
لبخندت را فراموش مکن آیدا،
لبخندت را فراموش مکن
لبخندت را فراموش نکن
لبخندت را فراموش مکن
لبخندت را فراموش مکن!
hedgehog
دستهای تو در دست من است. امید تو با من است. اطمینان تو با من است. چه چیز ممکن است بتواند مانع پیشرفت من شود؟ کوچکترین لبخند تو مرا از همهٔ بدبختیها نجات میدهد. کوچکترین مهربانی تو مرا از نیروی همهٔ خداها سرشار میکند... یقین داشته باش که احمد تو مفلوک و شکستخورده نیست. تمام ثروتهای دنیا، تمام لذتهای دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود «آیدا» خلاصه میشود. تو باش، بگذار من به روی همهٔ آنها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم که عشق، عجب معجزهیی است. تو فقط لبخند بزن. قول بده که فقط لبخند بزنی، امیدوار باشی و اعتماد کنی. همین!
hedgehog
من در آستانهٔ مرگی مأیوس، در آستانهٔ «عزیمتی نابهنگام» تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی من شکست مطلق بودم، من مرده بودم. پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟
hedgehog
آیدای کوچولوی من!
زندگی من دیگر چیزی به جز تونیست. خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم. چهرهات تمام زندگی مرا در آینهٔ واقعیت منعکس میکند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه میماند.
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته میکند.
همهٔ شادیهایم در یک لبخند تو خلاصه میشود؛ و کافی است که تو قیافهٔ ناشادی بگیری تا من همهٔ شادیها و خوشبختیهای دنیا را در خطوط در هم فشردهٔ آن چهرهیی که خدا میداند چه قدر دوستش میدارم گم کنم.
hedgehog
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان