بریدههایی از کتاب مثل خون در رگ های من
۴٫۲
(۳۸۸)
خیال میکنم خودت این را بهتر از من بدانی، و خیال میکنم مرا این اندازهها شناخته باشی که بدانی خوشبختی تو برای من گرانبهاتر از کامکاری خود من است... ــ باری، به هر حال و به هر صورت، جواب تو، آیندهٔ مرا روشن میکند.
khorasani
و اما این که «چه جوری برویم؟...»
به عقیدهٔ من مسألهیی نیست. فقط کافی است که تو موافق باشی، موافق باشی و شجاع باشی، به من اطمینان داشته باشی و بدانی که جز خوشبختی تو هیچ چیز برای من مطرح نیست. راههای منطقی متعددی هست.
اما اگر این کار میسر نشود...
در این صورت، نمیدانم که دیگر چه پیش خواهد آمد!
khorasani
میترسم اگر دستت را نیز به دست گیرم، بگویی «نه!» ــ از کجا میتوانم بدانم؟
khorasani
اگر به تو بگویم که «لمست میکنم تا باورم بشود که در خیال نیستی و در واقعیتی»، حرف مرا به تعارفی حمل میکنی. اما حقیقت همین است: تو تنها پیروزی دوران حیات منی. در تو بود که عشق را از فریب تمیز دادم و با آن دیدار کردم؛ این است که نمیتوانم این گونه به سادگی وجود تو را در خود باور کنم. تو را نگاه میکنم، تو را لمس میکنم تا باورم شود که در عالم حقیقت وجود داری، و در کنار من وجود داری، و «برای من» وجود داری، نه آن که چون دیوانهها ــ که در رویای خویش خود را پادشاه تصور میکنند ــ در این کنج تنهایی به خیالم رسیده است که توانستهام مالکی از برای قلب و هدفی از برای زندگی خویش پیدا کنم؛ به خیالم رسیده است که توانستهام دنیای تو را برای خود فتح کنم؛ به خیالم رسیده است که توانستهام اشک و لبخند تو را برای خود داشته باشم.
khorasani
یقین داشته باش که برای خوشبختی تو از هیچ کاری روگردان نیستم... بارها به تو گفتهام که فقط برای خاطر تو زندهام و باز هم تأکید میکنم. اگر هنوز نفسی میکشم، برای خاطر آن است که تو را دارم و برای خاطر آن است که تو را با خودم صمیمی و مهربان میبینم. دلم برای تو، برای داشتن تو، برای بوسیدن تو و برای در آغوش فشردن تو شعله میزند، اما...
اما این روزه را فقط موقعی افطار خواهم کرد که بدانم تو را خوشبخت میکنم.
khorasani
این، کمال خودبینی، کمال وقاحت است. من چه طور خودم را راضی کنم که تو، از وجود من، فقط مشتی غم و بدبختی به نصیب ببری؟
khorasani
اسمش «استراحت» است. اما خود من فقط در صورتی میتوانم این اسم را تأیید و تصدیق کنم که، خواسته باشم خودم را فریب بدهم. ــ نه. این استراحت نیست، انتظار است. انتظار چه؟ ــ هیچ! انتظار هیچ. من خسته و پریشان و دربهدرم؛ من کسل و بیمار و رنجورم؛ من نومید و سرخورده و درهمشکستهام و انتظار هیچ چیز را نمیکشم، انتظار هیچ چیز را نمیکشم. جهنم ِ همه چیز. و اگر پای تو در میان نبود، جهنمِ زندگی!
khorasani
زیبایی ظاهر، اگر با آن تابندگی و درخششی که انعکاس روح است توأم نباشد، نخواهد توانست قلب انسان را به خود جلب کند. به قول حافظ:
بندهٔ طلعت آن باش که، آنی دارد.
آنچه در اولین دیدار تو مرا به سوی تو کشید، همین آن بود.
khorasani
آیدای من! اگر میخواهی پیروز بشوم، به من لبخند بزن. سکوت غمآلود تو برای من با تاریکی مرگ برابر است. به جان تو دست و دلم میلرزد، خودم را فراموش میکنم و به یادم میآید که در دنیا هیچ چیز ندارم. بدبخت سرگردانی هستم که نتوانستهام امید به پیروزی را حتی در دل بزرگ و قدرتمند آیدای خودم به وجود آرم...
لبان بیلبخند تو، آیدا! لبان بیلبخند تو پیروزی بدبختی است بر وجود من.
بگذار من به بدبختی پیروز بشوم.
khorasani
تمام بدبختیهای من، بازیچهٔ مضحک و پیشِ پا افتادهیی بیش نیست. تمام این گرفتاریها فقط یک مگس مزاحم است که با یک تکان دست برطرف میشود... بدبختی فقط هنگامی به سراغ من میآید که ببینم آیدای من، لبخندش را فراموش کرده است. فقط در چنین هنگامی است که تلخی همهٔ بدبختیها قلب مرا لبریز میکند.
khorasani
یقین داشته باش که احمد تو مفلوک و شکستخورده نیست. تمام ثروتهای دنیا، تمام لذتهای دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود «آیدا» خلاصه میشود. تو باش، بگذار من به روی همهٔ آنها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم که عشق، عجب معجزهیی است. تو فقط لبخند بزن. قول بده که فقط لبخند بزنی، امیدوار باشی و اعتماد کنی. همین!
khorasani
یقین داشته باش که احمد تو مفلوک و شکستخورده نیست. تمام ثروتهای دنیا، تمام لذتهای دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود «آیدا» خلاصه میشود. تو باش، بگذار من به روی همهٔ آنها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم که عشق، عجب معجزهیی است. تو فقط لبخند بزن. قول بده که فقط لبخند بزنی، امیدوار باشی و اعتماد کنی. همین!
khorasani
همهٔ شادیهایم در یک لبخند تو خلاصه میشود؛ و کافی است که تو قیافهٔ ناشادی بگیری تا من همهٔ شادیها و خوشبختیهای دنیا را در خطوط در هم فشردهٔ آن چهرهیی که خدا میداند چه قدر دوستش میدارم گم کنم.
khorasani
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته میکند.
khorasani
خدای کوچولو! امید بزرگ! همه چیز من! شادی و خوشبختی من!
حالا دیگر زندگی من، چیزی جز تو نیست.
حالا دیگر، این نفسی که میکشم چیزی جز تو نیست.
حالا دیگر شعر من، فکر من، تصور من، چیزی جز تو نیست.
khorasani
تو را برای آن دوست میدارم که «خوبی». برای آن که تو، جمع زیبایی روح و تنی. و بدین جهت است که میگویم هرگز نه پیری و... نخواهد توانست از زیبایی تو بکاهد... چرا که هر چه تنت زیر فشار سالها درهمشکستهتر شود روح زیبای تو زیباتر خواهد شد و بدین گونه هرگز از آنچه امروز مجموع این زیبایی است نخواهد کاست.
khorasani
آیدا، این منم؛ چرا مغرور نباشم؟
در من قدرتی است که در قلمرو شیطان طبل خدایی میزنم. این قدرت تویی آیدای من! ــ چرا مغرور نباشم؟ چه گونه میتوانم مغرور نباشم؟
khorasani
کاش میتوانستی حدس بزنی که چه قدر دوست میدارم با زبان خودت از محبت خودت با من حرف بزنی...
khorasani
هیجان عظیم به دست آوردن تو، قلب مرا از شادی انباشته است... اما، تصور این که هنوز تا مدتی دیگر میباید از تو دور بمانم، قلبم را از حرکت بازمیدارد.
khorasani
حرف بزن آیدا، حرف بزن!
من محتاج شنیدن حرفهای تو هستم... با من از عشقت، از قلبت، از آرزوهایت حرف بزن...
khorasani
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰۵۰%
تومان