بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل خون در رگ های من | صفحه ۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مثل خون در رگ های من

بریده‌هایی از کتاب مثل خون در رگ های من

نویسنده:احمد شاملو
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۲از ۳۸۸ رأی
۴٫۲
(۳۸۸)
تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست.
Fatemeh
حالا دیگر زندگی من، چیزی جز تو نیست. حالا دیگر، این نفسی که می‌کشم چیزی جز تو نیست
Fatemeh
عشق، بزرگ‌ترین خصلت انسان است؛ پس من که عشقی چنین بزرگ در دل دارم چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟
pinki_moon
چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟ ــ و افسوس که این سوآل، فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد؛ و آن جواب چنین است: «ــ برای این که او معشوق است، نه عاشق!» و این، رنج و یأس من است.
pinki_moon
افسوس که زبان و لبان تو به قدر چشم‌هایت مرا دوست نمی‌دارند.
pinki_moon
لبخندت را فراموش نکن لبخندت را فراموش مکن لبخندت را فراموش مکن! از این بحران برون می‌آییم. و پس از آن، من باید به ناگهان قد برافرازم... من بسیار عقب افتاده‌ام. باید کومکم کنی که این عقب‌افتادگی را جبران کنم... وقت کم و راه دراز است، باید قدم‌های بلند بردارم. مرا به جلو بران! کومکم کن! فقط با لب‌هایت، فقط با لبخندت، فقط با آغوش پُرمهرت. با نگاهت و با ملاحتت. لبخند بزن! همیشه لبخند بزن!
نازنین
یک بار با تو گفتم که عشق، شاه‌راه بزرگ انسانیت است... پس در میان مرزهای عشق، هیچ چیز پست، هیچ چیز حقیر، هیچ چیز شرم‌آور راه ندارد.
نبی
وجود عشق تو، در زندگی من، به مثابهٔ آب و آتش است. این را همیشه به یاد داشته باش. بی آب نمی‌توان زندگی کرد، اما ممکن است که آب به سیلی خانمان‌برانداز مبدل شود. آتش گرم می‌کند؛ اما اگر از آن چنان که باید استفاده نبری، خانه‌ات را به تل خاکستری بدل می‌کند. تو برای من در حکم آب و آتشی.
zahra.h77
اخمت را هنگامی که اخم می‌کنی، خنده‌ات را هنگامی که می‌خندی، حتا اشکت را هنگامی که گریه می‌کنی دوست می‌دارم؛ اگر چه، خنده‌ات که دوستش می‌دارم زنده‌ام می‌کند، و اشکت که دوستش می‌دارم می‌کشدم! ــ تو خون منی، تپش قلب منی. تو را دوست می‌دارم
zahra.h77
اگر موضوع بر سر «شاعر بودن» است؛ به آن‌ها بگو که من بزرگ‌ترین شاعر عالمم. نه به خاطر هیچ کدام از شعرها که تا به امروز نوشته‌ام... نه به خاطر «هوای تازه» نه به خاطر «باغ آینه»، نه برای خاطر «پریا» که یک امید است، نه برای خاطر «دخترای ننه دریا» که یک درد و یک نومیدی است. نه برای خاطر شبانه‌ها و نه برای خاطر «تا شکوفهٔ سرخ یک پیراهن» که بزرگ‌ترین اشعار فارسی نیمهٔ دوم قرن بیستم هستند... نه؛ به خاطر هیچ کدام این‌ها نه؛ بلکه تنها و تنها برای خاطر آیدا؛ برای خاطر تو که زیباترین شعر منی. برای خاطر تو، شعر زندگی من، همهٔ زندگی من... برای خاطر تو...
zahra.h77
و من خوش‌بختم! و اما غرور من... آخ، این را دیگر نپرس: من مغرورترین مردان دنیا هستم! من بزرگ‌ترین، خوش‌بخت‌ترین، مقتدرترین، داراترین مرد دنیا هستم! بزرگ‌ترین مرد دنیا هستم؛ زیرا بزرگ‌ترین عشق دنیا در قلب من است... عشق، بزرگ‌ترین خصلت انسان است؛ پس من که عشقی چنین بزرگ در دل دارم چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟
zahra.h77
آیدای خوب خوشگل من! آیدای یگانهٔ من! حالا دیگر چنان از احساس‌های متضاد و گوناگون سرشارم که اگر بپرسی هر صبح را چه گونه به شب می‌رسانم بی‌گفت‌وگو در جوابت درمی‌مانم: هیجان عظیم به دست آوردن تو، قلب مرا از شادی انباشته است... اما، تصور این که هنوز تا مدتی دیگر می‌باید از تو دور بمانم، قلبم را از حرکت بازمی‌دارد. چشمانت به من نوید و امید می‌دهند، اما سکوت تو مرا از یأسی کُشنده لبریز می‌کند... آه، چه قدر احتیاج دارم که زبانت نیز از چشم‌هایت یاد بگیرد؛ که زبانت نیز چون چشم‌هایت مهربان و نوازش‌دهنده شود،
zahra.h77
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرف‌های تو. من با توفان زنده‌ام، توفانی از نوازش‌ها و جمله‌ها. ــ من عشق و امید و زندگی‌ام را در توفان‌های پُر صدا و پُر فریاد بازمی‌یابم. این سکوت وحشت‌انگیز کافی است؛ آن را بشکن!
•𝒔𝒉𝒊𝒏•
روزگار درازی شد که همه چیز از من گریخته بود؛ حتی شعر ــ که من با آن در این سرزمین کوس خدایی می‌زدم ــ. می‌پنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانهٔ من نخواهد آمد. می‌پنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است. می‌پنداشتم که شادی، کبوتری است که دیگر به بام من نخواهد نشست. می‌پنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت.
•𝒔𝒉𝒊𝒏•
عشق، بزرگ‌ترین خصلت انسان است؛
n re
دستت را به من بده، ای تصویر شادمانهٔ همهٔ امیدها! فردا از آن ماست. چرا که نباشد؟
فئودور میخائیلوویچ داستایفسکی
زندگی، شور زندگی، در من فریاد می‌کشد. با همهٔ تنم، با همهٔ روحم، می‌خواهم زندگی کنم.
فئودور میخائیلوویچ داستایفسکی
کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود و انسان با نخستین درد.
Samira.zavie
من محتاج شنیدن حرف‌های تو هستم... با من از عشقت، از قلبت، از آرزوهایت حرف بزن... اگر مرا دوست می‌داری، من نیازمند آنم که با زبان تو آن را بشنوم: هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، و هر لحظه می‌خواهم که زبان تو، دهان تو و صدای تو آن را با من مکرر کند...
n re
هر چه بیشتر می‌بینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر می‌شود.
Hani

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۳۷,۰۰۰
۵۰%
تومان