بریدههایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
۴٫۱
(۳۷۰)
جیمز که اصولاً میبایست فضانوردها را دوست داشته باشد- مگر نه اینکه آنها کابوهای مدرنی بودند که به جدیدترین مرزها دست یافته بودند؟ - هیچ کدام از این چیزها را نمیدانست.
Sav
«فضانوردها پیشخوراک میگو و کباب و کیک آناناس میخورند.» سرمیز شام گفت: «جن جوانترین آدمیست که به فضا رفته. قرار است طولانیترین پیادهروی فضایی را انجام بدهند.»
Sav
اما وقتی موتور محرک از کپسول رها شد و کپسول بیدردسر به سمت بالا رفت- قدم گذاشتن به درون آسمان بدون هیچ مهاری- نات فراموش کرد که تصاویر واقعی نیستند. همهچیز را فراموش کرد؛ حتی فراموش کرد نفس بکشد.
Sav
مادرانی که ناپدید شده بودند، پدرانی که دوستت نداشتند، بچههایی که مسخرهات میکردند- همهچیز به یک نقطه بدل و بعد هم محو میشد؛ آن بالا چیزی نبود جز ستارهها.
Sav
حرفزدن با هر کسی-حتی جک- خیلی بهتر از سکوت خانه بود.
Sav
دربارهاش حرف نمیزدند؛ هیچگاه اشارهای به آن نمیکردند. اما همانند بویی بد برای همیشه ماندگار شد؛ چنان عمق وجودشان را فرا گرفته بود که امکان نداشت هرگز محو شود.
Sav
ن بار- هانا نفسش را حبس میکند- و نات اجازه میدهد کنارش بماند. هر چند نات حرف نمیزند، اما سکوت هانا به او میگوید که سراپا آمادهی شنیدن حرفهای اوست.
Sav
نات تا قبل از این نمیدانست که یک کودک تا این حد میتواند قوی باشد
Sav
عاشق آن خاطرهی کوچک یک طرفه بود که فقط خودش میتوانست آن را ببیند.
Sav
عاشقانه عشق میورزی، سخت امیدواری و بعد هیچ؛ بچههایی که دیگر نیازی به تو ندارند. شوهری که دیگر تو را نمیخواهد. چیزی جز خودت باقی نمانده، یکه در فضایی خالی و پوچ.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
کدام مادر است که دوست نداشته باشد همراه دختر کوچکش آشپزی کند؟
و زیر آن:
و کدام دختر کوچولوست که دوست نداشته باشد همراه مادرش آشپزی کند؟
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
لیدیا در تابستان توی دریاچه غرق شد، ماریلین در تابستان غیبش زد: همهشان سعی داشتند آن را فراموش کنند. دربارهاش حرف نمیزدند؛ هیچگاه اشارهای به آن نمیکردند. اما همانند بویی بد برای همیشه ماندگار شد؛ چنان عمق وجودشان را فرا گرفته بود که امکان نداشت هرگز محو شود.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
«همان کاری را انجام بده که بقیه انجام میدهند. این چیزی بود که همیشه به لیدیا میگفتی؛ دوست پیدا کن. همرنگ بقیه شو. ولی من نمیخواستم او مثل بقیه باشد.»
سپیده
هیچوقت چیزی که میخواهی بهدست نمیآوری؛ فقط یاد میگیری که بدون آن سر کنی
سپیده
به همان خوبی که از نظرها پنهان میشد، از ذهنها هم بیرون میرفت تا مبادا نظم خانواده برهم بخورد.
Erfne
زیرا مادرش بیش از هر چیزی دوست داشت به چشم بیاید؛ زیرا پدرش بیش از هر چیز دوست داشت همرنگ جماعت باشد. زیرا چنین چیزهایی غیرممکن بودند.
ژنرالیسم
سالها نگاههای گستاخانه جیمز را آزار داده، انگار حیوانی در قفس باغوحش بوده، سالها سخنان زیرلبیِ توی خیابان- چینی تاپاله برگرد خانهات- در گوشش زنگ میزند، متفاوت بودن همیشه همانند مارکی بر پیشانیاش چسبیده و میان دو چشمش حکم نشان خانوادگیاش را داشته. این کلمه تمام زندگیاش را رنگآمیزی کرده و بر همهچیز ردّی از خود باقی گذاشته است. اما متفاوت بودن برای ماریلین فرق داشته است.
Hadis Vakilian
. عاشقانه عشق میورزی، سخت امیدواری و بعد هیچ؛ بچههایی که دیگر نیازی به تو ندارند. شوهری که دیگر تو را نمیخواهد. چیزی جز خودت باقی نمانده، یکه در فضایی خالی و پوچ.
محدثه
فقط یادت باشد، مدرسه همهچیز نیست. بهاندازهی دوستی و محبت اهمیت ندارد
Gray
فکر کرد شاید چنین رابطهای میان دوسر الاکلنگ وجود ندارد. از میان تمام معلوماتش این یکی به ذهنش خطور کرد: هر عملی عکسالعملی دارد برابر و خلاف جهت خودش. یکی بالا میرود و دیگری پایین میآید. یکی به دست میآورد و دیگری از دست میدهد. یکی فرار میکند و دیگری تا ابد گرفتار میشود.
غزل
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰۳۰%
تومان