بریدههایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
۴٫۱
(۳۷۰)
اینکه چقدر وارث آرزوهای پدر و مادر بودن سخت است. این همه محبوبیت چقدر خفقانآور است.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
این لحظه برای همیشه از خاطراتی که ماریلین از لیدیا دارد پاک خواهد شد؛ خاطرات عزیزان از دست رفته همیشه یکنواخت و آسان میشوند، پیچیدگیها پوست میاندازد؛ مثل پوست مار.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
چشم در چشم شدند؛ آبی در آبی. «من تو را میشناسم.» و وقتی جک به او خیره شده، لیدیا نفس عمیقی کشید، انگار میخواست توی آب شیرجه بزند.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
عاشقانه عشق میورزی، سخت امیدواری و بعد هیچ؛ بچههایی که دیگر نیازی به تو ندارند. شوهری که دیگر تو را نمیخواهد. چیزی جز خودت باقی نمانده، یکه در فضایی خالی و پوچ.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
آنها به شما اعتماد نداشتند. آنها میخواستند مدام شما را کنترل کنند، به شما یادآوری کنند که چه کاری باید بکنی و چه کاری نباید بکنی.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
سالها گذشت. جانسون و نیکسون و فورد آمدند و رفتند. لیدیا نازک و قلمی رشد کرد، نات دیلاق شد. دور چشمان مادرشان چین افتاد؛ موهای پدرشان نزدیک شقیقه نقرهای شد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
لیدیا با کفشهای پاشنه بلند و روپوش سفید و گوشی پزشکی دور گردنش؛ لیدیا که روی تخت جراحی خم شده، یک گروه مرد دورش حلقه زدهاند و وسایل مورد نیاز را به دستش میدهند. این رؤیا هر روز واقعیتر میشد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
سالها بعد نیز گره باز نشد. سالها سپری شد. پسرها به جنگ رفتند؛ مردها به ماه رفتند؛ رئیس جمهورها به قدرت رسیدند، استعفا دادند و پایین کشیده شدند. در سرتاسر کشور، در دیترویت و واشنگتن و نیویورک، جمعیت زیادی که از همهچیز به خشم آمده بودند، روانه خیابانها شدند. در سرتاسر دنیا، ملتها تکهتکه و از هم جدا شدند: ویتنام شمالی، برلین شرقی، بنگلادش.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
وقتی دفترچهی ورود به دانشکدهی پزشکی را پر میکرد تیلهی نات را میان انگشتانش میچرخاند. وقتی مطالب ریزی را در حاشیه کتابش یادداشت میکرد، با سنجاقسر لیدیا بازی میکرد. چنان سخت تمرکز میکرد که سردرد میگرفت.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
فرمول NaOH به شکل نات درمیآمد و صورت کوچکش را با چشمانی متعجب و ملامت بار میدید. یک روز صبح، با دیدن helium در جدول تناوبی، کلمه he در ذهنش تداعی شد و چهرهی جیمز در برابرش ظاهر شد. بعضی روزها نیز پیامها بسیار ظریفتر بودند: یک اشتباه چاپی در کتاب درسی باعث شده بود با دیدن کلمهی egg در عبارت اسیدهای عمومی، مثل نیتریک و اسیتیک...، یاد تخممرغ شل، سفت و خاگینه بیفتد و اشک توی چشمهایش حلقه بزند.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
میدانم که از زندگی فعلیام راضی نیستم. همیشه توی ذهنم زندگیای را تصور میکردم بسیار متفاوت از چیزی که حالا هست.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ماریلین هم لبخندی ساختگی زد؛ همان لبخندی که سالهای سال تحویل مادرش داده بود. گوشههای لبتان را تا بناگوش بالا میبرید و لبهایتان را بسته نگه میدارید. چنان جذاب است که نگو و نپرس.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
نات برای تیم فوتبال خیلی لاغر، برای تیم بسکتبال خیلی کوتاه و برای تیم بیسبال زیادی بیدستوپا بود، وقتی ظاهراً مطالعه و ورق زدن اطلس و تماشای آسمان با تلسکوپ را به پیدا کردن دوست ترجیح داد، جیمز یاد این روز خاص در استخر خواهد افتاد؛ نخستین ناامیدی از پسرش، نخستین و دردناکترین شکاف در آرزوهای پدرانهاش.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ماریلین آشفته به زندگی خودش فکر کرد، ساعتهایی که صرف درست کردن صبحانه، پختن شام، پیچیدن ناهار بچهها در کیسههای کاغذی تمیز کرده بود. چطور امکان داشت آن همه وقت را صرف مالیدن کرهی بادام زمینی روی نان کرده باشد؟ چطور امکان داشت آن همه وقت را صرف پختن تخممرغ کرده باشد؟ تخممرغ عسلی برای جیمز، تخممرغ سفت برای نات و خاگینه برای لیدیا. بنابراین یک زن خوب باید بداند چطور یک تخممرغ را به شش روش ساده درست کند. آیا ناراحت بود؟ بله، ناراحت بود؛ بهخاطر تخممرغها، بهخاطر همهچیز.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
اگر آنها بتوانند در امتحان ورودی قبول شوند، میتوانند بهصورت رایگان در مدرسه درس بخوانند.
قحطی کار بود و همه گرسنه بودند،
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
آمریکا آش شلهقلمکاری بود که هرجور نژادی درش پیدا میشد، اما کنگره میترسید این آش بیش از حد زردرنگ شود و به همین دلیل، ورود مهاجرین چینی را ممنوع اعلام کرده بود. فقط فرزندانی که در آمریکا متولد میشدند، میتوانستند وارد کشور شوند.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
تمام کنایههایش راجع به ملاقات یک مرد هارواردی. به خودش گفت، تو اینجا نیامدی شوهر پیدا کنی، برای هدفی بهتر اینجایی. اما در عوضِ عصبانیتی که انتظار داشت، بغضی راه گلویش را بسته بود.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
دیدن تعجب توی چهرهی آدمها، وقتی بهشان میگوید استاد تاریخ آمریکاست، برایش لذتبخش است. وقتی مردم به او زل میزنند، با لحنی که اندکی حالت تدافعی دارد، میگوید: «خب، من آمریکاییام.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
با احتیاط سرپا ایستاد و وقتی قایق تاب برداشت، دستهایش را به دو سمت باز کرد. اسکله خیلی دور نبود. مطمئن بود که میتواند از پس این کار بربیاید. تنها کاری که باید میکرد پا زدن بود. فاصلهی تا اسکله را پا میزد و خودش را به تختهها میرساند و خودش را از آب بیرون میکشید. فردا صبح از نات راجع به هاروارد میپرسید، که آنجا چطور بوده. درباره آدمهایی که دیده، درسهایی که میخواهد انتخاب کند. به او میگوید که دوران فوقالعادهای را در دانشگاه سپری خواهد کرد.
به دریاچه نگاه کرد که در آن تاریکی تهی بهنظر میآمد، یک فضای تهی بزرگ که زیرش گسترده شده بود. به خودش گفت، از پسش برمیآیم و قدم گذاشت به آبهای بیرون از قایق.
زهرا۵۸
از میان تمام معلوماتش این یکی به ذهنش خطور کرد: هر عملی عکسالعملی دارد برابر و خلاف جهت خودش. یکی بالا میرود و دیگری پایین میآید. یکی به دست میآورد و دیگری از دست میدهد. یکی فرار میکند و دیگری تا ابد گرفتار میشود.
زهرا۵۸
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰۳۰%
تومان