بریدههایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
۴٫۱
(۳۷۰)
انگار که زخمشان سر باز کرده، در حالی که در حقیقت زخمهایشان رو به بهبود است.
غزل
رئیس دانشکده یک هفته پس از مرگ لیدیا کلاسهای تابستانی او را لغو کرد. او در حالی که شانهی جیمز را به مهربانی لمس میکرد، گفته بود: «یک وقتی برای خودت بگذار جیمز.» این رفتارِ معمول او با تمام کسانی بود که نیازمند تسلی بودند: دانشجویانی که از نمرات پایینشان عصبانی بودند، اساتید وقتی بودجهی مورد نیازشان تصویب نمیشد. کار او تخفیف آلام بود. اما هیچ وقت نمرهی منفی «سی» دانشجوها به مثبت «بی» بدل نمیشد؛ هیچگاه بودجهی لازم تأمین نمیشد. هیچوقت چیزی که میخواهی بهدست نمیآوری؛ فقط یاد میگیری که بدون آن سر کنی.
غزل
لیدیا گفت: «نمیدانم. مردم قبل از اینکه حتی بشناسندت دربارهات قضاوت میکنند.» بعد با عصبانیتی ناگهانی نگاهش کرد: «درست مثل کاری که خودت نسبت به من انجام دادی. آنها فکر میکنند همهچیز را راجع بهت میدانند. اما تو اصلاً آن کسی نیستی که آنها فکر میکنند.»
غزل
خاطرات عزیزان از دست رفته همیشه یکنواخت و آسان میشوند، پیچیدگیها پوست میاندازد؛ مثل پوست مار.
یك رهگذر
عشق باید خوشبو باشد؛ درست مثل عطر مادرش و نرم، مثل کلوچه.
یك رهگذر
دوستت دارم. تو فقط بهخاطر آنچه هستی زیبایی.
یك رهگذر
اینکه چقدر وارث آرزوهای پدر و مادر بودن سخت است. این همه محبوبیت چقدر خفقانآور است
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲
بیشتر از هر چیز متعجب بود: متعجب از اینکه هنوز چقدر در خانهی مادرش احساس راحتی میکند. حتی پس از هشت سال، هنوز هم دقیقاً میدانست چطور کلید را در قفل بچرخاند- اول پایین و بعد به چپ- تا در باز شود؛ هنوز هم بهخاطر میآورد که درِ توری خودش با صدای هیسی آرام بسته میشود.
az_kh
هیچوقت چیزی که میخواهی بهدست نمیآوری؛ فقط یاد میگیری که بدون آن سر کنی.
یوکی
لیدیا برایش سؤال بود این رفتن که آیا به این خاطر بود که واقعاً خودشان میخواستند یا فقط برای اینکه بهشان گفته شده بود، نمیتوانند؟
FATEMEH.AZAR
او فراموش کرده بود که در آغوش گرفتن یک بچه -یا هر کس دیگری- چه حسی دارد. اینکه چطور سنگینیشان روی تو مینشیند، اینکه چطور غریزی به تو میچسبند، چطور به تو اعتماد میکنند.
نسیم رحیمی
«هیچ وقت اگر خندهات نیامد، نخند. این یادت باشد.»
نسیم رحیمی
یادتان باشد کسانی که طرف صحبت شما هستند، صدها بار بیشتر از آن که دلبستهی شما و مسائلتان باشند، به خودشان و خواستههایشان و مسائلشان دلبسته هستند.
نسیم رحیمی
هانا که گویا جایگاهش را در منظومهی خانه درک میکرد، از کودکی ساکت به کودکی هوشیار و مراقب بدل شد: کودکی علاقمند به کنج و گوشهها، کسی که به کمدها، پشت مبلها، زیر رومیزی میخزید و به همان خوبی که از نظرها پنهان میشد، از ذهنها هم بیرون میرفت تا مبادا نظم خانواده برهم بخورد.
لیلی مهدوی
این قول را به خودش داد. اینکه هرگز به او نگوید قوز نکن، شوهر پیدا کن، خانهداری کن. اینکه هیچ وقت به او پیشنهاد کارها، زندگی و یا دنیایی که خودش در نظر ندارد، را ندهد. هرگز نگذارد با شنیدن کلمهی پزشک، یک مرد در ذهنش مجسم شود. اینکه باقی عمرش لیدیا را تشویق کند کاری بیش از آنچه مادرش انجام داده، انجام بدهد.
لیلی مهدوی
از حالا به بعد، هر کاری که بخواهد انجام میدهد. لیدیا که پاهایش را روی هیچ محکم کرده بود- کسی که آن همه مدت اسیر آرزوهای دیگران بود- هنوز نمیتوانست تصور کند که چه پیش خواهد آمد؛ اما ناگهان دنیا با احتمالاتش درخشیدن گرفت. او همهچیز را تغییر خواهد داد
هانی
میتوانست اندکی یادآور این جمله باشد، دوستت دارم. تو فقط بهخاطر آنچه هستی زیبایی.
Mo0onet
سالهای سال تکههایی از آنچه میدانند، کنار هم خواهند گذاشت،
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
میتواند حدس بزند اما هرگز معنا واقعی آن را درک نمیکند. اینکه لیدیا چه حسی داشته، چطور غرق شده و تمام چیزهایی که هرگز به او نگفته.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
لیدیا که پاهایش را روی هیچ محکم کرده بود- کسی که آن همه مدت اسیر آرزوهای دیگران بود- هنوز نمیتوانست تصور کند که چه پیش خواهد آمد؛ اما ناگهان دنیا با احتمالاتش درخشیدن گرفت. او همهچیز را تغییر خواهد داد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰۳۰%
تومان