بریدههایی از کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
۴٫۱
(۳۵۴)
نات در نهایت عصبانیت سکوتش را شکست و اصرار کرد: «من یک تخممرغ سفت میخواهم.» ماریلین در نهایت تعجب همه زد زیر گریه و دست آخر، همه مغموم و بدون اعتراض گندمک خوردند.
اما برای تمام خانواده آشکار بود که چیزی در مادرشان تغییر کرده. باقی روز هم عبوس و عصبانی بود. اما وقت شام که همگی منتظر مرغ سوخاری یا ساندویچ گوشت یا خوراک گوشت بودند-یک غذای خوب، بعد از آن همه غذای گرم شدهی رستوران سوانسون -، ماریلین یک قوطی نودل مرغ و یک قوطی اسپاگتی باز کرد.
زهرا۵۸
مادرش مرده و دست آخر تنها چیزی که ارزش دارد او را با آن به یاد آورد، غذاهایش بود. ماریلین آشفته به زندگی خودش فکر کرد، ساعتهایی که صرف درست کردن صبحانه، پختن شام، پیچیدن ناهار بچهها در کیسههای کاغذی تمیز کرده بود. چطور امکان داشت آن همه وقت را صرف مالیدن کرهی بادام زمینی روی نان کرده باشد؟ چطور امکان داشت آن همه وقت را صرف پختن تخممرغ کرده باشد؟ تخممرغ عسلی برای جیمز، تخممرغ سفت برای نات و خاگینه برای لیدیا. بنابراین یک زن خوب باید بداند چطور یک تخممرغ را به شش روش ساده درست کند. آیا ناراحت بود؟ بله، ناراحت بود؛
زهرا۵۸
یک عمر اسباب زندگی حالا نصیب مغازههای سمساری یا سطل زباله شده بود. لباسهای مادرش بر تن غریبهای بود، حلقهاش در دست غریبهای جای میگرفت. فقط کتاب آشپزی، که روی صندلی کنار راننده جا خوش کرده بود، نجات یافته بود. ماریلین به خودش یادآوری کرد، این تنها چیزی بود که ارزش نگه داشتن داشت، تنها چیزی از خانه که نشانی از مادرش داشت.
بعد بهنظرش آمد انگار کسی با صدای بلند گفته بود: مادرش مرده و دست آخر تنها چیزی که ارزش دارد او را با آن به یاد آورد، غذاهایش بود.
زهرا۵۸
حضور ماریلین باعث میشد حس کند در وطن خودش فردی مطلوب و دوستداشتنی است؛ حسی که جیمز تا پیش از آن هرگز تجربه نکرده بود.
زهرا۵۸
سکوت مانند برفی توی کلاس فرود آمد. او سرش را بالا گرفت و به استاد که به طرف سکوی تدریس میرفت، خیره شد و تازه آن وقت بود که علت سکوت همهی دانشجوها را فهمید.
در فهرست معرفی درس نام مدرس جیمز پی. لی عنوان شده بود. او دانشجوی تازه فارغالتحصیلی بود که هیچکس چیزی راجع بهش نمیدانست. برای ماریلین که تمام مدت را در ویرجینیا زندگی کرده بود، لی تیپ خاصی از مردها را در ذهنش تداعی کرده بود: یکی مثل ریچارد هنری، رابرت ای.
زهرا۵۸
ماریلین میخواست درد را تسکین دهد، مانع خونریزی شود و استخوانها را جا بیندازد. او میخواست زندگیها را نجات بدهد. اما در نهایت همانی شد که مادرش پیشبینی کرده بود: او با یک مرد آشنا شد.
زهرا۵۸
مادرش بعد از شستن آخرین ظرف دستهایش را شست و اندکی از مایع درون بطری روی کابین روی دستهایش ریخت. بعد به سمت میز آمد، موهای ماریلین را از روی صورتش کنار زد و پیشانیاش را بوسید. دستهایش بوی لیمو میدادند. لبهایش خشک و گرم بودند.
ماریلین در باقی عمرش هر وقت به مادرش فکر میکرد ابتدا این صحنه در برابر چشمانش ظاهر میشد. مادرش، کسی که هرگز زادگاهش، واقع در هشتاد مایلی شارلوتزویل را ترک نکرده بود، کسی که همیشه بیرون از خانه دستکش به دست میکرد و کسی که هرگز در تمام سالهایی که ماریلین بهخاطر میآورد، او را بدون صبحانه گرم راهی مدرسه نکرده بود، کسی که بعد از ترک شوهرش یک بار هم اسم او را بر زبان نیاورد و به تنهایی ماریلین را بزرگ کرد،
زهرا۵۸
خیلی زود متوجه شد که همهچیز با عبارت «بهتر است» شروع میشود: «بهتر است بگذاری من آن اسید را برایت بریزم.» ، «بهتر است عقب بایستی- ممکن است منفجر شود.» روز سوم کلاس تصمیم گرفت جلویشان بایستد. او به کسانی که میخواستند لولهی آزمایش را برایش نگه دارند، محترمانه نه گفت و در حالی که لبخندش را از آنهایی که مشغول تماشایش بودند پنهان میکرد، محتویات لولههای آزمایش را روی اجاق بونسن با هم مخلوط و ذوب کرد و بعد آن را مثل آبنبات کشی با قطره چکان توی ظرف سوم ریخت. در حالی که بعضی از همکلاسیهایش هرازگاهی روپوش آزمایشگاهشان از مایعات کثیف میشد یا سوراخهایی در آن ایجاد میشد، او با دستانی مطمئن و استوار اسیدها را اندازه میگرفت.
زهرا۵۸
صبح پنجشنبه، درست بعد از طلوع آفتاب، پلیس دریاچه را جستوجو میکند و او را مییابد.
زهرا۵۸
تا جایی که یادش میآمد، هر وقت میرفت دنبال لیدیا، او را تنها میدید. عصرهای زیادی پایین پلهها ایستاده و از شنیدن صدای گفتوگوی یکطرفهی لیدیا که از اتاقش میآمد، لبخند برلب آورده بود: «اوه خدای من، میدانم، درسته؟ بعدش چی گفت؟» اما حالا متوجه میشود که سالهاست لیدیا هیچ تماسی با کارن یا پام یا جن نداشته است. حالا به آن بعدازظهرهای طولانی فکر میکند که آنها تصور میکردند لیدیا برای درس خواندن در مدرسه مانده است؛ وقفهای طولانی که طی آن میتوانست هر جایی رفته و هر کاری کرده باشد.
زهرا۵۸
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۶۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان