بریدههایی از کتاب رمزگشایی
۳٫۸
(۱۱)
این رسم چند سالی است که معمول شده تا با هر اثری همچون یک صندوق باروبنه رفتار کنند و دو_سه کلمهٔ مختوم به «ایسم» و «ایک» را بهعنوان اَنگ روی آن بزنند و خودشان را از شرش خلاص کنند.
مهتاب
با وسایل ارتباط سریع دنیای فعلی، هماهنگی و شباهت زندگی ملل مختلف و نیازمندیهای آنان در سراسر دنیا رو به یکسانی عجیبی میرود
مهتاب
وقتی کلاه لگنی و راهآهن اروپا را به آغوش باز میپذیریم و به ازای آن هرساله کرورها پول و طلا ازدستمیدهیم، تقلید از شعر آزاد یا شعر سمبولیکِ اروپا که دیگر مایهای نمیخواهد و مسلماً آسانتر است.
مهتاب
بینظم مینویسد، نوشتهها را بینظم روی هم میانبارد، بینظم در هر مطبوعهای چاپ میکند، و هرگز درصدد این نیست که بنشیند و مجموعهای یا منظومهای فراهم بیاورد و انتشار بدهد. شاید انتظار دارد این کار دیگر به عهدهٔ او نباشد؛ شاید گمان میکند وقتی اثری به وجود آمد، شعری گفته شد، دیگر از مالکیت فرد خلاص شده! مثل بندهای که آزاد شدهباشد. ولی هنوز در جمع ما نهالِ هنر، دلسوزیهای بیشتری لازم دارد؛ هنوز باید سالها پروردهٔ خویش را به دندان کشید و بدینسو و آنسو برد تا محیط امنی پیدا شود.
مهتاب
اگر به خانهاش رفتهباشید و نسخهای از یک شعرش را خواستهباشید، پس از مدتها ایندست و آندست کردن، برمیخیزد و به سراغ صندوقخانهاش میرود که هیچکس را به آن راه نمیدهد و بعد که برمیگردد یک ورقهٔ پَتوپهن، یک طاقهٔ بزرگِ کاغذِ کاهی، زیر بغل دارد که پنج شش بار تا خوردهاست! طاقه را کف اتاق پهن میکند، روی آن مینشیند و در جستوجوی آن شعر مدتی میلولد؛ و از هر طرف آن طاقه یک قطعه از شعری را میخواند که میخواهید و شما باید بنویسید. اینطور کار میکند. عدهای شعر را میسازند، عدهای آن را میسرایند، عدهای هم شعر را میگویند؛ اما او هیچکدام اینها را نمیکند: نیما شعر را میپراکند، شعر را میپاشد.
مهتاب
نیما زندگی این روزهای خود را یکجا اینطور خلاصه کردهاست:
در طهران میگذرانم. زیاد مینویسم. کم انتشار میدهم؛ و این وضع مرا از دور تنبل جلوه میدهد.
این جمله را هم اجازه بدهید من اضافه کنم: «درست است که کم انتشار میدهم اما زیادی پراکنده میکنم.» خودش میداند که زیادی مینویسد اما زیادی هم چاپ میکند چون شعر را برای مردم میداند، گمان میکند که اگر در هر مطبوعهای شعری چاپ کند، مردم میخوانند. در این باره چنان دستودلباز است که دیگر فرصت نمیکند در فکر جمعآوری کارهای خود باشد؛ فقط پراکنده میکند و آدم فکر میکند لابد به این طریق میخواهد تخم شعر آزاد را بپاشد!
مهتاب
فارسیزبانی که امروز دستور زبان خویش را نیاموخته دفتر «رَمْبو» و «اِلیوت» و دستکم «پِرِهوِر» را باز میکند و ذوق خویش را بر همان روال میسازد، ناچار از قافیهبندی شعرای معاصرِ زبانِ مادری خویش بیزار میشود و سپس از روی کوتهنظری همهٔ گنجینهٔ کهن ادبیات را با همین گز مقایسه میکند و راحتطلبانه به آنچه قناعت میورزد که در دست دارد.
مهتاب
وقتی آدم میترسد با دوستش، با زنش، با همکارش یا با هرکس دیگر درددل کند و حرف بزند، ناچار «فقط با سایهٔ خودش خوب میتواند حرف بزند». بوف کور، گذشته از ارزش هنری آن، یک سند اجتماعی است؛ سند محکومیتِ حکومت زور.
Sara Keshavarz
مثل این است که نویسنده دچار فراموشی است و ضمن بیان رؤیاهای خویش هر مطلب را چند بار تکرار میکند؛ یادش میرود که قبلاً از آن سخنی گفتهاست. این فراموشیِ عمدی__ که ظرفِ بیانِ برگردانهاست__ بوف کور را بهصورتی مالیخولیایی درآوردهاست.
Sara Keshavarz
خود نیما نوشتهاست:
فعلاً باید بگویم اگر چیزی در این خصوص مینویسم، مبهم و پریشان و بدون تفسیر خواهدبود.
ولی با وجود این روشن است که چه میخواهدبگوید؛ میگوید:
مقصود من جداکردن شعر فارسی از موسیقی آن است که با مفهوم شعرِ وصفی سازش ندارد. عقیدهام بر این است که مخصوصاً شعر را از حیث طبیعت بیان آن به نثر نزدیکتر کنم و به آن اثر دلپذیر نثر را بدهم.
تا:
از تمام بیت بوی قافیه بلند نباشد.
Sara Keshavarz
شعر او نمونهای از خود او باشد. وابسته به زمان و مکانی که در آن است و با آن بستگی دارد و از آن پیدا شدهاست. مثل اینکه بدون قصد__ و نه به خود__ این کار را انجام میدهد. همانطور که کسی در محلی زندگی میکند و بعد کوچ میکند و میرود اما بهجای او تهْبساط و اجاق و آثاری باقی میماند….
یا مینویسد:
کسی شاعرتر است که خود را بهتر بیان میدارد… آنهایی هم که پیش از ما بودهاند و واقعاً هنری داشتهاند همینطور بودهاند. هر کدام که بیشتر رنگ از زمان خود گرفتهاند، نسبت به همکارهای قدیمتر از خود خوبترند….
Sara Keshavarz
حجم
۹۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۹۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۴۷,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد