بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آتش سوزی ها | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب آتش سوزی ها اثر محمدرضا خاکی

بریده‌هایی از کتاب آتش سوزی ها

نویسنده:وجدی معود
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۴۹ رأی
۴٫۵
(۴۹)
زمان گذشته‌است، زمان می‌گریزد؛ اما شما نخواهیدتوانست از اجرای عدالت بگریزید؛ عدالتی که بر ما، و بر همه، حکم‌فرماست:
.ً..
وقتی که به آسمان نگاه می‌کردم، دنبالِ تو می‌گشتم. وقتی که فوجِ پرنده‌ها را می‌دیدم، تو را در میان‌شان جست‌وجو می‌کردم، زیرا تو یک پرنده بودی. چه چیزی زیباتر از یک پرنده است، پرنده‌ای که در گسترهٔ آسمان، سرشارِ از نور خورشید در پرواز است؟ چه چیزی تنهاتر از یک پرنده است، پرنده‌ای که در دل طوفان‌ها، درگیرِ دربردن جانش از مرگی غریب، و رسیدن به محدوده‌های آرام روز است؟ لحظه‌ای شادی و خوشبختی من بودی. لحظه‌ای دیگر، وحشت و ترسِ من می‌شدی. شادی و وحشت. سکوت در گلویم.
☆Nostalgia☆
مردمان نیز به نوبهٔ خود، مسئولِ خائنان و قهرمانانِ خودند. هر مردمی، مسئولِ پیروزی‌ها و شکست‌های خود، و مسئولِ آدم‌کشان و شکنجه‌گران، و قربانیان و شکنجه‌دیدگانِ خودش است.
Mahi
دفعهٔ اول، تردید داشتم؛ نمی‌دونستم یه جمجمه چه‌قدر سفت و محکمه. واسه همین نمی‌دونستم با چه قدرتی باید ضربه بزنم. نمی‌دونستم باید چاقومو تو کجایِ جمجمه فرو کنم. بلد نبودم. سخت‌ترین کار فروکردن چاقو نیست، بیرون کشیدنشه، آخه ماهیچه‌ها منقبض می‌شن و اطرافِ چاقو رو می‌گیرن. ماهیچه‌ها می‌دونن که زندگی وصله به اون نقطه؛ به اطراف چاقو. واسه همین، ما هم تا می‌تونیم تیغهٔ چاقوهامون رو تیزتر می‌کنیم و دیگه مُشکلی در کار نیست. چاقو به‌همون راحتی که فرو میره بیرون میاد. هر کاری اولش سخته، بعد راحت میشه.
مری
ما جنگ رو دوست نداریم، اما مجبوریم بجنگیم.
.ً..
به‌راستی چگونه یک کابوس از کابوسِ دیگر می‌ترسد؟
.ً..
من بهت می‌گم که ما جنگ رو دوست نداریم، اما مجبوریم بجنگیم. بدبختی رو نمی‌خوایم، ولی تو دلِ بدبختی گیر کردیم. تو به خیال خودت می‌خوای انتقام بگیری، خونه‌ها رو آتیش بزنی، کاری کنی که همون چیزی رو که تو حس می‌کنی اونام حس کنن؛ که درک کنن، که عوض بشن، که آدمایی که این کارا رو کردن عوض بشن. می‌خوای تنبیه‌شون کنی که بفهمن. ولی علتِ این بازی ساده‌لوحانه، چیزی جز درد و رنج و حماقتی نیست که تو رو کور کرده.
☆Nostalgia☆
سخت‌ترین کار فروکردن چاقو نیست، بیرون کشیدنشه، آخه ماهیچه‌ها منقبض می‌شن و اطرافِ چاقو رو می‌گیرن. ماهیچه‌ها می‌دونن که زندگی وصله به اون نقطه؛ به اطراف چاقو. واسه همین، ما هم تا می‌تونیم تیغهٔ چاقوهامون رو تیزتر می‌کنیم و دیگه مُشکلی در کار نیست. چاقو به‌همون راحتی که فرو میره بیرون میاد. هر کاری اولش سخته، بعد راحت میشه.
☆Nostalgia☆
تو یه عددی به من میدی؛ هر عددی که دلت می‌خواد، اگه اون عدد زوج باشه، اونو تقسیم بر دو می‌کنیم. اگه فرد باشه، اونو ضرب در سه می‌کنیم و یکی بهش اضافه می‌کنیم. این کار رو با هر عددی که داشته‌باشیم می‌تونیم انجام بدیم. این روشِ فرضی، نشون میده که عدد شروع هر چی که باشه، آخرش به عدد یک می‌رسیم.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
باید از این هندسهٔ معینی که زندگی‌م رو ساخته خیلی دور بشم. من یاد گرفتم بنویسم و حساب کنم، بخونم و حرف بزنم. همهٔ اینا به هیچ دردی نمی‌خوره.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه