بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین دختر | صفحه ۲۸ | طاقچه
کتاب آخرین دختر اثر سمیرا چوبانی

بریده‌هایی از کتاب آخرین دختر

نویسنده:نادیا مراد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۳۳ رأی
۳٫۹
(۴۳۳)
غرق در معمای زنده‌ماندن خودش شده بود. می‌گفت: «نمی‌دونم خدا چرا جون من رو نجات داد، ولی می‌دونم که باید از زندگی‌م درست استفاده کنم.
پرنیا
غرق در معمای زنده‌ماندن خودش شده بود. می‌گفت: «نمی‌دونم خدا چرا جون من رو نجات داد، ولی می‌دونم که باید از زندگی‌م درست استفاده کنم.
پرنیا
به آنها گفتم من برای سخنرانی‌کردن بزرگ نشده‌ام. به آنها گفتم که هر ایزدی می‌خواهد داعش به‌خاطر آن قتل‌عام توسط قانون محاکمه شود و کمک به حمایت از مردم آسیب‌پذیر در سراسر جهان در حیطهٔ قدرت آنهاست. به آنها گفتم که می‌خواهم به چشمان مردانی که به من تجاوز کردند نگاه کنم و آنها را زمانی‌که به پای میز محاکمه برده می‌شوند ببینم. گفتم: «بیش‌از هرچیز دیگری می‌خواهم دیگر هیچ دختری در جهان به سرگذشت من دچار نشود.»
Javad
هشام گفت: «اگه ازت پرسیدن چرا هنوز کارت شناسایی داعش رو نگرفتی فقط بهشون بگو وقت نداشتم.» خیلی ترسیده بودم. به‌سرعت اطلاعات را حفظ کردم و پس‌ازآن احساس کردم که در مغزم حک شده است.
Javad
مادرم داستان را با اشاره به دو ستاره در آسمان تعریف می‌کرد. به من می‌گفت: «چون وقتی زنده بودن نمی‌تونستن باهم باشن، از خدا خواستن بعداز مرگ کنار هم باشن. خدا هم اونها رو تبدیل به ستاره کرد.» من هم در اتوبوس دعا کردم. آرام با خود می‌گفتم: «خدایا، لطفاً من رو به یه ستاره تبدیل کن تا بتونم توی آسمون بالای این اتوبوس باشم. اگه یه بار این کار رو کردی یه بار دیگه هم می‌تونی
Javad
خانه‌های ما در کوچو همیشه پر از سروصدای بازی کودکان بود و اردوگاه در مقایسه با آن ساکت بود. حتی دلتنگ صدای جروبحث اعضای خانواده بودیم. آن دعواها در ذهن ما مانند زیباترین موسیقی پخش می‌شدند. هیچ راهی برای پیداکردن کار یا رفتن به مدرسه نداشتیم، پس عزاداری برای مردگان و گم‌شدگان کار ما شده بود.
ایمان
خانه‌های کوچو همیشه پر از آدم‌های پرسروصدا و شاد بودند. حالا آن خانه‌ها خالی و غم‌زده بودند و ما را درحال گذر از مقابل خود تماشا می‌کردند. دام‌ها گیج و مبهوت در حیاط‌ها علوفه می‌خوردند و سگ‌های گله از پشت درها نومیدانه واق‌واق می‌کردند.
ایمان
این شبه‌نظامیان افرادی آموزش‌دیده بودند-تقریباً نیم‌قرن با ارتش ترکیه مبارزه کرده بودند-اما آنها مبارزان کوهستان بودند و نمی‌توانستند در دشت‌های مسطحی که ما را به کوه شه‌نگال متصل می‌کرد بر داعش غلبه کنند. به‌علاوه کوچو در آن زمان در قلمرو دشمن قرار داشت؛ آن‌قدر رو به جنوب بود که از دسترس خارج بود. ما در ناکجاآباد بودیم.
ایمان
همین‌طور که پیاده‌روی شدیدتر می‌شد و با هر قدمی که برمی‌داشتند مسیر کوهستان طولانی‌تر به‌نظر می‌رسید، تمام وسایل آنها نیز سنگین‌تر شده و مانند آشغال کنار جاده رها می‌شدند. کودکان آن‌قدر پاهایشان را روی زمین می‌کشیدند که کفش‌هایشان پاره می‌شد. هنگامی‌که به کوهستان رسیدند، بعضی از مردم تقلا می‌کردند از آن مسیرهای سنگلاخی مستقیم بالا بروند، درحالی‌که دیگران در غارها، معبدها یا روستاهای کوهستان پنهان می‌شدند.
ایمان
داستانی که ما برای تبیین هستهٔ مرکزی مذهب خود و هر تصور خوبی که دربارهٔ دین ایزدی داریم به‌کار می‌بریم دیگران از آنها برای توجیه نسل‌کشی علیه ما استفاده می‌کنند.
امیرعلی

حجم

۴۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۷ صفحه

حجم

۴۴۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۷ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰
۳۰%
تومان