بریدههایی از کتاب پایی که جا ماند
۴٫۷
(۲۶۳)
آقا سید! تو این اردوگاه باید حواسمون جمع باشه، از خاکریز اعتقاداتمون عقبنشینی نکنیم!
erfan
یادگار امام حاج احمدآقا و تعدادی از مسئولین کشوری و لشکری به استقبالمان آمده بودند. برای اولین بار که چشمم به عکس حضرت امام خمینی (ره) در قسمت ورودی سالن فرودگاه افتاد، دلم گرفت. زیر عکس حضرت امام (ره) این جمله نوشته شده بود:
اگر روزی اسرا برگشتند و من نبودم سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود. گریه کردم.
نرجس منتظر
ماهی را از آب میترسانید و ما را از شهادت!
سحر
هادی در ادامه شوخیهایش گفت: سید! تو دو تا قبر داری، یکی قبر پاته، دومی هم قبر خودته؛ زمانی که بمیری تو قبر خودت خاکت میکُنن. معلوم نیست فردای قیامت، شما میری بهشت، پیش پات؛ یا پات میاد جهنم پیش خودت!
به شوخیهای معنادار بچهها که فکر میکردم، خیلی چیزها در حرفهایشان نهفته بود.
محمد
اگه شهید شدم برید یه نصف قالب یخ بگیرید، بذارید روی قبرم، تا آب بشه بره توی قبرم به جای اشک مادرم. دلم میخواد به جای اشک پدر و مادرم، یخ برام گریه کنه؛ خواستهی زیادی نیست.
امیرحسین
عراقیها پذیرفته بودند در مکتب دفاعی ما شکست هم پیروزی محسوب میشود. این اندیشه از تکلیفگرایی عاشورای امام حسین (ع) به ما رسیده بود.
مهدی
یاد صحبت طلبهی شهید باقر جاکیان بچهی بهمئی افتادم که گفت: یکی از دوستانم که در یکسالگی مادر و چهارسالگی پدرش رو از دست داده بود، گفت من که مادر ندارم برام شَروه بگه و گریه کنه، محبت مادر رو ندیدم، اما دلم میخواد وقتی شهید شدم، برام گریه کنن. اگه شهید شدم برید یه نصف قالب یخ بگیرید، بذارید روی قبرم، تا آب بشه بره توی قبرم به جای اشک مادرم. دلم میخواد به جای اشک پدر و مادرم، یخ برام گریه کنه؛ خواستهی زیادی نیست.
دختر دریا
من روزی فهمیدم که خدا با ما نیست که هشام صباح الفخری در مقر تیپ ۴۱۳ در قلعه دیزه سه اسیر ایرانی را سوار بر هلیکوپتر کرد و بر فراز آسمان به پایین پرت کرد، این قصاوت قلب هشام را همهی نظامیان عراقی میدانند. و روزی فهمیدم خدا با شماست که در عملیات شلمچه نیروهای تیپ ۴۷ پیادهی عراق در منطقهی ابوالخصیب اشتباهاً با یکدیگر درگیر شدند و آن همه تلفات از هم گرفتند.
مهدی
در کنج زندان من فتادم کس ندارم / شفایم ده یاریم کن پروردگارم.
مهدی
در حال خواندن نامهی پدرم که بودم، پیران شاهد اشکهایم بود. نمیدانست پدرم چه نوشته، اما بهم گفت: پدره دیگه، نگران فرزندشه. بعد ادامه داد: تا پدر نشی قدر پدر رو نمیدونی!
امیرحسین
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۶۸ صفحه
قیمت:
۲۳۰,۰۰۰
تومان