خستگی، بیماری این روزهای ماست
عشق، احوالی نمیگیرد
ابر، بارانی نمیبارد.
serendipity
از تو بارانی شدن عشق است
از لبانت موج و موسیقی
از صدایت عطر و ابریشم
بوی فروردین عبارت از نگاه توست.
میوزی بر من
ناگهان سر میروم از تو.
serendipity
پرواز کردن را
هـر چند کرکسها بلد هستند
آواز گنجشکان کجا و جیغ کرکسها؟
سپهر
بعضی از پنجرهها
بوی باران دارند
بعضی از پنجرهها
آسمانند و نسیم
بعضی از پنجرهها دیوارند.
سپهر
از آخرین کلاغ
که در باد میرود
باید سراغِ مزرعه مُرده را گرفت
سپهر
جمعههایم لعنتیتر میشود بی تو.
سپهر
او به دریاهای بیماهی میاندیشد
من به ماهیهای بی دریا.
علیرضا
مثل یک پلّه برقی
ـ تا کی
بیتو تکرار خودم باشم من؟
مهران کاسبوطن
لذّتی دارد
دستها در جیب
کفشها در برف.
مهران کاسبوطن
دوستت دارم ای باغ!
گرچه بر شاخههایت
میوهای نیست جز زاغ.
مهران کاسبوطن
قناری در قفس
دارد به تصویر خودش در قاب نقاشی
میاندیشد.
ویرا
عشق، هر شب خاطراتش را
بازخوانی میکند
در خندههای تو.
ویرا
شعرهایم را
بازخوانی میکنم در بوسههای تو.
ویرا
دلتنگیات را من
تنهاییام را تو...
ویرا
دست آن کودک
که ول شد در شلوغی خیابانها...
طعم آن دستم.
ویرا
خلوتی کجاست؟
تا کنار گوش تو
شعر و بوسهام یکی شود.
ویرا
خداوندان بارانند چشمانت
مرا سرسبز
مرا سیراب.
ویرا
بر عکس تو
هر شب به من سر میزند اینجا
دلتنگی لامصّبی داری!
ویرا
باز آغشته شدم
در مِهآلود تنت
ابری دست من احساس عجیبی دارد.
ویرا
باران که میبارد
غم با دلم اهلی است.
ویرا