بریدههایی از کتاب دنیای سوفی
۴٫۰
(۵۷۶)
بسياری از مردمان را باور برآن است که خداوند، جهان را بهاين شکل آفريده است تا انسانها و حيوانها بتوانند در آن زندگی کنند. اگر از اين مبداء استدلال خويش را آغاز کنيم پس طبيعتا طرفدار اين نظريه خواهيم شد که دليل وجود آب در رودخانهها اين است که آدمها و جانوران برای زنده ماندن بهآب نياز دارند. اما در اينجا ما از قصد و نقشههای خداوند سخن میگوئيم قطرههای باران يا آب رودخانهها برای ما خير و نيکی نمیخواهند، بلکه خداوند میخواهد.
م.حکیمی
سوفی بهخاطر آورد که مادربزرگش نيز روزی که طبيب او را از وخامت حالش آگاه کرد، چيزی در همين حدود بهاو گفته بود. اينکه «فقط حالاست که من پی میبرم زندگی چقدر زيباست.»
غمآور نيست که اکثر آدمها بايد بيمار شوند تا قدر زندگی را بشناسند؟ يا ضرورت دارد که همه مردم نامهای اسرارآميز در جعبه نامههای خانهی خود بيابند؟
isaac
در خصوص مناسبات با افراد ديگر، ارسطو، مسير شاهانه را نشان میدهد: ما نه میبايستی ترسو و بزدل باشيم نه بیمحابا و کلّهخشک، بلکه دلير و با شهامت. کم دليری کردن بزدلی است و بيش از حد دليری نشان دادن، تهور و جسارتی است بیفايده و بههمين ترتيب ما نمیبايستی نه لئيم و خسيس جلوه کنيم نه مُصرِف و ولخرج، بلکه کريم و بخشنده. در اينجا نيز کم بخشنده بودن، خست است و زيادهسخی بودن و پول از پنجره بيرون ريختن.
در مورد تغذيه نيز همين است. بهحد کفايت نخوردن خطرناک است و زياده خوردن پرخطر. اخلاق ارسطوئی نيز چون اخلاق افلاطونی يادآور طب يونانی است: زيستن در تعادل و ميانهروی يگانه وسيلهای است در دست انسان برای رسيدن بهخوشبختی و «هماهنگی»
حسین احمدی
اپيکور بهسادگی میگفت که «مرگ بهما مربوط نمیشود. زيرا تا زمانی که وجود داريم، مرگ وجود ندارد؛ و زمانی هم که مرگ آمد ما ديگر وجود نداريم.» (اين مطلب هم درست است که تاکنون هرگز کسی نشنيده است که مردهای از مرگ خود شکايت داشته باشد!)
Samira Keshavarz
آگاهی حقيقی جز از درون هر فرد نمیآيد. کسی نمیتواند بهزور آن را بهشما بدهد. شناخت حقيقی از درون میآيد.
کاربر ۱۲۸۳۳۱۸
در تمامی ادوار، مردمان نياز داشتهاند تا برای نمودهای طبيعی توضيح و بيانی بيابند. شايد نمیتوانستهاند از اين نياز درگذرند؟ و ناگزير چون هنوز علم بهجهان نيامده بوده است، بهآفريدن اسطورهها پرداختهاند.
"Shfar"
رنسانس پيش از هر چيز يک «مفهوم تازه از انسان» را بنا نهاد. اومانيستهای «رنسانس» ايمان و اعتقادی بهکلّی تازه و بديع در انسان و ارزشهايش داشتند که بهگونهای سخت حيرتانگيز با جهتگيریهای قرون وسطی که انسان را جز موجودی گناهکار بهشمار نمیآورد، متضاد بود. انسان در اين مفهوم تازه چيزی بینهايت بزرگ و گرانبها بود. يکی از مهمترين شخصيتهای رنسانس «مارسيل فیسين Marsile ficin» نام داشت. او فرياد زد: «خودت خود را بشناس، آه، ای نژاد خدائی، بهصورت انسان درآمده!» و ديگری «پيک دولا ميراندول Pic de la mirandole» کتابی بهنام «گفتاری دربارهی شايستگی انسان» بهرشته تحرير کشيد؛ چيزی که در قرون وسطی، عصری که در آن همه چيز از خدا منبعث میشد، غيرقابل تصور بود. اومانيستهای رنسانس همه چيز را از خود انسان آغاز میکردند و از او منبعث میدانستند.
Ahmad
هنرمند میتواند پيامی را القاء کند که فيلسوف از بيان آن ناتوان است؟
ــ لااقل اصحاب مکتب رمانتيسم چنين میانديشيدهاند. بهعقيدهی کانت، هنرمند قوّهی شناخت خود را آزادانه اعمال میکند و با آن بهبازی میپردازد. «شيللر Schiller» شاعر آلمانی افکار کانت را در اين کلمات بيان میکند که: کوشش هنری بهمثابهی يک بازی است که در آن انسان آزاد است زيرا که خودش مقررات و قوانين اين بازی را اختراع میکند. رمانتيکها براين عقيدهاند که فقط هنر میتواند آنچه را که زبان نمیتواند از عهده بيان آن برآيد قابل فهم سازد و عرضه کند. رمانتيکهای ديگر تا آنجا پيش رفتند که هنرمند را با خداوند مقايسه کردند.
Ahmad
آن کس که از درسهای ۳۰۰۰ ساله چيزی نياموزد، در زندگی کاری جز روز را بهشب رساندن نمیکند.
گوته
rezahasibi
در روزگار ما، شهر اورشليم يک مرکز مذهبی بسيار با اهميت است، هم برای يهوديان و مسيحيان و هم برای مسلمانان؛ و اين بار ديگر پيوند و خويشاوندی تاريخی اين سه دين بزرگ را ثابت میکند و در آنجاست که کنيسهها (يهود)، کليساها (مسيحی) و مسجدها (مسلمانان) بهيکديگر میپيوندند. بههمين دليل چقدر تأسفبار و غمانگيز است که میبينيم اورشليم صحنه بازیهای سياسی است و هزاران تن خود را بر سر آن بهکشتن میدهند، زيرا عاجز از آناند که برای تعيين اين مطلب که کی بايد اين «شهر جاودان» را اداره کند، با يکديگر بهتوافق و همرائی برسند.
اميد آن که نمايندگان سازمان ملل متحد بتواند صلح را در اورشليم مستقر سازد و رسالت اين شهر را بهعنوان نقطهی برخورد سه مذهب بزرگ بهآن بازگرداند...
sma
زندگی و مرگ پشت در پشت بر دو روی سکه ايستاده بودند.
B.A.H.A.R
ز نظر سقراط، يک برده از همان استعداد عقلی و استدلالی برخوردار بوده است که يک نجيبزاده اشرافی
friend moon :)
«چگونگی توليد» در درون يک جامعه معين کننده و سازندهی جنبههای سياسی و ايدئولژيکی آن جامعه است
مهدی چراغی
«ندانستن، خود معمولاً گامی است در راه شناخت و دانائی»
•° زهــــرا °•
نقل میکنند که مادر سقراط ماما بوده است و او کار فلسفی خود را با فن مامائی (Maïevtique) مقايسه میکرد زيرا که در حقيقت اين «ماما» نيست که طفل را «بهدنيا میآورد» بلکه او فقط بهزايمان کمک میکند. بههمين ترتيب کار سقراط نيز اين بود که نفوس را ياری دهد تا انديشههای درست «بزايند». آگاهی حقيقی جز از درون هر فرد نمیآيد. کسی نمیتواند بهزور آن را بهشما بدهد. شناخت حقيقی از درون میآيد.
Muhammad
آن کس که از درسهای ۳۰۰۰ ساله چيزی نياموزد، در زندگی کاری جز روز را بهشب رساندن نمیکند.
گوته
پويا صداقتي
سقراط يکی از اين مردان استثنائی بود. او «آگاه» بود که از زندگی و از دنيا هيچ نمیداند. و، قبل از هر چيز، او حقيقتا از اين نادانی در رنج بود.
بنابراين، فيلسوف کسی است که برکمدانی خود آگاه است و از آن در عذاب؛ از اين نقطهنظر او نشانههای بيشتری از هشياری و شعور بهنمايش میگذارد تا آن کسانی که مدعی همه چيز دانیاند.
خوش
اصل آن نيست که بهدقت معلوم کنيم چه چيزی میتواند درست يا غلط باشد، بلکه آن است که عمل خود را در مطابقت با فرق صحيح از غلط انجام دهيم.
پروا
افلاطون همچنان برآن عقيده میماند که شهر ـ دولتی که نه زنان را آموزش میدهد و نه آنان را بهکار میگيرد، شباهت دارد بهمردی که فقط از بازوی راست خود استفاده میکند.
Zohreh
تنها خصلت لازم برای يک فيلسوف خوب شدن تعجب کردن است.
کاربر ۳۴۰۴۶۳۴
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
حجم
۵۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۶۰۷ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
۵۵,۳۰۰۳۰%
تومان