بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وقتی از عشق حرف می‌زنیم | طاقچه
تصویر جلد کتاب وقتی از عشق حرف می‌زنیم

بریده‌هایی از کتاب وقتی از عشق حرف می‌زنیم

۴٫۲
(۱۱)
«شماها هیجده ماه با هم بوده‌اید و همدیگر را دوست دارید. از سرتاپایتان پیداست، از عشق در تب و تاب هستید. اما هردوی شما قبل از آشنایی‌تان کسان دیگری را دوست داشتید. هردوی شما، مثل من و تری، قبلاً هم ازدواج کرده بودید. حتی شاید قبل از آن هم کسان دیگری را دوست داشتید. من و تری پنج سال است که با هم زندگی می‌کنیم و چهار سال آن را زن و شوهر بوده‌ایم. و حالا جنبه وحشتناک قضیه، جنبه وحشتناک و در عین حال خوب قضیه که می‌شود گفت حسنش هم هست، آن است که اگر بلایی به سر یکی از ماها بیاید ـ ببخشید که این‌ها را می‌گویم ـ اما اگر همین فردا بلایی سر یکی از ماها بیاید فکر می‌کنم آن دیگری، آن طرف مقابل، مدتی غصه‌دار می‌شود اما بعدش همان آدم می‌رود و دل به کس دیگری می‌بندد و در مدت کوتاهی یکی دیگر را پیدا می‌کند، تمام این‌ها، تمام این عشقی که ما الان از آن دم می‌زنیم، تبدیل به یک خاطره می‌شود. چه بسا که خاطره‌ای هم نشود.
Hamideh Rezaee
«خب، بعدش من بوسیدمش. می‌فهمی چی دارم می‌گویم؟ آدم عمری به تمام اصول پایبند باقی می‌ماند و مواقعی پیش می‌آید که آن همه پایبندی به هیچ دردش نمی‌خورد. می‌دانی، بخت و اقبال یک‌دفعه از آدم برمی‌گردد.»
کاربر ۲۱۸۲۰۸۳
گاهی اصلاً سر در نمی‌آورم که چه‌طور زن اولم را هم دوست داشتم. اما دوستش داشتم. می‌دانم که داشتم. پس لابد از این نظر مثل تری هستم. مثل تری و اِد.» کمی توی فکر فرو رفت و ادامه داد «یک وقتی فکر می‌کردم زن اولم را بیشتر از جانم دوست دارم. اما حالا دیگر حالم ازش به هم می‌خورد. واقعاً به هم می‌خورد. این را چه‌طور می‌شود توجیه کرد؟ چی بر سر آن عشق آمده؟ سؤال من این است که چی بر سرش آمده؟ کاش یکی حالیم می‌کرد. حالا اِد را در نظر بگیریم. خب، باز رفتیم سرِ اِد. او آن‌قدر تری را دوست داشت که می‌خواست بکشدش و آخرش هم خودش را سر به نیست کرد.»
Hamideh Rezaee
«فکر کنم می‌دانم الان دردت چیه، عزیزم. بیا دکتر بازی، خب؟ حالا تو فقط بی‌خیال شو.» یک دستش را می‌اندازد دور کمرم و با دست دیگر شروع می‌کند به باز کردن دکمه‌های کتم، بعد دکمه‌های بلوزم. «نردبان، پله پله.» سعی می‌کند سر شوخی را باز کند. می‌گویم «حالا نه، ترو خدا.» ادای من را درمی‌آورد «حالا نه، ترو خدا.» بعد می‌رود پشت سرم و دستش را محکم می‌اندازد دور کمرم، یک دستش می‌رود زیر سوتین‌ام. می‌گویم «نکن، نکن، نکن.» با پا می‌کوبم روی پنجه پایش. و همان موقع بلندم می‌کند و می‌زند زمین. روی زمین می‌نشینم و سرم را بلند کرده، نگاهش می‌کنم و گردنم درد می‌گیرد و دامنم می‌رود بالای زانوهایم. خم می‌شود و می‌گوید «اصلاً برو به درک. گوش‌ات با من هست، پتیاره؟ اینقدر خودت را نگه دار تا پلاسیده شی.»
کاربر ۲۱۸۲۰۸۳
با دانستن این قضیه، وقتی طوری از عشق حرف می‌زنیم که انگار می‌دانیم داریم از چه صحبت می‌کنیم، باید از خودمان خجالت بکشیم
Zahra
«تری خیلی رومانتیک است. تری مرید مکتب " کتکم بزن تا بدونم دوستم داری " است. تری جون چرا آن‌طوری نگاهم می‌کنی؟» از روی میز دستش را دراز کرد و به گونه تری کشید. نیشخندی هم تحویلش داد.
Zahra
مرد گفت «ورا، ناسلامتی کریسمس است. برای همین آمده‌ام.» زن گفت «کریسمس دیروز بود.» گفت «کریسمس آمد و رفت. دیگرحالم از هرچی کریسمس است به هم می‌خورد.» مرد گفت «من ‌چی؟ خیال می‌کنی من برای رسیدن تعطیلات لحظه شماری می‌کنم؟»
ولی الله
کارور در مصاحبه‌هایش بارها شعار پیش کسوتش، همینگوی را تکرار کرد: «نثر به مثابه معماری‌ست نه در حکم تزیینات داخلی.»
ولی الله

حجم

۱۸۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۲۶۶ صفحه

حجم

۱۸۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۲۶۶ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
۸۴,۰۰۰
۲۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد