بریدههایی از کتاب چیزی درون آب
۳٫۲
(۳۱)
یادم میآید یک بار در همان گیرودار، چشمم به یکی از فیلمهای پر از برفکی افتاد که با گوشی همراه گرفته بودند و نشان میداد مردم چه جوری داشتند میریختند توی یکی از شعبههای ورزشیفروشِ جِیدی؛ مردمی که انگار گرسنه کتانی و جوراب ورزشی بودند.
البته سوء تفاهم نشود ها؛ من اصلاً نمیخواهم آنها را خواروخفیف نشان بدهم. ولی خب مردم را فقط میشود با چیزهای مورد شماتت قرار داد که مدتها از داشتنشان منع شدهاند. فقط همین جوری میشود کفرشان را درآورد. ولی طاقت آنها در نهایت، دیر یا زود، طاق میشود و میریزند بیرون.
لندن در آن پنج روز آگوست ۲۰۱۱، به معنای واقعی، داشت سقوط میکرد.
الهام حمیدی
من از بچگی عاشق این بودم که بنشینم و پیشاپیش برنامهریزی کنم. من اصلا یک جورایی از این حس برنامه ریختن خوشم میآید. دوست دارم به امروز نگاه کنم و برای فردا نقشه بریزم.
hamtaf
دوسِت دارم؟" پرسشی بود؟ البته خب آره گاهی اوقات پرسشی است، نه؟ خب معنای یک پرسش میتواند خیلی عمیق باشد.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
البته مادرها نمیدوند. همسرها هم همین طور. مگر این که بخواهند از چیزی فرار کنند.
الهام حمیدی
توانایی و انعطافپذیری ما انسانها واقعاً شگفتانگیز است، نه؟ ماها عین گُلها هر جا که باشیم برای خودمان یک کم جا باز میکنیم. ولی حتی گاهی اوقات فراتر هم میرویم و گُلدانمان را هم خودمان انتخاب میکنیم؛ البته همهمان فرصت چنین کاری را پیدا نمیکنیم. البته به گمانم این هم بستگی به این دارد که هر کداممان میخواهیم تا کجا پیش برویم، نه؟ هرچند خودم هم تا پیش از این به چنین چیزی پی نبرده بودم
الهام حمیدی
دو تا صندلی ردیف جلو، وسط، مال من و مارک است و خدای من هیچ شباهتی به صندلیهای بخش اکونومی ندارد. اول این که هشتتا صندلی بیشتر تو این ردیف نیست. بعدش هم این که کلاً دو ردیف تا تهِ این بخش وجود دارد و بس. جالب این است که حتی این دو ردیف هم تا آخر پر نشدهاند. اینجا دیگر تهِ تهِ هواپیماست. ساکتِ ساکت.
چنین حالتی در برابر پرواز با بلیت اکونومی، درست شبیه کشاورزی طبیعی در برابر کشاورزی شیمیایی است. مسافرهای بخش اکونومی، آن پشت، عین مرغهای ماشینی تا ساعتها روی دل هم میمانند تا به مقصد برسیم. و اینور، ماها عین مرغهای رهایی که چیزی پایینتر از ذرت بهشان نمیدهند، برای خودمان لای علفها میچرخیم و قُدقُدمان را میکنیم. شاید هم اصلاً چنین تعبیری چندان درست نباشد؛ شاید خودِ ماها کشاورزه هستیم، نه؟
الهام حمیدی
اینجا عین بهشت میماند. اینورِ در بودن هم برای خودش دنیایی دارد، هرچند تا همین پنج دقیقه پیش خودم هم نمیدانستم اصلاً اینورِ آن در خبری باشد. عجیب است، نه؟ این که آدم همیشه فکر کند میداند خوب یعنی چه و بعدش یکهو میزند و میفهمه کلاً یک دنیای دیگر و کلی بالاتر از آن چیزی که خوب میدانسته وجود داشته. یک جورهایی ترسناک هم هست. چهقدر عجیب است که مقایسه باعث میشود یک چیزی خوب در یک چشم به هم زدن کیفیت خودش را از دست بدهد. شاید بهتر است آدم کلاً چشمش را به این چیزها ببندد. شاید اصلاً بهتر این باشد مادام که جای خود آدم امن است، به آن افرادی که آن بیرون عین گوسفند باهاشان رفتار میشود و از کمترین چیزشان هم میخواهند یک چیزی بکَنند فکر نکند.
الهام حمیدی
سه مرحله در فیلمسازی مستند وجود دارد که عبارتند از: پژوهش و آمادهسازی، شکیبایی به هنگام پیشرفت روایت و مهمتر از همه، پایانبندیِ نسخهٔ اولیه فیلم به کمک روایتی درخشان و گیرا.
hamtaf
پنج صبح از آن وقتهایی است که آدم را وا میدارد تا به انتخابهای زندگیاش فکر کند. و امروز صبح، از همان وقتهاست. واقعاً که انتخابهای اخیرم مزخرف بودهاند، ولی خوبیاش این است که دستکم حالا متوجهشان شدهام و میتوانم جبران کنم.
hamtaf
واقعاً میزان اطلاعاتی که آدم میتواند از اینترنت بگیرد شگفتانگیز است. هیچ نمیدانم آدمها الان بدون کمک چنین چیزی چه جوری میخواستند زندگی کنند. من که واقعاً نمیتوانستم هیچ کاری پیش رو ببرم.
hamtaf
حجم
۴۴۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
حجم
۴۴۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان