بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه‌ی دلبری | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه‌ی دلبری

بریده‌هایی از کتاب قصه‌ی دلبری

امتیاز:
۴.۵از ۱۰۸۵ رأی
۴٫۵
(۱۰۸۵)
زیر لب گفتم: یا زینب، باز خدا رو شکر که جنازه رو می‌برن نه من رو!
عمار
«دل من بسته به روضه‌هات جونم فدات می‌میرم برات پدر و مادر من فدات جونم فدات می‌میرم برات چی می‌شه با خیل نوکرات جونم فدات می‌میرم برات سر جدا بیام پایین پات جونم فدات می‌میرم برات»
LiLy !
می‌کردند. پشت تابوتش که راه می‌رفتم، زمزمه می‌کردم: «ای کاروان آهسته ران، آرام جانم می‌رود!» این تک‌مصراع را تکرار می‌کردم و نمی‌توانستم به پای جمعیت برسم.
LiLy !
دست کشیدم داخل موهایش، همان موهایی که تازه کاشته بود. همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می‌کرد، می‌خندید: «نکش! می‌دونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!» یک سال هم نشد
LiLy !
«اگه شهید نشی می‌میری
LiLy !
«من می‌روم ولی، جانم کنار توست تا سال‌های سال، شمع مزار توست عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان قدکمانم عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان نگرانم عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جانِ مهربانم
LiLy !
«رأس تو می‌رود بالای نیزه‌ها من زار می‌زنم در پای نیزه‌ها آه ای ستارهٔ دنباله‌دار من زخمی‌ترین سرِ نیزه‌سوار من با گریه آمدم اطراف قتلگاه گفتی که خواهرم برگرد خیمه‌گاه بعد از دقایقی دیدم که پیکرت در خون فتاده و بر نیزه‌ها سرت ای بی‌کفن چه با این پاره‌تن کنم؟ با چادرم تو را باید کفن کنم من می‌روم ولی جانم کنار توست تا سال‌های سال شمع مزار توست
LiLy !
به‌هرحال وقتی انسان طعم چیزی را چشیده و حلاوت آن را حس کرده باشد، در نبودش خیلی بهش سخت می‌گذرد.
ساجده 😅💞
جنگ چیز خوبی نیست، مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری.
لیلی
«ما از تو به‌غیراز تو نداریم تمنا/ حلوا به کسی ده که محبت نچشیده.»
لیلی
برای خواندن نماز شب کاری به کار من نداشت، اصرار نمی‌کرد باهم بخوانیم. خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هر شب بلند می‌شد برای تهجد، نه، هروقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمی‌داد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می‌کرد، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش می‌آمد مفصل و با اعمال بخواند. می‌گفت: «آقای بهجت می‌فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفته‌ن و فقط یه سجدهٔ شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!»
به نام خدا
خدا: کلمهٔ قشنگی که بیشتر از قشنگی‌اش، ما را یاد داستان‌های فراموش‌شده و باورنکردنی زندگی‌ها و آدم‌ها و خودمان می‌اندازد. ولی ایمان به بزرگی اوست که مشکلات را برایم کوچک می‌کند که به من اجازه می‌دهد بدون هیچ مثلاً وسیله، ابزار و مادیات و مقدمات به سراغ تو بیایم.
کاربر ۱۵۵۰۶۹۸
باز حرف‌های آقای پناهیان تسکینم می‌داد. می‌گفت: «مادری تنها پسرش می‌خواسته بره جبهه، به‌زور راضی میشه. وقتی پسرش دفعهٔ اول برمی‌گرده، دیگه اجازه نمیده اعزام بشه. یه روز که این پسر میره برای خرید نون، ماشین می‌زنه بهش و کشته میشه!» این نکتهٔ آقای پناهیان در گوشم بود، با خودم می‌گفتم: «اگه پیمونهٔ عمرش پر بشه و با مریضی و تصادف و اینا بره، من مانع هستم. از اول قول دادم مانع نشم!»
𝓐𝓵𝓻𝓪𝓱𝓲𝓵
بهش گفتم: «باید بگیم خوش‌به‌حالت هاجر! اون‌قدر که رفتی و اومدی، بالاخره آب برای اسماعیلت پیدا شد، کاش برای رباب هم آب پیدا می‌شد!»
zahra ag
از آقای قرائتی شنیده بودم: «۵۰ درصد ازدواج تحقیقه و ۵۰ درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت، ولی می‌توان به توسل دل بست.»
زهرا حجتی
پیامم به دستش نمی‌رسید. نمی‌دانستم گوشی‌اش کجاست، ولی برایش نوشتم: «نوش جونت! دیگه ارباب خریدت، دیدی آخر مارک‌دار شدی!»
گلی
یک روز هم رفتیم بعلبک. اول مزار دختر امام‌حسین (ع) را زیارت کردیم، حضرت خولة بنت‌الحسین (ع). اولین‌بار بود می‌شنیدم امام‌حسین (ع) چنین دختری هم داشته‌اند. محمدحسین ماجرایش را تعریف کرد که «وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر می‌رسن، دختر امام‌حسین (ع) در این مکان شهید می‌شه. امام‌سجاد (ع) ایشون رو در اینجا دفن می‌کنن و عصاشون رو برای نشونه، بالای قبر توی زمین فرومی‌کنن!» از معجزات آنجا همین بوده که آن عصا تبدیل می‌شود به درخت و آن درخت هنوز کنار مقبره است که زائران به آن دخیل می‌بندند.
Mhmd313
عاشق‌شدن، فداشدن از بهر دلبر است من هم فدای آنکه سرش داد، می‌شوم؟
کتابخوان
یاد روزهایی افتادم که هی فیلم آن مادر شهید لبنانی را می‌گرفت جلویم که «تو هم همین‌طور محکم باش!» حالا وقتش بود به قولم وفا کنم.
کاربر ۸۹۵۵۴۰۳
جملهٔ شهید آوینی را می‌خواند: «شهادت لباس تک‌سایزیه که باید تن آدم به‌اندازهٔ اون دربیاد. هروقت به سایز این لباس تک‌سایز دراومدی، پرواز می‌کنی، مطمئن باش!»
Vahid

حجم

۹٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

حجم

۹٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان