بریدههایی از کتاب قصهی دلبری
۴٫۵
(۱۰۸۵)
ظهر بود و داغ بود و ماه سوخت
عالمی را مادری با آه سوخت
آسمان آتش گرفت و خون گریست
_.kowsar._
اینجا برای هر دل خسته طبیب هست
اینجا حریم حضرت امن یجیب هست
_.kowsar._
جنگ چیز خوبی نیست، مگر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری.
LiLy !
شقالقمری، معجزهای، تکهٔ ماه/ لاحول ولاقوة الّابالله
LiLy !
بودیم. باهم نشستیم از مفاتیح، آداب زیارت کربلا را درآوردیم. دفعهٔ اولم بود میرفتم کربلا. خودش قبلاً رفته بود. آنجا خوردن گوشت را مراعات میکرد و نمیخورد. بیشتر با ماست و سالاد و برنج و اینها خودش را سیر میکر
LiLy !
پیامم به دستش نمیرسید. نمیدانستم گوشیاش کجاست، ولی برایش نوشتم: «نوش جونت! دیگه ارباب خریدت، دیدی آخر مارکدار شدی!»
هیچوقت به قولش وفا نکرد. نمیدانم دست خودش بود یا نه. میگفت: «۴۵ روزه برمیگردم!» اما سر ۵۷ روز یا ۶۳ روز برمیگشت.
بار آخر بهش گفتم: «تا رکورد صد روز رو نشکنی، ظاهراً قرار نیست برگردی!» گفت: «نه، مطمئن باش زیر صد نگهش میدارم!» این یکی را زیر قولش نزد. روز نودونهم برگشت، ولی چه برگشتنی!
عباس براتی
از همان روزهای اول، متوجه شد که جانم برای لواشک درمیرود. هفتهای یک بار را حتماً گل میخرید، همهجوره میخرید. گاهی یک شاخهٔ ساده، گاهی دستهٔ تزیینشده. یک بسته لواشک، پاستیل یا قرهقوروت هم میگذاشت کنارش.
اوایل چند دفعه بو بردم از سر چهارراه میخرد. بهش گفتم: «واقعاً برای من خریدی یا دلت برای اون بچهٔ گلفروش سوخت؟» از آنبهبعد فقط میرفت گلفروشی.
عباس براتی
نشسته بودم گوشهٔ رواق که سخنران گفت: ’اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن.‘
زهــرا م.ن
اینکه میگن خدا دروتخته رو به هم چفت میکنه، نمونهش شمایین!
زهرا حجتی
میگفت: «اونجا اگه اخلاص داشته باشی، کار یهدفعه انجام میشه!» پرسیدم: «چطور مگه؟» گفت: «اونطرف یهعالمه آدم بودن و ما اینطرف ده نفرهم نبودیم، ولی خدا و امامزمان یهطوری درست کردن که قصه جمع شد!»
fateme
حس میکردم حرف دیگری هم دارد، انگار مزهمزه میکرد. گفت: «دنبال پایه میگشتم، باید پایهم باشید نه ترمز! زن اگه حسینی باشه، شوهرش زهیر میشه!»
t. kh
میرفت جلوی ساعت مینشست، دستش را میگذاشت زیر چانه و میگفت: «وقت گرفتم، از همین الان شروع شد!» باید تا نیم ساعت آشتی میکردم. میگفت: «قول دادی باید پاشم وایستی!» با این مسخرهبازیهایش، خودبهخود قهرکردنم تمام میشد.
Mhmd313
صفحهٔ گوشیام اشاره کرد و پرسید: «این عکس کدوم شهیده؟» خندیدم که «این هنوز شهید نشده، شوهرمه!»
زهرا حجتی
«صحنتان را میزنم بر هم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها نکن
میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه، بابالجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است»
Mahya Z
داخل دانشگاه جلویم سبز شد. خیلی جدی و بیمقدمه پرسید: «چرا هرکی رو میفرستم جلو، جوابتون منفیه؟» بدون مکث گفتم: «ما بهدرد هم نمیخوریم!» با اعتمادبهنفس صدایش را صاف کرد: «ولی من فکر میکنم خیلی به هم میخوریم!» جوابم را کوبیدم توی صورتش: «آدم باید کسیکه میخواد همراهش بشه، به دلش بشینه!»
خندهٔ پیروزمندانهای سر داد، انگار به خواستهاش رسیده بود: «یعنی این مسئله حل بشه، مشکل شمام حل میشه؟» جوابی نداشتم. چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم. از همانجایی که ایستاده بود، طوری گفت که بشنوم: «ببینید! حالا اینقدر دستدست میکنید، ولی میاد زمانیکه حسرت این روزا رو بخورید!» زیر لب با خودم گفتم «چه اعتمادبهنفس کاذبی»،
aseman
میگفت: «افغانستانیا شیعهٔ واقعی هستن
الهه
«دیدم همهجا بر درودیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید»
mikaiyl
«صحنتان را میزنم بر هم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشیها نکن
میهمان مشغول صاحبخانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه، بابالجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است»
mikaiyl
نمیرفت از خدام تقاضای تبرکی کند. میگفت: «آقا خودشون زوار رو میبینن. اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن!» معتقد بود: «همون آب سقاخونهها و نفسی که توی حرم میکشیم، همه مال خود آقاست!»
Seashell
آدم میتواند زخمها و جراحیها را تحمل کند چون خوب میشود، اما زخمزبانها را نه. زخمزبان به این زودیها التیام پیدا نمیکند.
یك رهگذر
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
حجم
۹٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۶ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان