چقدر دردناک است که هدفت از زندگی کردن فرار از مردن باشد
sayna.s
همهٔ ما گرسنهایم. همه نیاز به نان زندگی داریم.
sayna.s
نمیدانم آیا نفرت توانسته وجودش را از عشق خالی کند یا هنوز گوشهکنارش کمی عشق باقی مانده. اگر مانده باشد هنوز امیدی به نجاتش هست
sayna.s
ترس یکجور اعتراف به ضعف است. چیزی که از آن میترسید از شما قویتر است یا خیال میکنید که هست، وگرنه از آن نمیترسیدید. هیچوقت این حرف امرسون را از یاد نبرید که میگوید "همیشه کاری را انجام بده که از انجام دادنش میترسی".
sayna.s
هیچ چیز وقتی روی کاغذ میآید به اندازهٔ وقتی که در ذهنت است بد و منزجر کننده ـ یا متأسفانه نیست. افسوس!
sayna.s
خیلی دوست دارم وسط طوفان زمستانی برای روزهای قشنگ تابستان نقشه بکشم.
sayna.s
گاهی امیلی احساس میکرد اگر خاطرههایش را نمینوشت، ممکن بود آنقدر خودخوری کند تا تمام شود. دفتر سیاه و حجیمش، دوست صمیمی و رازنگهداری قابل اعتماد بود که میشد بعضی مسائلی را که نه میشود در دل نگه داشت و نه میشد با کسی در میان گذاشت، روی صفحهاش ریخت.
sayna.s
گوشههای سرزمین ایستادگی، سفید شدهاند و شبنمهای یخزده چون پوششی نقرهای، زمین صبحگاه را فراگرفتهاند. بادهای شامگاهی به عمق درهها میخزند و چون جستوجوگرانی دلشکسته در جستوجوی عشق و نفرت، فریادهای بیهدفی سر میدهند و موجودات افسانهای، اگر همگی به جنوب مهاجرت نکرده باشند، حتماً میان ریشهها و خزهها به خواب رفتهاند.
کاربر ۲۰۲۰۴۵۹
دین گفت: «وقتی کنار تو هستم، ستارهها، ستارهترند و میناها، بنفشتر.»
کاربر ۲۰۲۰۴۵۹
به قول دین هیچکس آزاد نیست ـ هرگز، بهجز اندک لحظههای کوتاهی که گهگاه پیش میآیند؛ لحظههایی مثل وقتی که جرقهام ظاهر میشود یا مثل شبی که روی یونجهها خوابیدیم، روحم چند لحظهای جاودانه میشود. باقی عمر، همهمان اسیر چیزی هستیم؛ رسم و رسومها، پیمانها، اهداف و بستگان. و امشب احساس میکنم مورد آخر، از همه دستوپاگیرتر است.
کاربر ۲۰۲۰۴۵۹