بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول) | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول)

بریده‌هایی از کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول)

امتیاز:
۴.۶از ۲۱۶ رأی
۴٫۶
(۲۱۶)
مرگ ترسناک نیست. جهان پر از عشق است. بهار به همه‌جا سرک می‌کشد و مرگ فقط بازکردن و بستن یک در است. آن طرف در هم چیزهای قشنگی هست.
ℛℴℊ𝒽𝒶𝓎ℯ𝒽☽︎
از قرار معلوم خیلی از کارهای جالب خانمانه نیستند.
nilooid
همیشه به جز مواقعی که مشغول داستان‌نوشتن بود. آن موقع بود که همه‌چیز فراموش می‌شد و او قدم به سرزمین سحرآمیز معلق میان خورشید و ماه می‌گذاشت و آنجا چشمش به چیزهای شگفت‌انگیزی می‌افتاد که مشتاق توصیفشان بود و وقایع جالبی می‌دید که دوست داشت ثبت‌شان کند و زمانی که دوباره قدم به آشپزخانهٔ منور از نور شمع می‌گذاشت طوری به اطرافش خیره می‌شد که گویی سال‌ها از دنیای انسان‌ها دور بوده است.
المپیان؟:)
به صورت عصبانی خاله الیزابت خیره شد و جسورانه گفت: «خاله الیزابت، من باید بنویسم. متوجه‌اید؟ این در درون من است. کاریش نمی‌توانم بکنم. پدر می‌گفت من همیشه باید به نوشتن ادامه بدهم. می‌گفت یک روزی معروف می‌شوم. شما دلتان نمی‌خواهد یک خواهرزادهٔ معروف داشته باشید، خاله الیزابت؟»
المپیان؟:)
«شاید اگر دوباره دعا بخوانم، اوضاع بهتر شود.»
Emily
وضوح صدای خش‌خش عجیبی می‌شنید. انگار چند پیراهن ابریشمی خشک به هم کشیده می‌شدند. انگار چند بال ظریف هوا را می‌شکافتند. و به جز این، صدای زیر و نرمی مثل صدای گریه و زاری چند بچه هم به گوش می‌رسید. صداها همین‌طور ادامه داشتند و قطع نمی‌شدند. گهگاه آرام می‌شدند و بعد دوباره اوج می‌گرفتند. امیلی که از ترس یخ زده بود زیر پتو پنهان شد. تا آن موقع ترسش خیلی سطحی بود. می‌دانست چیزی برای ترسیدن وجود ندارد و همه، خیالات خودش است و همین به او قوت قلب می‌داد. اما این بار اشتباه نمی‌کرد. وهم و خیال نبود. خش‌خش‌ها و همهمه‌ها و گریه و زاری‌ها همه واقعی بودند
Emily
پدرت بی‌چیز و فقیر بود، نه؟» امیلی با ناراحتی گفت: «پدرم خیلی‌خیلی ثروتمند بود.» رودا جا خورد. ـ فکر می‌کردم یک سنت هم نداشته. ـ نداشت. ولی آدم‌ها بدون پول هم می‌توانند ثروتمند باشند.
rain_88
حالا او بیرون خانه بود همراه خانم باد و بقیهٔ شبگردها ـ شب‌پره‌ها، بیدها، رودها و ابرها. او آن‌قدر در دنیای خیال پرواز کرد تا به ساحل رؤیا رسید و روی بالش بلند و سفتش به خواب رفت و خانم باد هم به آواز نرم و گوش‌نوازش میان تاک‌های پیچیده بر فراز نیو مون ادامه داد.
Emily
غروبی سرخ که ساحل شنی را رنگ‌آمیزی کرده بود و جادهٔ قرمز و تپهٔ پوشیده از صنوبر را برجسته‌تر نشان می‌داد. ا
Emily
دلش نمی‌خواست در این چند روز ارزشمند باقی‌مانده کسی بین او و پدرش فاصله بیندازد. حتی فکرش هم آزارش می‌داد. همین که قرار بود "بعداً" بیایند، به اندازهٔ کافی بد بود. ولی "آن موقع" دیگر چیزی برایش اهمیت نداشت.
Emily
«جرقه دیگر هرگز نمی‌آید ـ دیگر نمی‌تواند بیاید.»
Emily
امیلی گفت: «عزیزم دارم می‌روم با خانم باد قدمی بزنم. کاش می‌توانستم تو را هم ببرم. فکر نکنم تا به حال از این اتاق بیرون رفته باشی. خانم باد امشب قرار است در کشتزارها بگردد. او قدبلند و مه‌آلود است و لباس‌های ابریشمی نازک و بلند و خاکستری‌اش دورش پیچ و تاب می‌خورند ـ با بال‌هایی مثل بال‌های خفاش ـ نازک و شفاف ـ با چشم‌هایی که میان موهای بلندش مثل ستاره می‌درخشند. او می‌تواند پرواز کند ـ اما امشب قرار است در سرتاسر کشتزار با من قدم بزند. خانم باد دوست فوق‌العادهٔ من است.
helya.B
تا زمانی که به افسانه‌ها اعتقاد داشته باشی، نمی‌توانی پیر شوی.
sayna.s
«شادترین کشورها مثل شادترین زن‌ها هیچ تاریخی ندارند.»
sayna.s
وقتی مردم دربارهٔ من نظر بدی دارند می‌توانم تحمل کنم، اما نظر بد خودم دربارهٔ خودم قابل تحمل نیست
sayna.s
بهتر است از دستش عصبانی شود تا اینکه کاملاً نادیده بگیردش.
sayna.s
آدم‌ها بدون پول هم می‌توانند ثروتمند باشند.
sayna.s
آن‌قدر همه عادت کرده‌اند بی‌خود و بی‌جهت اعصاب خودشان را خرد کنند که وقتی یک بی‌خیال می‌بینند،‌ تعجب می‌کنند.
sayna.s
«روحش کودکی را پشت‌سر گذاشته، اگرچه جسمش هنوز کودک است.»
Suny
"خواب‌هایت پر از نسیم و شکوفه و من در حال اوج‌گرفتنم چه راه سخت و پرخطری دارد آلپ برای پر گرفتن و رهاشدن چگونه دست یابم به آن نقطهٔ اوج
زینب

حجم

۳۴۰٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۶۸۸ صفحه

حجم

۳۴۰٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۶۸۸ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
۵۰,۴۰۰
۴۰%
تومان