بریدههایی از کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول)
۴٫۶
(۲۱۶)
ـ خوب، مغزداشتن بهتر از زیباییداشتن است؛ مغز برای آدم میماند، ولی زیبایی نه.
Pariya
. بعضی کارها را فقط به این خاطر انجام میدهم که ببینم موقع انجامدادنشان چه حسی پیدا میکنم. بعضی وقتها هم میخواهم تجربههای جالبی داشته باشم تا بعدها برای نوههایم تعریف کنم.
Pariya
نمیتوانی خدا را دوست نداشته باشی. او خودِ دوست داشتن است.
Pariya
به او گفتم درست نیست به خاله تامش بگوید جانور پیر اما او گفت چارهٔ دیگری ندارد چون خالهاش جانور جوانی نیست.
Lost Star
او هر چه را از دست داده باشد قلبش سر جایش است.
Lost Star
اگر بخواهی در زندگیت درام داشته باشی یکی باید هزینهاش را که همان رنجکشیدن است بپردازد. یا خودت یا یکی دیگر.
nastaran
مغزداشتن بهتر از زیباییداشتن است؛ مغز برای آدم میماند، ولی زیبایی نه
zahra ak
تا زمانی که به افسانهها اعتقاد داشته باشی، نمیتوانی پیر شوی.»
Sophie
همیشه کنارگذاشتن چیزهایی که زمانی به آنها دل بسته بودی، خوشایند نیست.
zahra ak
همهٔ آنهایی که در طول زندگیشان توانستهاند دو بیت شعر بگویند حتماً دربارهٔ بهار شعر گفتهاند. گویا این موضوع قافیهدارترین موضوع دنیاست و خواهد بود، چرا که خودش ذاتاً مثل شعر است. هیچکس تا زمانی که در وصف بهار شعر نسراید، یک شاعر واقعی نمیشود
zahra ak
وقتی مردم دربارهٔ من نظر بدی دارند میتوانم تحمل کنم، اما نظر بد خودم دربارهٔ خودم قابل تحمل نیست.
کاربر ۵۷۸۸۱۲۰
عجیبتر آنکه از آن روز به بعد امیلی دیگر غصهٔ دوست از دسترفتهاش را نخورد. این موضوع ناگهان به نظرش بیاهمیت آمد. انگار اتفاقی بود که مدتها پیش افتاده بود و دیگر خاطراتش محو شده بودند.
miracle
جایی که عشق باشد نه چیزی تلخ است و نه ترسناک.
rain_88
امیلی. مرگ ترسناک نیست. جهان پر از عشق است. بهار به همهجا سرک میکشد و مرگ فقط بازکردن و بستن یک در است. آن طرف در هم چیزهای قشنگی هست
rain_88
لبخندهای آرام و شکوفایش را نثار پری کرد و این بار پری کاملاً ویران شد.
Nazanin :)
خاله لورا هم وقتی خاله الیزابت حواسش نیست یک شیرینی یا کیک سیب به خوراکیهایم اضافه میکند. خاله الیزابت میگوید کیک سیب برای سلامتیام خوب نیست. پدر، چرا بهترین چیزها هیچوقت برای سلامتی خوب نیستند؟
Nazanin :)
وقتی یک مرد بین عشق به یک زن عاقل و یک زن دیوانه گیر میکند، چه کار میکند؟ همیشه دیوانهها برنده میشوند،
sayna.s
چرا، الیزابت به من خوب حقوق میدهد ولی همهٔ حقوقم را در بانک میگذارد و فقط هر چند وقت یک بار چند دلاری بیرون میکشد. میگوید من آدمی نیستم که بشود پول دستم داد. آن موقعی که اینجا کارم را شروع کردم الیزابت آخر ماه حقوقم را داد و من راه افتادم تا آن را در بانک بگذارم، اما بین راه یک بیخانمان را دیدم ـ موجودی فقیر و در به در که یک سِنت هم دارایی نداشت. پول را به او دادم. چرا که نه؟ من یک خانهٔ خوب و یک شغل مطمئن و برای چند سال لباس داشتم. به نظرم این احمقانهترین و قشنگترین کاری بود که تا به حال کردهام.
Nazanin :)
آفتابسوختهاش را به طرف او گرفت و گفت: «ندارد؟ مرا عصبانی نکن چشمخوکی! اگر فردا ببینم داری با آن مار، امیلی استار را اذیت میکنی، دمش را میگیرم، دم تو را هم میگیرم و با آن جانور توی صورتت میکوبم. حواست را جمع کن، چشمخوکی. حالا برو و مارت را بردار و توی سطل آشغال بینداز.»
جنی اطاعت کرد. ایلزه رو به بقیه گفت: «با همهتان هستم. این دختر نیو مونی را به حال خودش بگذارید. اگر بشنوم مزاحمش شدهاید و اذیتش کردهاید، گلوهایتان را میبرم و قلبتان را از کار میاندازم و چشمهایتان را درمیآورم. تازه، گوشهایتان را هم میبرم و به لباسم آویزان میکنم.»
💕Adrien💕
هیچکس از واقعیت خبر ندارد.
زینب
حجم
۳۴۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
حجم
۳۴۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
۵۰,۴۰۰۴۰%
تومان