بریدههایی از کتاب امیلی در نیومون (کتاب اول)
۴٫۶
(۲۱۶)
مرگ ترسناک نیست. جهان پر از عشق است. بهار به همهجا سرک میکشد و مرگ فقط بازکردن و بستن یک در است. آن طرف در هم چیزهای قشنگی هست.
Pariya
مثل ستاره هستی ـ شخصیت درخشانی داری که در ظاهرت هم نمایان است. جای تو توی آسمان است، آسمان عصر، درست وقتی آفتاب تازه غروب کرده، یا آسمان صبح، درست وقتی آفتاب تازه طلوع کرده. دلم میخواهد استار صدایت کنم.
امیلی با صراحت پرسید: «منظورتان این است که من خوشگلم؟»
ـ این چه سؤالی است؟ من اصلاً به خوشگلبودن یا نبودنت فکر نکردم. به نظر تو یک ستاره حتماً باید خوشگل باشد؟
امیلی جا خورد. کمی فکر کرد و بعد گفت: «نه، دنیا اصلاً در حد و اندازهٔ یک ستاره نیست.»
ـ خوب، مثل اینکه هنر استفاده از کلمهها را هم داری. البته که نیست. ستارهها پرنور، خیرهکننده و جذابند. اینها چیزهایی نیست که در موجودات زمینی به راحتی پیدا شود. فکر کنم منتظرت بمانم.
zahra ak
«اما سفیدی صورت و سیاهی موهایم تقصیر من نیست. من نمیتوانم درستشان کنم.»
خاله روت گفت: «اگر تو یکجور دیگر بودی شاید من...»
امیلی مصرانه گفت: «ولی من دلم نمیخواهد جور دیگری باشم.»
جو مارچ
اِلن بالحنی تمسخرآمیز پرسید: «میشود بگویید خدای پدرتان چه شکلی است؟»
امیلی تا آن موقع به قیافهٔ خدای پدرش فکر نکرده بود، اما عزمش را جزم کرده بود تا جلو اِلن کم نیاورد. به همین خاطر با لحنی پیروزمندانه گفت: «مثل ماه روشن است، مثل خورشید زیباست و به اندازهٔ یک سپاه نیزه به دست قدرت دارد.»
zahra ak
با این حال او آن شب آنها را میان صفحهای از کتاب قدیمی جین ایر گذاشت، صفحهای که این خطش را علامت زده بود.
"چون دستهگل سرخی بود در صفحهٔ چشمانم
آن کودک بارِش و درخشش"
شیلا در جستجوی خوشبختی
مرگ ترسناک نیست. جهان پر از عشق است. بهار به همهجا سرک میکشد و مرگ فقط بازکردن و بستن یک در است. آن طرف در هم چیزهای قشنگی هست.
شیلا در جستجوی خوشبختی
اگر قرار باشد همه همیشه خوشحال باشند، دیگر هیچ ماجرای خواندنی و جالبی نوشته نمیشود
Nazanin :)
این اصلاً عادلانه نبود.
ولی اِلن در جواب فقط غرغر کرد. امیلی برای اینکه دلش خنک شود، زیر لب زمزمه کرد: «تو یک پیر خرفت چاقی که به هیچ دردی نمیخوری!» بعد از پلهها بالا رفت تا کلاهش را سرش کند ـ البته با بیمیلی کامل، چون ترجیح میداد سر برهنه در هوای آزاد بدود.
helya.B
همیشه کنارگذاشتن چیزهایی که زمانی به آنها دل بسته بودی، خوشایند نیست.
sayna.s
نمیدانم بخشیدن مردم اصلاً فایدهای دارد یا نه. چرا، دارد. حداقل خیال خودت راحت میشود.
sayna.s
ایلزه رو کرد به امیلی و گفت: «بهشان اهمیت نده. فقط به تو حسودیشان میشود؛ چون در نیو مون زندگی میکنی و کالسکهٔ سایباندار سوار میشوی و کفشهای دکمهدار میپوشی. اگر یک بار دیگر به تو زباندرازی کردند بزن توی گوششان»
💕Adrien💕
مرگ ترسناک نیست. جهان پر از عشق است. بهار به همهجا سرک میکشد و مرگ فقط بازکردن و بستن یک در است. آن طرف در هم چیزهای قشنگی هست.
Nazanin :)
«الان فقط احساس میکنم که دیگر خدا را دوست ندارم.»
داگلاس استار خندید. از آن خندههایی که امیلی خیلی دوست داشت. آنقدر دلنشین بود که امیلی نفسش را حبس کرد. بعد پدرش محکمتر بغلش کرد و گفت: «چرا، داری، عزیزم. نمیتوانی خدا را دوست نداشته باشی.
Sara.iranne
نباید از هیچچیز بترسی، امیلی. مرگ ترسناک نیست. جهان پر از عشق است. بهار به همهجا سرک میکشد و مرگ فقط بازکردن و بستن یک در است. آن طرف در هم چیزهای قشنگی هست.
Sara.iranne
ـ "گویا خیالها روشنتر از آنند که خاموش شوند"
کاربر ۲۳۷۷۷۷۲
«هدیهٔ جاندار خیلی جالب است، چون روزبهروز جالبتر میشود.»
la lumière
یکی از آن روزهای سرد و کسالتبار اوایل ماهِ می بود که مدام فکر میکردی میخواهد باران ببارد اما خبری نمیشد.
la lumière
۱: خانهٔ توی گودال
خانهٔ توی گودال، به قول اهالی میوود در یک مایلی "همهجا" بود. خانهای در درهای کوچک و سبز که در نگاه اول احساس میکردی به یکباره مثل قارچی بزرگ و قهوهای از زمین سربرآورده است و باور نمیکردی کسی ذرهذره آن را ساخته باشد. خانه در انتهای راه باریکهای دراز و سبز قرار داشت و در حلقهای از توسکاهای جوان تقریباً پنهان شده بود. با اینکه روستا درست آن سوی تپه قرار داشت اما هیچیک از خانههایش از آنجا دیده نمیشد. اِلن گرین میگفت آنجا سوت و کورترین جای دنیاست و خودش هم اگر دلش به حال آن بچه نمیسوخت، یک روز هم آنجا دوام نمیآورد.
امیلی خبر نداشت کسی به حالش دلسوزی میکند و در ضمن معنی سوت و کور را هم نمیدانست.
💕Adrien💕
غم جانکاهی که قلبش را فرا گرفته بود لحظهای راحتش نمیگذاشت.
Pariya
"هرگز روی بوم یک نقاش
جادوی خیالاتش جاری نمیشود"
Pariya
حجم
۳۴۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
حجم
۳۴۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
۵۰,۴۰۰۴۰%
تومان