بریدههایی از کتاب در خانه ما عشق کجا ضیافت داشت؟: مجموعه صد و سی و هفت نامه
۴٫۴
(۱۵)
در حقیقت آدمها هیچ کس را ندارند.
این را آدم روزهای جمعه از جای خالی آنهایی که باید باشند و نیستند، میفهمد.
Fatima
محبوبم!
در شعرهای من
هنوز واژههایی هست که دنبال بهانه میگردند
تا غزلی تازه آغاز کنند
تا دوباره تو را بنویسند
شاعری من مثل عاشقی توست
هر لحظه ممکن است اتفاق بیفتد.
Fatima
آری بزرگوارترینِ من!
حضورِ تو آنچنان پر برکت بود، که حتی در نبودنت، حسِ شگفت انگیزِ خوشبختی لحظهای، مرا رها نکرد...
Fatima
همیشه همراهِ من!
بودنت برایم مقدس بود. هر لحظهاش خوشبختی بسیاری به همراه داشت. نبودنت اما، موهبتی پر رنج بود، که درسهای بسیاری به من آموخت.
Fatima
به جهنم که پیر میشوی
دیوانه!!!!
چروکِ زیر چشمانت
همانقدر زیباست
که چینِ رویِ دامنت.
Fatima
خواهی فهمید کاری نمیتوان کرد با هزاران سوالِ بی جواب
جز انتظار... فقط انتظار... انتظار
خواهی فهمید زمان عشق را کم نمیکند
زمان طاقتِ آدم را کم میکند
Fatima
میروم
بغض خواهی کرد
اشکها خواهی ریخت
غصهها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد
دوست ترم خواهی داشت
یک شب فراموشم میکنی
فردایش به یادت خواهم آمد
عاشق تر خواهی شد
امید خواهی داشت
چشم به راه خواهی بود
و یک روز
یک روزِ خیلی بد
رفتنم را، برایِ همیشه، باور خواهی کرد
ناامید خواهی شد
Fatima
من تو را بیشمار... بیشمار... دوست داشتم
تو اما چیزی بیش از یک تهدید در سر داشتی
رفتن... عزیزم... تقدیر نبود... تصمیم بود
فقط درد نیست... اعتراف هم هست...
Fatima
پر از تمّنایِ یک آرزو، پر از تمّنای یک روزِ خوب، دوست داری گوشهایت پر شوند از یک صدای آشنا. صدای کسی که بی دریغ دوستت داشت، کسی که بی دریغ دوستش داشتی...
Fatima
با بکارتِ قلبهای شیفتهیِ من و شما چه کردهاند؟؟
Fatima
اکثرِ ما، شیفتهی اولین روزهای آدمها میشویم. اگر شخصیتی که اطرافیان ما بعد از چند روز، چند هفته یا چند ماه نشان میدهند، همان روزهای اول بروز میدادند، چه بسا که تعداد زیادی از ما نه تنها دلبسته نمیشدیم، بلکه حتی طرف این آدمها هم نمیرفتیم.
به این ترتیب هزینههای روحی، روانی و جسمی که متحمل میشدیم هم کاهش پیدا میکرد. شادابتر بودیم. خوش اخلاقتر. کمتر قرص خواب استفاده میکردیم. کمتر سیگار میکشیدیم. کمتر فحش و ناسزا نثار در و دیوار و دنیا میکردیم.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
نمیدانی. هیچکس نمیداند کسی که همین دیشب برای تمام عمر تنها شده، جایی برای رفتن ندارد. جایی برای برگشتن، برای ماندن ندارد. کسی که حتی نمیداند امروز صبح برای چه بیدار شده. کسی که مخاطبِ خاصِ خودش میشود. آینهها را ورانداز میکند و بی اختیار میگوید: سلام دوستِ تنها شدهی من.
سلام!
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
سلام!
از این همه بودن و بی تو بودنها که بگذریم
از این همه شبهای بی مهتاب
از گریههای بی امان
از سوالهای بیجواب
از این همه انتظار بی پایان
از نامههای بی نشان
از این همه کتمان بی حساب
از این روزهای گنگ و بی خبر
از این همه وعدههای بی عمل
از این همه سفرهای بی برگشت که بگذریم
چقدر همه چیز خوب پیش میرود.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
چروکِ زیر چشمانت
همانقدر زیباست
که چینِ رویِ دامنت.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
امید آخرین چیزیست که میمیرد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هرگز نگذارید بو ببرند که بعد از رفتنشان چه بر شما گذشت.
بگذارید در حسرت یک “ دلسوزی آنی “ برای شما بمانند.
در حسرت اینکه سرشان را با تامل تکان بدهند و زیر لب بگویند “ببین با خودش و من چکار کرد”.
حتی در حسرت یادآوری آنچه از خوب و بد که گذشت.
یادتان باشد، قدرت در دست شما است که توانایی عاشق شدن و دوست داشتن داشتهاید.
یادتان باشد، آدمهای ضعیف که میروند شایستهی داشتن قلب و احساسِ شما نیستند.
یادتان باشد، برگشت، گاهی سقوط به اعماقِ حقارتی دو جانبه است.
قوی باشید و خوددار و بزرگ.
آدمهای غمگین و دلشکسته و رنجور را هیچکس دوست ندارد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
خودت را در آینه ببین و بگو
سلام زندگی... سلام قهرمان
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
من یک آدم برنده هستم.
قهرمان زمین خوردن و بر خاستن.
قهرمان کارهای عجیب و غریب، فکرهای دیوانه وار.
قهرمان حرفهای رک.
قهرمان اعتماد به نارفیق.
قهرمانِ رابطههای دو روزه.
قهرمانِ عشق، شکستنهای مکرر و باز عشقهای دوباره.
قهرمان عکسهای با عینک.
قهرمان خندههای تلخ، شعرهای تلخ.
قهرمانِ تفسیرهای خوب از روزگارِ تلخ.
قهرمان با بغض خوابیدن به عشقِ خوابهای قشنگ
قهرمانِ زمین خوردهی رویاهای قشنگ
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
این سرما و یخ زدگی قلبها را حتی برای دشمنت هم آرزو نخواهم کرد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
چنان خستهام از روزگار، انگار روحِ صد آدم پیر در سینهام حلول کرده است. پیرمردِ درونِ من، از اینهمه روزهای بی شمار تنها یک بهار آرزو دارد.
یک بهار که غروبش، دلِ هیچکس نلرزد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
حجم
۱۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۵,۰۰۰
تومان