بریده‌هایی از کتاب چگونه بدرخشید؛ درس‌هایی برای پیروزی در زندگی و کسب و کار

در جدال میان این دو موجود زندهٔ درون هر آدمی نیز اغلب برندهٔ نهایی همان آدم غریزی است و به‌همین خاطر کسب‌وکارها همواره می‌کوشند بیشتر با آن آدم غریزی درون مشتری ارتباط برقرار کنند؛ زیرا بنابر تجربه وقتی او محصولشان را انتخاب کند؛ دیگر کاری از آدم عاقل درونش برنمی‌آید! اغلب اوقات کار عقل، یافتن توجیهاتی منطقی برای خرابکاری‌های غریزی است و البته عقل آن‌قدر زیرک است که همیشه از عهدهٔ انجام این کارها به‌خوبی برمی‌آید.

شما در همه حال به توسعهٔ شبکهٔ ارتباطی خود با دیگران می‌پرداختید؛ زیرا می‌دانستید خلق شبکه‌ای از ارتباطات موثر و کارآمد، سریع‌ترین راه برای پیروزی در دنیای کسب‌وکار است و یقین داشتید معدن طلایی که در جستجویش هستید، در میان شبکهٔ ارتباطی‌تان نهفته است.

شما در عرصهٔ رقابت، تنها نیستید و هزاران نفر دیگر هم کالا یا خدماتی مشابه را عرضه می‌کنند. شما نمی‌توانید رقبایتان را خفه کنید تا یگانه عرضه‌کنندهٔ آن محصول باشید؛ اما با متمایز کردن خود و محصولتان در هیاهوی این بازار پرسروصدا، صدایتان شنیده می‌شود و در ازدحام این میدان رقابت دیده می‌شوید. زمانی‌که خود را از رقبای دیگر متمایز می‌کنید، آن‌گاه مشتری نیز با شما همانند طلایی درخشان و کمیاب رفتار می‌کند و نه هوایی بی‌رنگ و بو که همه‌جا به فراوانی یافت می‌شود. برای آن‌که مانند طلا بدرخشید، چاره‌ای ندارید جز آن‌که خود را انگشت‌نمای مردم کنید!

بی‌شک در میان کالاها یا خدمات همسان، اغلب مشتری‌ها ترجیح می‌دهند آن یکی را برگزینند که قیمتش کمتر است؛ اما این بازی خطرناک را تا کجا می‌توان ادامه داد؟ تا کجا می‌توان از قیمت‌ها کاست؟

باید شیوهٔ نگرشتان را به زمان تغییر دهید. زمان تیک‌تاک عقربه‌های یک ساعت قدیمی روی دیوار نیست. زمان، خود زندگی و ارزشمندترین کالایی است که جایگزینی ندارد. زندگی بیش‌از هر چیز از تک‌تک این ثانیه‌هایی تشکیل شده است که ما آن‌را چنین بی‌رحمانه هدر می‌دهیم. هر قدر سریع‌تر باشید، موفق‌تر خواهید بود و هرگز نمی‌توانید به‌اندازهٔ کافی سریع باشید؛ زیرا مردم با گذشت زمان خواهان کالا و سرویس‌هایی سریع‌تر هستند. آنچه امروز به نظر ما سریع است، فردا کند و ساکن به‌نظر می‌رسد. شما نیز اگر برای خلق شگفتی و آفرینش ثروت قدم در راه گذاشته‌اید، باید هر روز بر سرعت‌تان بیفزایید. اگر به هنگام انجام فعالیت‌های کسب‌وکارتان، آدرنالین خونتان ترشح نمی‌شود؛ یا در خواب به سر می‌برید یا بر پشت حلزونی سوار شده‌اید! زمانی‌که به حداکثر سرعت‌تان رسیدید، وقت آن است که بر سرعت خود بیفزایید.

انسان‌ها اغلب به مرگ طبیعی نمی‌میرند، بلکه خودشان باعث مرگ‌شان می‌شوند و آن‌قدر در انجام این کار خلاقیت دارند که هرکس در انجام آن روش خاص و منحصربه‌فرد خود را دارد؛ اما برخی از این شیوه‌ها در بین انسان‌ها مشترک‌اند که مهم‌ترین آن‌ها «خشم» است. انسان‌ها به‌وسیلهٔ سمی مهلک به‌نام خشم خودکُشی می‌کنند!

مشتری یک آدم است و هر آدمی نیز موجود زنده‌ای است که دو موجود زنده؛ آدم عاقل و آدم غریزی همزمان درونش زندگی می‌کند! در جدال میان این دو موجود زندهٔ درون هر آدمی نیز اغلب برندهٔ نهایی همان آدم غریزی است و به‌همین خاطر کسب‌وکارها همواره می‌کوشند بیشتر با آن آدم غریزی درون مشتری ارتباط برقرار کنند؛ زیرا بنابر تجربه وقتی او محصولشان را انتخاب کند؛ دیگر کاری از آدم عاقل درونش برنمی‌آید! اغلب اوقات کار عقل، یافتن توجیهاتی منطقی برای خرابکاری‌های غریزی است و البته عقل آن‌قدر زیرک است که همیشه از عهدهٔ انجام این کارها به‌خوبی برمی‌آید.

بهتر این است که آدم خودش را در معرض محرک‌هایی قرار ندهد که می‌توانند غرایز خفته‌اش را بیدار کنند تا آن‌که بخواهد به کمک عقل بر آن‌ها غلبه کند؛ زیرا مهار اسب سرکش غرایز اگر کاری غیرممکن نباشد، بی‌شک کاری سخت و دشوار است.

حتی لحظه‌ای از آموختن باز نمی‌ماندید، زیرا می‌دانستید «هیچ‌یک از ما» به‌تنهایی آگاه‌تر از «همهٔ ما» نیست و به‌همین خاطر به‌سرعت می‌آموختید و با شتاب از دام دانستگی می‌رهیدید؛ زیرا برای پرواز به آن‌سوی روزمرگی باید رها از سنگینی بار دانش کهنه بود

کسب‌وکارها می‌توانند از زنان بسیار بیاموزند؛ اگر شما نیز هوش و درایت زنان را داشته باشید، می‌توانید نقطهٔ قوتی را درست در میان نقطهٔ ضعفتان بیابید و آن‌گاه از آن مانند ابزاری کارآمد برای پیروزی و خلق ثروت استفاده کنید.

به هر آنچه می‌اندیشید به عکس آن نیز بیندیشید. ذهن شما عادت کرده است به شیوه‌ای خاص به اطلاعات معنا بخشد؛ اما تسلیم این شرطی‌شدن ذهنتان نشوید و تا می‌توانید معانی گوناگون و متضادی به‌وجود آورید.

همواره به یاد بسپارید ایدهٔ خوب، ایده‌ای نیست که شما را شیفتهٔ خود کند، بلکه آن ایده‌ای است که بازار و مشتریان را مجذوب می‌کند. پس هیچ‌گاه به ایده‌هایتان آن‌قدر دل نبندید که نتوانید نابودشان کنید. اگر می‌خواهید در این جدال همیشگی برای بقا زنده بمانید، با دستان خود، خودتان را نابود کنید!

آنچه باید به یاد بسپارید، این است که ثروتمند شدن یک «فرآیند» است، نه یک «اتفاق». البته اگر زندگی فیلم هندی بود آن‌گاه پولدار شدن تنها اتفاق لذت‌بخشی بود که بخت و اقبالتان به‌تنهایی می‌توانست آن‌را برایتان رقم زند، اما خوشبختانه زندگی فیلم هندی نیست. در زندگی، برای رسیدن به خواسته‌هایمان نخست باید بهایش را بپردازیم.

عشق زیباترین شکل جنون است و شاید به‌همین خاطر یگانه نیرویی است که می‌تواند بر ناممکن‌ها غلبه کند و زیباترین شگفتی‌ها را بیافریند. فقط یک عاشق دیوانه می‌تواند پایش را از مرزهای عقلانیت آن‌سوتر بگذارد و غوغایی در عالم به پا کند. اگر در جستجوی امنیت به سر می‌برید، هرگز از درون مرزهای تکرار، آن‌سوتر نروید؛ اما اگر در پی خلق شگفتی هستید دیوانگی پیشه کنید، چرا که آینده متعلق به دیوانگان است.

اگر به نماآهنگ‌های چند سال پیش نگاه کنید، خواننده‌ای را می‌بینید که روی یک صندلی نشسته است و با چشمان بسته آواز می‌خواند و دوربین فیلمبرداری روی یک‌پایه قرار گرفته است و گاه به‌مدت ۱۵ دقیقه روی چهرهٔ خواننده ثابت باقی می‌ماند تا آوازش به پایان برسد. البته همین نماآهنگ‌ها در آن سال‌ها جذاب و دیدنی بود و افرادی که در مقابل تلویزیون نشسته بودند تا انتها و با رضایت آن‌را تماشا می‌کردند. امروزه مردم حتی حوصلهٔ خودشان را ندارند، چه برسد به این‌که بخواهند به‌مدت ۱۵ دقیقه به مردی با چشمانی بسته خیره شوند.