بریده‌هایی از کتاب دختران جسور (جلد اول)

«اگر کسی را در حال غرق‌شدن دیدی، باید به کمکش بشتابی و او را نجات دهی.»

دختری زندگی می‌کرد که عاشق کتاب بود. او روی کاناپه کتابخانه پدرش غرق در کتاب‌ها به همه جا سفر و حتی با شخصیت‌های داستان‌ها جدل و صحبت می‌کرد.

مادرم همیشه می‌گوید: "اگر تمام سعی‌ات را بکنی، یعنی در بالاترین نقطه قرار داری و این عالی است. این یعنی اینکه حتی اگر چهارم هم بشوی باز هم عالی هستی."»

فلورانس نایتینگل پرستار زن و شوهری انگلیسی برای سفر به ایتالیا رفتند و فرزندشان آنجا به دنیا آمد. آن‌ها تصمیم گرفتند اسم آن شهر زیبا را روی فرزندشان بگذارند، بنابراین نامش را فلورانس گذاشتند. فلورانس عاشق ریاضی، علوم و جمع‌آوری اطلاعات بود. به هرجا سفر می‌کرد، مساحت آنجا، تعداد بیمارستان‌ها و جمعیتش را یادداشت می‌کرد.

«دلیلی ندارد که شرایط تغییر نکند.»

الیک بسیار متفاوت از دیگر مدل‌ها ظاهر و خیلی زود به یک مدل بحث‌برانگیز تبدیل شد. الیک می‌خواست به تمام دختران ثابت کند که زیبا هستند، مختارند خط فکری‌شان را تغییر دهند، حتی خجالتی بودنشان هم زیباست و مجبور نیستند دنباله‌رو جامعه باشند.

«هرقدر دوست دارید بوق بزنید، من ناشنوا هستم.»

«هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که چون در یک لیوان آب ماهی‌ای نیافته‌ایم در دریا ماهی وجود ندارد.»

ماری به دلیل فقر والدینش نمی‌توانست به مدرسه برود؛ اما خودش خواندن و نوشتن را آموخت. او در زمینه زمین‌شناسی و آناتومی مطالعه کرد تا در مورد صخره‌ها و اسکلت‌های حیوانات ماقبل تاریخی که پیدا می‌کند، بیشتر بداند. روزی ماری چیزی عجیب را در صخره‌ها پیدا کرد. او چکش کوچک مخصوصش را آورد و با دقت تکه‌تکه آن را از دل سنگ بیرون کشید، اسکلتی بزرگ که سی پا و منقاری بلند داشت اما پرنده نبود، فک‌هایی با دندان‌های تیز داشت ولی نهنگ نبود و باله داشت اما ماهی نبود. همچنین دم نازک و بلندی هم داشت! آن اسکلت اولین فسیل از یک گونه دایناسور بود که کشف می‌شد. او آن را ایکتیوسور به معنی ماهی مارمولکی نامید. در آن دوران افراد باور داشتند که سیاره زمین فقط چند هزار سال قدمت دارد؛ اما فسیلی که مری کشف کرد ثابت کرد سیاره زمین بیش از صدهامیلیون سال قدمت دارد.

فکر کردند اگر دخترانشان در منزل بمانند بیشتر در امان خواهند بود.

دختری به نام کورا در خانه‌ای روی پل زندگی می‌کرد. او می‌دانست که استعداد شعر گفتن دارد؛ اما خانواده‌اش این‌گونه فکر نمی‌کرد. آن‌ها نمی‌خواستند کورا کتاب بخواند و نمی‌خواستند او را به دبیرستان بفرستند، زیرا تصور می‌کردند وظیفه او یافتن یک شوهر خوب و اداره یک خانواده است.

«اگر انجام هر کاری ممکن باشد، پس تو هم می‌توانی آن را انجام دهی.»

او حالا خوشحال است که با گذشت زمان شرایط تغییر کرده است.

وقتی آلفانسینا تصمیم گرفت ازدواج کند، خانواده‌اش امیدوار شدند که از رؤیای دوچرخه‌سوار حرفه‌ای‌شدن دست بردارد

الیک می‌خواست به تمام دختران ثابت کند که زیبا هستند، مختارند خط فکری‌شان را تغییر دهند، حتی خجالتی بودنشان هم زیباست و مجبور نیستند دنباله‌رو جامعه باشند.

«هیچ‌کس دانا به دنیا نیامده است. شما می‌توانید با تلاش زیاد دانا شوید.»

«هرکاری بکنید غیر از ازدواج بدون عشق.»

پرنسس مریدا در فیلم «شجاع» هرگز ناتوان نیست. او کمانداری بی‌نظیر است که چهارنعل سوار بر اسبش می‌تازد. با خرس‌ها می‌جنگد و ماجراجویی می‌کند

او قوی و شجاع بود، از تنهایی نمی‌ترسید و هر کاری را انجام می‌داد، از تمیز کردن و پخت‌وپز تا تعمیر دوچرخه، راه رفتن روی شیروانی، جنگ با قلدرها و البته نوشتن داستان‌های شگفت‌انگیز... به نظر آشناست؟ خب، اگر داستان دختر کوچولوی قوی، شجاع و نترس به نام پیپی لانگ‌استاکینگ را خوانده باشید، تعجب نخواهید کرد که آسترید نویسنده این اثر عالی باشد.

«کلید پیروزی، شناختن چگونگی شکست است. هیچ‌کس همیشه برنده نیست. اگر بتوانی بعد از شکستی سنگین برخیزی و برای پیروزی ادامه دهی، حتماً روزی قهرمان خواهی شد.»