بریدههایی از کتاب ناطور دشت (ناتور دشت)
۳٫۴
(۴۱۳)
تازه اونجاس که متوجه میشی اولین آدمی نیستی که گیج و مستأصل و وحشتزدهس. حتا اولین آدمی نیستی که حالت از رفتار آدمای دیگه بههم میخوره. تو اصلاً تو این مورد تنها نیستی. باور کن وقتی فهمیدی کلی خوشحال میشی و انگیزه پیدا میکنی.
عرفان
آنقدر افسرده بودم که به اصولم فکر نمیکردم. مشکل هم همینجا بود. وقتی آدم افسرده است فکرش درست کار نمیکند.
عرفان
«ببین اگه تو ماهی بودی، خودِ طبیعت ازت مراقبت میکرد، مگه نه؟ هان؟ تو که نمیخوای بگی وقتی زمستون میشه همهٔ ماهیا باس بمیرن؟»
عرفان
«میدونم مُرده! خیال میکنی حواسم نیست؟ ولی هنوزم میتونم دوسِش داشته باشم، نمیتونم؟ چون یکی مُرده دلیل نمیشه که دیگه دوسش نداشته باشی... مخصوصاً اگه هزار بار از جماعتِ زنده بهتر باشه.»
کاربر ۵۴۱۱۴۶۲
هیچی بهتر از کتابی نیست که هرازگاهی آدم را به خنده بندازد.
shina khosravi
نمیدانم بوی چه بود. نه بوی گُل کلم بود نه بوی عطر. نمیدانم بوی چی بود. ولی هر بویی بود، بوی خانه بود.
|قافیه باران|
دخترها همین هستند دیگر. مهم نیست قیافهشان چطور است یا حتا عقلشان میرسد یا نه، چون هر بار که کار خوبی میکنند، نصفهنیمه عاشقشان میشوی و آنوقت حسابی گیج میزنی. دخترها! خدای من! دخترها راحت میتوانند دیوانهات کنند. خیلی راحت.
شکوفا
با کتابهایی بیشتر حال میکنم که وقتی خواندش تمام میشود، آرزو کنی نویسندهاش رفیق فابریکت باشد و هر وقت دلت خواست بهش زنگ بزنی.
Pariya
مهم این بود که وقتی دارم از جایی میروم، مطمئن باشم که جدی جدی دارم میروم. چون اگر حساش نکنی، حتا از خداحافظی هم دردناکتر است.
taraneh moghaddam
مهم این بود که وقتی دارم از جایی میروم، مطمئن باشم که جدی جدی دارم میروم. چون اگر حساش نکنی، حتا از خداحافظی هم دردناکتر است.
🌱 آونـב
با خودش میخواند: «اگه ناطوری یکی را نجات داد تو دشت.»
son son
خودم را که نمیتوانم دست بندازم.
son son
یکجورهایی داشت بهم حال میداد.
son son
«راستی از اون مرغابیایی که تو دریاچهٔ کنار بخش جنوبی پارک مرکزی هستن خبر داری؟ همون دریاچه کوچیکه رو میگم. میدونی وقتی دریاچه یخ میزنه مرغابیها کجا میرن؟ میدونی؟»
S3084
هیچوقت، هیچکس عوض نمیشد. فقط تویی که عوض میشوی. منظورم فقط پیرترشدن و این حرفها نیست. پیر هم که نشوی، هیچوقت عین قبلات نیستی. تو مدام عوض میشوی. تو همچین فصلی اورکُت میپوشی. یا مثلاً بچهای که آخرین بار همگروهیت بود این بار سرما میخورد و تو باید همگروهیِ تازهای پیدا کنی. یا عوض خانم اگلیتینجر معلم دیگری باهاتان میآید. یا خبرت میکنند مامان بابات تو دستشویی بزنبزن کردهاند. یا مثلاً از کنار یکی از این چالههای گازوئیل رد میشوی که روش رنگینکمانِ روغن افتاده. کلاً منظورم این است که عوض شدهای دیگر. نمیتوانم توضیحش بدهم.
شریفی
آدمی که سقوط میکنه هیچوقت صدای گرومپِ اُفتادنشو نمیشنوه
صدراجون من دوست دارم
ایراد آدمروشنفکرها همین است. تا خودشان حال نکنند باهات حرف جدی نمیزنند.
صدراجون من دوست دارم
مردم همیشه برای چیزهای مسخره کف میزنند.
Alireza Aziz
هیچوقت به هیچکی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آنوقت دلت براشان تنگ میشود.
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
«این سقوطی که من ازش حرف میزنم، سقوط خاصیه؛ بهتره بگم یه سقوط وحشتناک. آدمی که سقوط میکنه هیچوقت صدای گرومپِ اُفتادنشو نمیشنوه و به سقوطش ادامه میده. و این سقوط بیشتر و بیشتر کِش میآد برا آدمی که تو زندگیش دنبال چیزی میگرده که محیط اطرافش نمیتونه بهش بده یا فِک میکنه که محیط اطرافش نمیتونه بهش بده. واسه همین دیگه بیخیالِ همه چی میشه و قبل از اینکه گَشتنو شروع کنه دیگه دنبالش نمیگرده! میفهمی چیمیگم؟»
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
حجم
۴۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۴۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان