بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ناطور دشت (ناتور دشت) | صفحه ۱۳ | طاقچه
۳٫۴
(۴۱۳)
«این سقوطی که من ازش حرف می‌زنم، سقوط خاصیه؛ بهتره بگم یه سقوط وحشتناک. آدمی که سقوط می‌کنه هیچ‌وقت صدای گرومپِ اُفتادنشو نمی‌شنوه و به سقوطش ادامه می‌ده. و این سقوط بیش‌تر و بیش‌تر کِش می‌آد برا آدمی که تو زندگیش دنبال چیزی می‌گرده که محیط اطرافش نمی‌تونه بهش بده یا فِک می‌کنه که محیط اطرافش نمی‌تونه بهش بده. واسه همین دیگه بی‌خیالِ همه چی می‌شه و قبل از این‌که گَشتنو شروع کنه دیگه دنبالش نمی‌گرده! می‌فهمی چی‌می‌گم؟»
مری‌آنژ
هیچ‌وقت به هیچ‌کی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آن‌وقت دلت براشان تنگ می‌شود.
:)
خدا کند وقتی مُردم بندازنم تو رودخانه‌ای جایی. اصلاً هرجا، هرجا غیر از قبرستان. دوست ندارم مردم یکشنبه‌ها بیایند رو قبرم گُل بگذارند و اشک بریزند. وقتی مُردی گُل به چه کارَت می‌آید؟ به هیچ‌کارَت.
Fatima
اگر کاری را زیادی خوب انجام بدهی، بعد از مدتی دیگر حواست بهش نیست، می‌افتی به ادااطوار آن کار. آن‌وقت دیگر خوب نیست.
Fatima
فقط می‌دانم دلم برای تک‌تک‌شان تنگ شده. حتا همان استردلیتر و اکلی. گمانم دلم برای آن موریسِ لعنتی هم تنگ شده. مسخره است. هیچ‌وقت به هیچ‌کی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آن‌وقت دلت براشان تنگ می‌شود.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
«تو پسر خیلی خیلی عجیبی هستی.» «می‌دونم.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
«اون می‌گه "نشانهٔ یک فرد نابالغ این است که می‌خواهد به دلیلی، شرافتمندانه بمیرد. و نشانهٔ یک فرد بالغ این است که می‌خواهد به دلیلی، با تواضع زندگی کند."»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
گفتم: «گمون می‌کردم همونی بود که خوندم. ببین مدام یه تصویر تو سَرَمه؛ بچه‌هایی که دارن تو دشت بزرگی بازی می‌کنن. یه عالمه بچهٔ کوچولو. بیش‌تر از هزارتا. هیش‌کی‌ام اون‌جا نیس که مواظب‌شون باشه، هیش‌کی جز من. من وایسادم لبهٔ یه پرتگاه خطرناک و کارم اینه که نذارم بچه‌ها بیان لبهٔ پرتگاه. یعنی اگه دویدن و حواس‌شون نبود دارن اشتباهی می‌رن، من می‌رم می‌گیرم‌شون. تمام روز کارم همینه. این‌که فقط‌وفقط بشم ناطورِ دشت. می‌دونم مسخره‌س ولی این تنها کاریه که دوس دارم. آره می‌دونم، می‌دونم خنده‌داره.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
ولی اگه وکیل بشی همچین کاری نمی‌کنی. فقط عین چی پول درمی‌آری و می‌ری گلف‌بازی و بریج‌بازی و ماشین‌بازی و خودتو می‌ذاری تو ویترین. تازه حتا اگه بری و آدم بی‌گناهیو نجات بدی از کجا معلوم که واسه نفسِت این کارو کردی؟ از کجا معلوم واسه این نکردی که بقیه بزنن رو شونت و بگن "چه وکیل توپی هستی" و بهت تبریک بگن که پرونده رو بُردی و خبرنگارا از سَروکولت بالا برن؟ هان؟ درست عین این فیلمای کثافت. از کجا می‌دونی یکی از همین آدم‌جعلیا نمی‌شی؟
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
البته بهانهٔ خوبی نیست. نه، دلیل نمی‌شود. آدم هرچی می‌خواهد باشد، ولی بزدل نباشد. اگر قرار است بزنی تو فک یکی را پیاده کنی و دلت می‌خواهد بزنی، حتماً برو بزن.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
وقتی کارش تمام شد دلم به حالش سوخت. گمانم دیگر حتا نمی‌دانست درست می‌زند یا نه. گناهی هم نداشت. گناهش گردن آن عوضی‌هایی که هر کاری می‌کرد براش کف می‌زدند؛ این جماعت کافی است کوچک‌ترین فرصتی پیدا کنند تا هر کسی را به اشتباه بندازند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
«گوش کن پسر! هرچی می‌خوای به خودم بگی بگو، ولی به اعتقاداتم توهین نکن که بد می‌بینی...»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
خودم را که نمی‌توانم دست بندازم.
Fatima
هیچی بهتر از کتابی نیست که هرازگاهی آدم را به خنده بندازد.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
آقای اسپنسر عزیز، من از مصری‌های همین‌قدر بیش‌تر نمی‌دانم. باوجوداین‌که کلاس‌های شما بسیار جذاب بود، ولی نتوانستم جذب مصری‌ها شوم. اگر مردودم کنید اشکالی ندارد. این‌طوری به‌جز انگلیسی همهٔ درس‌ها را افتاده‌ام. با احترام هولدن کالفیلد
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
اصلاً انگار نه انگار... برای خودش شروع کرد به خواندن. عمراً بشود جلوی معلمی که می‌خواهد کاری بکند را گرفت. بخواهید نخواهید کار خودشان را می‌کنند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
«می‌دونم آقا. خوب می‌دونم. تقصیر خودمه.» دوباره تأکید کرد: «اصلاً هیچی.» این تکرارها بدجور رو روان بود. مسخره است که حرفی را بپذیری و بعد ملت دوباره تکرارش کنند. بعد سه‌باره تکرارش کنند. «ولی تو هیچی نمی‌دونی. شرط می‌بندم لای کتابتو هم از اول ترم باز نکردی. باز کردی؟ راستشو بگو پسرجون.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
گاهی هم خیلی بزرگ‌تر از سنم رفتار می‌کنم، خیلی بیش‌تر، ولی آدم‌ها اصلاً متوجه نمی‌شوند. آدم‌ها هیچ‌وقت متوجهٔ هیچی نمی‌شوند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
بیش‌تر از همه بابام. حرف‌شان درست است ولی درستِ درست هم نیست. آدم‌ها همیشه فکر می‌کنند هرچه می‌گویند درستِ درست است. برام مهم نیست. فقط گاهی دیگر این‌قدر تکرار می‌کنند که کفری می‌شوم.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
داشت اخبار پخش می‌شد که یکهو حس کردم چیزی خزید پشت سرم. کار جین بود. دستش را انداخت دور گردنم؛ با این‌که هنوز خیلی جوان بود. معمولاً دخترهای بیست‌وپنج، سی‌ساله از این کارها می‌کردند. آن‌هم با شوهر یا بچه‌شان. مثلاً من خودم دست می‌اندازم دور گردن خواهر کوچکم. ولی اگر دختر خیلی جوانی این کار را باهات بکند، باید بروی حالش را ببری.
Fatima

حجم

۴۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۲ صفحه

حجم

۴۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۷۰%
تومان