بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مواجهه با مرگ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مواجهه با مرگ

بریده‌هایی از کتاب مواجهه با مرگ

نویسنده:براین مگی
انتشارات:نشر نو
امتیاز:
۳.۹از ۱۱۲ رأی
۳٫۹
(۱۱۲)
باعث خجالت است، نه؟ اینکه بود و نبود آدم در زندگی هیچ کس تأثیری نداشته باشد...
maryam_z
هیچ چیز به اندازه خودکشی قلب بازماندگان آدم را جریحه‌دار نمی‌کند. درنتیجه خودکشی در هر شرایطی تعرض به حقوق بازماندگان است. آدمی که خودکشی می‌کند، عوض اینکه تا آخرین لحظه به عزیزانش بچسبد و ولشان نکند، ترجیح می‌دهد، قبل از موقع، ترکشان کند. آن هم برای همیشه. این بدترین نوع طرد است. بقیه هم همین برداشت را دارند. خودکشی برای مادرش وحشتناک است...
maryam_z
اگر مرگی در کار نبود، دلیلی نداشت که دنبال معنای زندگی بگردیم
Ghazalsdi
تو زندگی چه چیزی برایت مهم‌تر است؟» جان لبخندی زد و گفت: «آدم‌هایی که دوستشان دارم.»
Ahmad
«یادم می‌آید یک بار گفتی اگر آدم در مقابل مرگ به دین رو بیاورد، این نشان‌دهنده سقوط شخصیتش است.» جان لبخند موذیانه‌ای زد: «آدمی که دو کلمه فلسفه خوانده تمایلات آتئیستی پیدا می‌کند، ولی آدمی که فلسفه را با عمق بیشتری خوانده باشد، تمایلات دینی پیدا می‌کند... نه. من مذهبی نشده‌ام. دین و بی‌دینی هر دو به یک اندازه خطاست. چیزی که الآن برای من مهم است، امکان‌های مختلف است. الآن مجبورم بروم سراغ سؤال‌های اساسی. گمان نکنم هیچ وقت دچار این خطا بشوم که خیال کنم جواب نهایی را پیدا کرده‌ام. منظورم از سقوط شخصیت همین بود. نمی‌توانم وانمود کنم که با مرگ کنار آمده‌ام یا آن را پذیرفته‌ام. کنار نیامده‌ام. ولی این جور مشکلات لاعلاج ذهنی نتیجه‌اش ترس نیست. در درجه اول ترس نیست. سردرگمی است. کنجکاوی توأم با سردرگمی است. نمی‌توانم بپذیرم که همه چیز... همه چیز بستگی به این مسائل دارد، ولی من نمی‌توانم برای این مسائل جوابی پیدا کنم. درواقع تنها چیزی که به طور قطع می‌دانم این است که هیچ وقت نمی‌توانم جواب اینها را بدانم. این چیزی است که تحملش را ندارم.
نازنین بنایی
تأمل در مرگ، تجلیل از زندگی است.
Hossein Ghadjari
خیلی وحشتناک است که آدم تمام عمرش را صرف کاری کند که هیچ لذتی برایش ندارد و فقط به این دلیل آن را انجام می‌دهد که به چیز دیگری برسد که تازه آن چیز دیگر هم هیچ ارزشی ندارد! هیچ کس دوست ندارد این طور باشد! تو هم نباید انتظار داشته باشی این طور باشند. پس باید خیال کنند این کاری که بخش عمده وقت‌شان را صرفش می‌کنند مهم است. ارزش دارد.
maryam_z
باید مدارا کنی. چون به گفته خودت کارهای غلط آن‌ها تقصیر خودشان نیست. تقصیر سیستم است. پس چرا مدارا نمی‌کنی؟ چرا قبول نمی‌کنی که اشخاصی که طرز تفکرشان با تو فرق دارد، ولو اینکه اشتباه کنند، ممکن است مثل تو آدم‌های خوب و شریف و باهوشی باشند؟ چرا قبول نمی‌کنی که حتی با این جور افراد هم می‌توانی دوست باشی؟ چرا همیشه جوری حرف می‌زنی که انگار اینها ذاتاً آدم‌های بدی هستند، سوءنیت دارند، ستیزه‌گرند، زالویند، دیوانه قدرت‌اند، احمق‌اند، دروغگویند؟
maryam_z
یکهو، معلوم نیست از کجا، فکری به سرش افتاد و با فشار ویرانگری از همه طرف به او حمله آورد. دید دوست دارد ازش به اسم مردی یاد کنند که واقعاً زندگی کرده. با اینکه شاید مسخره به نظر بیاید، دوست داشت طوری زندگی کند که لااقل در خاطره‌ها باقی بماند. همه دوست داریم زندگیمان معنایی داشته باشد. توجیهی منطقی ندارد، ولی همه دنبال معنای زندگی می‌گردیم. دوست نداریم زندگیمان بی‌معنا باشد. بعد باز از زاویه جدیدی به موضوع نگاه کرد و دید فقط مرگ است که می‌تواند به زندگی معنا بدهد. چیزی که تا ابدالآباد وجود داشته باشد، معنا هم ندارد. به‌علاوه اگر پایانی وجود نداشته باشد، کلیتی هم وجود ندارد و وقتی کلیتی وجود نداشته باشد، هویتی هم وجود ندارد. اگر نابودنشدنی بودیم، نمی‌توانستیم در مقام فرد انسانی موجودیت داشته باشیم. با این تفاصیل مرگ برایمان اتفاق نیست. بخش لاینفکی از زندگی است. اگر قرار است وجود داشته باشیم، مرگ هم باید باشد. پس مرگ نه تنها بدبیاری نیست -فاجعه‌ای نیست که از بیرون بر ما تحمیل شود و ما را نابود کند- بلکه پیش‌شرط زندگی معنادار است. بنابراین نمی‌توانیم هم توقع داشته باشیم زندگیمان معنایی داشته باشد، هم از مرگ متأسف باشیم. چون تأسف از مرگ یعنی تأسف از موجودیت فردی. این چیزها فکرش را مشغول کرده بود
Ahmad
ولی اضطراب وقتی معنا دارد که راه دیگری هم وجود داشته باشد. با خودت می‌گویی: چه اتفاقی می‌افتد؟ این یا آن؟ چه کار می‌شود؟ فلان یا بهمان؟...ولی وقتی که ته قضیه معلوم است و راه دیگری هم وجود ندارد، همه این سؤال‌ها محو می‌شود. دیگر عدم اطمینانی وجود ندارد. به‌علاوه آدم احساس امنیت پیدا می‌کند. حالا شاید این حرفم تناقض به نظر برسد. ولی آدم تکلیفش با خودش معلوم است. می‌داند که کاری ازش ساخته نیست. هر کاری هم که بکند، مسیر اتفاقات تغییری نمی‌کند. باری از روی دوش آدم برداشته شده. این خودش باعث می‌شود آدم راحتی خیال داشته باشد. یک راحتی خیال خیلی غم‌انگیز.» «خب این هم ظاهراً یکی از حقه‌های طبیعت است. آدم را آماده می‌کند که سرنوشتش را بپذیرد.»
نازنین بنایی
یک عقیده کلی که در همه جای دنیا رواج دارد این است که وقتی کسی مدتی در خانه‌ای زندگی کند، به بخشی از خود آن خانه تبدیل می‌شود. در ژاپن، اینکه چه کسی در خانه‌ای زندگی کرده باشد، حتی در قیمت خانه هم تأثیر دارد. قیمت خانه‌ای که اهالی آن زندگی خوشی داشته‌اند، بیشتر از قیمت خانه‌ای است که در آن اتفاقات ناگواری افتاده باشد.
نازنین بنایی
چرا قبول نمی‌کنی که اشخاصی که طرز تفکرشان با تو فرق دارد، ولو اینکه اشتباه کنند، ممکن است مثل تو آدم‌های خوب و شریف و باهوشی باشند؟ چرا قبول نمی‌کنی که حتی با این جور افراد هم می‌توانی دوست باشی؟ چرا همیشه جوری حرف می‌زنی که انگار اینها ذاتاً آدم‌های بدی هستند، سوءنیت دارند، ستیزه‌گرند، زالویند، دیوانه قدرت‌اند، احمق‌اند، دروغگویند؟»
مروارید ابراهیمیان
آدمی که دو کلمه فلسفه خوانده تمایلات آتئیستی پیدا می‌کند، ولی آدمی که فلسفه را با عمق بیشتری خوانده باشد، تمایلات دینی پیدا می‌کند.
محمدحسین
اگر پایانی وجود نداشته باشد، کلیتی هم وجود ندارد و وقتی کلیتی وجود نداشته باشد، هویتی هم وجود ندارد. اگر نابودنشدنی بودیم، نمی‌توانستیم در مقام فرد انسانی موجودیت داشته باشیم. با این تفاصیل مرگ برایمان اتفاق نیست. بخش لاینفکی از زندگی است. اگر قرار است وجود داشته باشیم، مرگ هم باید باشد. پس مرگ نه تنها بدبیاری نیست -فاجعه‌ای نیست که از بیرون بر ما تحمیل شود و ما را نابود کند- بلکه پیش‌شرط زندگی معنادار است. بنابراین نمی‌توانیم هم توقع داشته باشیم زندگیمان معنایی داشته باشد، هم از مرگ متأسف باشیم. چون تأسف از مرگ یعنی تأسف از موجودیت فردی.
maryam_z
یک عقیده کلی که در همه جای دنیا رواج دارد این است که وقتی کسی مدتی در خانه‌ای زندگی کند، به بخشی از خود آن خانه تبدیل می‌شود. در ژاپن، اینکه چه کسی در خانه‌ای زندگی کرده باشد، حتی در قیمت خانه هم تأثیر دارد. قیمت خانه‌ای که اهالی آن زندگی خوشی داشته‌اند، بیشتر از قیمت خانه‌ای است که در آن اتفاقات ناگواری افتاده باشد. اگر قیمت خانه‌ها در انگلستان هم به همی
پویا پانا
خودکشی تن دادن به شکست دربرابر مرگ نیست. تن دادن به شکست در برابر زندگی است.
محمدحسین
فروید از توهم بیزار بود. به نظرش آدم عاقل و بالغ نباید توهم داشته باشد. تنها چیزی که تو این دنیا ارزش دارد، این است که آدم دنبال حقیقت باشد و سعی کند در پرتو حقیقت زندگی کند، و چون اعتقادی به خدا و زندگی پس از مرگ هم نداشت، آدم بدبینی شده بود. رواقی شده بود. معتقد بود وضع بشر فاجعه است. ولی یونگ، برعکس. معتقد بود مهم‌ترین چیز برای بشر این است که از زندگی لذت ببرد. شادمانی و تندرستی و خشنودی. بنابراین فروید در مواجهه با اعتقادات دینی یا هر قسم اعتقادات دیگری از این قبیل، اولین سؤالش این بود که: اینها حقیقت دارد؟ چون اگر حقیقت ندارد، باید بیندازمشان دور. ولی یونگ می‌پرسید: آیا اینها کیفیت زندگی مرا بهتر می‌کند؟ باعث می‌شود عملکرد انسانی بهتری داشته باشم؟ با دنیای اطراف خودم سازگاری بیشتری داشته باشم؟ از ترس و دلهره و اضطراب نجات پیدا کنم؟ اگر جواب مثبت است، پس بهتر است اینها را داشته باشم. حالا عقیده من این است: بیشتر آدم‌ها در جوانی فرویدی هستند. ولی بعد که پا به سن می‌گذارند، یونگی می‌شوند.
Outlander1393
مرگ فقط برای جان نیست. برای من هم هست. برای همه هست. وقت زیادی نداریم. هیچ‌کس وقت زیادی ندارد. وقتمان محدود است. چه از این وقت استفاده کنیم، چه استفاده نکنیم، بالأخره تمام می‌شود. من تا حالا وقتم را تلف کرده‌ام. از حالا می‌خواهم زندگی کنم. از هر لحظه وقتم استفاده کنم.»
maryam_z
زندگی انگلیسی‌ها پر از افاده است.
پویا پانا
«الآن دوست داری ما چه‌کار کنیم؟ منظورم از ما خود ما دو نفر است.» «چه‌کار می‌توانیم بکنیم؟ تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که روزهای باقیمانده را زندگی کنیم... یعنی همین کاری که تا حالا کرده‌ایم.» «باید از این روزهای باقیمانده حداکثر استفاده را بکنیم.» «همیشه باید از روزهای باقیمانده حداکثر استفاده را می‌کردیم... این کار درستی نیست که آدم با اطلاع از تاریخ مرگش روش زندگی‌اش را عوض کند...»
Ahmad

حجم

۸۲۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۹۹ صفحه

حجم

۸۲۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۹۹ صفحه

قیمت:
۲۱۶,۰۰۰
۱۵۱,۲۰۰
۳۰%
تومان