و از میان تمامِ آرزوها
دردناکترینش
نخواستن تو در نداشتنِ توست
بلاتریکس لسترنج
گرچه پشت هیچهای بی شمارِ روزگار
هیچکس شدیم
Maryam Bagheri
و خاطرات ...
نه مجالِ گریز میدهند
نه رخصتِ خلوتی
خاطرات روحِ تو را میدرند
در رخوتِ سردِ روزهایت
چنان بارانی ات میکنند
که برگ ریزان سهم تو میشود
خاطرات از تو و لحظههایت عبور میکنند
میدوی
و میدوند
و نمیدانی کدامیک زندهتر است
Maryam Bagheri
میگذارم باران ببارد
میگذارم باران تا خود صبح ببارد
باور من این است
غبار کوچهها که شسته شد
تو میآیی
بلاتریکس لسترنج
حیرت نکن نازنین
بر این روزها بخند
هیچ چیز غمانگیزتر از این نیست
که بدانیم
ما پیش از آرزوهامان میمیریم
بلاتریکس لسترنج
کسی از عطرِ نمناکِ کوچه بگذرد
و بگوید
سلام بانو!
Maryam Bagheri
تو خواهی آمد
تو خواهی آمد
در آغوش خواهی گرفت
کسی را
که هرگز رفتنت را باور نکرد
کسی که ایمان داشت
عشق همیشه در مراجعه است
بلاتریکس لسترنج
جسارت میخواهد
نزدیک شدن
به دورترین افکار زنی که
درد بی کسی را
به مسلخِ کوچه پس کوچههایِ شهر برده
زنی که هر شب
به پابوسِ کابوسهایِ مردانه میرود
و سحر گاه
لحافش را پر می کند از هق هقِ تنهایی بی مرزش
ها ی روزگار لعنتی
با دختران غریب خود چه میکنی؟؟؟؟
بلاتریکس لسترنج
خستهام
خسته از سکوتِ آسمان با خواب و خاطره
خسته از گمانِ نابرابر گریه به آستین
خسته از هفتههایی به امیدِ شایدها
شاید شاید شاید کسی از خالیِ خالی دنیا
از خالی یک شهر
از خالی خیابان
به خالی خانهام آمد
Maryam Bagheri