بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دست از این مسخره بازی بردار، اوستا | طاقچه
کتاب دست از این مسخره بازی بردار، اوستا اثر مو یان

بریده‌هایی از کتاب دست از این مسخره بازی بردار، اوستا

نویسنده:مو یان
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۶از ۱۹ رأی
۳٫۶
(۱۹)
خطر حقیقی در سگی هار با نیش‌های برهنه مجسم نمی‌شود، بلکه در لبخند شیرین یک، مثلاً، مونا لیزا ظاهر می‌شود.
پروا
بهار ۱۹۶۱، مقدار زیادی زغال‌سنگِ برّاق آوردند توی مدرسهٔ ابتداییِ ما. ما به حدی دورافتاده بودیم که نمی‌دانستیم آن‌ها چه هستند. اما یکی از بچه‌های باهوش‌تر تکه‌ای برداشت، گازی بهش زد و شروع کرد به جویدنش. نگاهِ نزدیک به خلسهٔ روی چهره‌اش به این معنا بود که حتماً خوشمزه است، برای همین ما هم هجوم آوردیم و هر کدام تکه‌ای برداشتیم و شروع کردیم به جویدن. هر چه بیشتر می‌خوردم، طعمش بهتر می‌شد، تا این‌که به‌نظرم مطلقاً خوشمزه رسید. بعد، تعدادی از بزرگ‌سال‌های روستا که داشتند نگاه‌مان می‌کردند آمدند ببینند چه چیزی را با آن ولع می‌خوریم، و خودشان هم به ما پیوستند. وقتی مدیر مدرسه آمد تا این ضیافت را متوقف کند، بلوایی به پا شد. یادم نیست که زغال‌سنگ توی شکمم چه حسی داشت، ولی طعمش را هرگز فراموش نمی‌کنم. اصلاً برای یک دقیقه هم تصور نکنید که آن زمان به ما خوش نمی‌گذشت. ما از خیلی چیزها لذت می‌بردیم. سرفهرستِ چیزهای لذت‌بخش خوردن چیزی بود که تا پیش از آن هرگز غذا محسوبش نمی‌کردیم.
sahar
بعد ما کوئیسان التماس‌هایش را روانهٔ آسمان کرد: «ای که توی آسمونی، مگه نمی‌بینی؟ یعنی بعدِ یه عمر درست‌کاری، من، ما کوئیسان، باید با یه گولّه تو سرم پاداش بگیرم؟ ژانگ چوده، ای مادربه‌خطا، مطمئن باش که تو توی تختت نمی‌میری. ای مادربه‌خطا ــ»
نازنین بنایی
فرزند نامشروع هم، مسلماً، کسی است که از زنی ازدواج‌نکرده زاده شود. بیشترِ این بچه‌ها باهوش و جذاب‌اند، چون مردها و زن‌هایی که در پنهانی به وجود آوردنِ یک فرزندِ حاصلِ عشق تبحّر دارند، کودن نیستند. این بچه‌ها نرخ بقای بالاتری دارند، چون زوج‌های بی‌بچه غالباً مایل‌اند آن‌ها را به فرزندی بپذیرند؛ اغلب هم ترتیب گرفتن‌شان را از قبل می‌چینند، و همین که به دنیا آمدند، پدرهای زیست‌شناختی‌شان در تاریکیِ شب آن‌ها را می‌برند پیش والدینِ اکتسابی‌شان.
mojsena
بیش از همه از آدم‌ها می‌ترسید و بیش از همه، دل‌تنگِ آدم‌ها بود.
پروا
تخم‌مرغ چنان هدیهٔ نادری بود که پیرزن‌ها مجبور شدند نشان‌مان بدهند چه‌طور اول پوست‌اش را بکَنیم. ما ناشیانه پوست‌ها را گرفتیم، ولی از توی تخم‌ها جوجه‌های کرک‌آلود کوچکی درآمدند. وقتی گازشان زدیم جیک‌جیک کردند و خون‌شان درآمد. وقتی دست از خوردن برداشتیم، پیرزن‌ها آمدند بالای سرمان و خواستند که به خوردن ادامه دهیم. ما هم ادامه دادیم.
roham.soltani
من گرسنه و تنها بزرگ شدم و شاهدی بر بی‌عدالتی و رنج آدمی بودم؛ سرم آکنده است از همدلی برای انسان‌ها به طور عام و خشم نسبت به جامعه‌ای مملو از نابرابری. داستان‌های من تنها دربارهٔ این‌اند؛ تنها در این‌باره می‌توانند باشند.
کتابخوان
مادرم بهِم التماس می‌کرد «پسرجان، تو نمی‌تونی یه دِیقه زبون به دهن بگیری؟» نگاهش را که می‌دیدم تا حد گریه تحت‌تأثیر قرار می‌گرفتم و قول می‌دادم که دیگر زبان به دهان بگیرم. ولی همین که اطرافم آدمی می‌دیدم، تمامی کلماتِ ذخیره‌شده توی وجودم، مثل موش‌های فراری از لانه، سرریز می‌کردند. بلافاصله بعدش هم به‌شدت احساس پشیمانی می‌کردم و حسِ قدرتمندِ ناراحتی بابت گوشِ جان نسپردن به فرامین مادر، پدرم را درمی‌آورد. برای همین هم اسم مستعارِ «مو یان» ــ «حرف نزن» ــ را انتخاب کردم
کتابخوان
مادربزرگم یک‌بار بهِم گفت که اگرچه هیچ رنجی نیست که آدمی نتواند تحمل کند، بسیار سعادت‌ها وجود دارد که آدم هرگز نمی‌تواند امید به لذت بردن ازشان داشته باشد.
پروا
فوج‌فوج مورچهٔ سیاه سخت مشغول فعالیت برای ساختن دژشان بودند. یکباره یأس فرساینده‌ای وجودم را فرا گرفت. به‌جز کمک به آدم‌ها برای پیش‌بینی وضع هوا، پیشهٔ دیوانه‌وار مورچه‌ها مطلقاً بی‌ارزش بود، چرا که تپه‌هاشان به‌سختی می‌توانست سی ثانیه باران سیل‌آسا را تاب بیاورد. با توجه به جایگاه آدم در جهان، مگر چه‌قدر ما برتر از آن مورچه‌ها بودیم؟ هر طرف را که نگاه کنی جز وحشت نمی‌بینی: توی تلهٔ فریب و دروغ و فسادِ خودخواهانه افتاده‌ایم، و حتا مزارع آفتابگردان شده‌اند مکان‌هایی برای پنهان کردنِ نوزادهای سرخ.
roham.soltani
میلهٔ آهنی زنگ‌زده برداشت و بهِم گفت بخورمش. گفتم من آدمم، چه‌طور می‌توانم آهن بخورم؟ بچه‌آهنی پرسید مگر آدم‌ها نمی‌توانند آهن بخورند؟ من هم آدمم و می‌توانم آهن بخورم. اگر باور نمی‌کنی، تماشایم کن. تماشایش کردم که میلهٔ آهنی را گذاشت توی دهنش و، قِرِچ‌قروچ، شروع کرد به خوردن. ظاهراً میلهٔ آهنی تُرد و خشک بود و، از قرارِ معلوم، خیلی هم خوشمزه. دهانم آب افتاد. ازش پرسیدم کجا یاد گرفته آهن بخورد، و او گفت، از کِی تا حالا آدم باید یاد بگیرد چه‌طور آهن بخورد؟ گفتم من نمی‌توانم بخورمش. ازم پرسید، چرا نمی‌توانی؟ گفت، اگر حرفم را باور نمی‌کنی، خودت امتحان کن. نیمهٔ نخوردهٔ میلهٔ فولادی را گرفت طرفم و گفت، امتحان کن. گفتم می‌ترسم دندان‌هایم را بشکند. گفت، چرا؟ گفت، هیچ‌چیز از دندان آدم محکم‌تر نیست و اگر امتحانش کنی می‌فهمی چه می‌گویم.
valencia
زمانی که باقی بچه‌ها سرِ کلاس نشسته بودند، من گله را برای چرا می‌بردم به دشت. دست‌آخر گاوها را بهتر از آدم‌ها شناختم. می‌دانستم چه چیزی خوشحال، عصبانی، غمگین و راضی‌شان می‌کند؛ معنای حالات‌شان را می‌دانستم؛ و می‌دانستم به چه فکر می‌کنند.
پروا
مادر گفت «دختره!» پدر با صدایی گرفته گفت «اگه نبود کی می‌ذاشتش سرِ راه؟» و کاسهٔ پیپ‌اش را کوبید روی زمین.
roham.soltani
ممکن است شما بابت نجات یک نفر از وضعیتی جهنمی به خودتان ببالید، ولی دیگران کار شما را خودخواهانه، و حتا مخرّب، قلمداد کنند! از حالا به بعد، دیگر کسی مچ مرا هنگام عمل خیر نخواهد گرفت. این البته به آن معنا هم نیست که من رو می‌کنم به شر.
roham.soltani
شک دارم که دلسوزی بسیار کم‌ارزش من نفعی به حال او داشته، ولی برای خودم که جز عذاب چیز دیگری نداشت. دیگر باورم شده گفتهٔ «اعمال نیک به‌ندرت به مهربانی پاداش می‌بینند» قاعدهٔ جهان است.
roham.soltani
عیارِ توانمندیِ نویسنده تنها به واسطهٔ فکری که در اثرش ارائه می‌دهد معلوم می‌شود، نه درازای کارش
شقايق بانو
اگرچه هیچ رنجی نیست که آدمی نتواند تحمل کند، بسیار سعادت‌ها وجود دارد که آدم هرگز نمی‌تواند امید به لذت بردن ازشان داشته باشد.
شقايق بانو
می‌دانم که نقاط مبهمی در دل و در ذهن هر انسان وجود دارد، نقاطی که با اصطلاحات ساده‌ای چون درست و غلط یا خوب و بد نمی‌توان به‌تمامی توصیف‌شان کرد، و در ارتباط با همین نقاط مبهم فراوان است که نویسنده به استعدادش آزادی مطلق می‌دهد. مادامی که اثری به شکل منسجم و روشن این نقاط مبهم و شدیداً متناقض را تشریح می‌کند، آن اثر به طرزی اجتناب‌ناپذیر از سیاست فراتر رفته و به اعتلای ادبی می‌رسد.
کتابخوان
خشم و هیجان‌های آنی به سیاست این اجازه را می‌دهند که ادبیات را سرکوب کرده و رمان را به رپرتاژی از رویدادهای اجتماعی تغییر دهد. رمان‌نویس، به عنوان عضوی از جامعه، حق دارد موضع و دیدگاه خودش را داشته باشد؛ اما زمانی که می‌نویسد باید موضعی انسان‌گرایانه داشته باشد و طبق همین موضع هم بنویسد. تنها در این صورت است که ادبیات صرفاً ریشه در رویدادها نخواهد داشت، بلکه تعالی‌شان می‌دهد و دغدغه‌اش تنها نشان دادن سیاست نخواهد بود، بلکه از سیاست بزرگ‌تر می‌شود.
کتابخوان
ممکن است شما بابت نجات یک نفر از وضعیتی جهنمی به خودتان ببالید، ولی دیگران کار شما را خودخواهانه، و حتا مخرّب، قلمداد کنند! از حالا به بعد، دیگر کسی مچ مرا هنگام عمل خیر نخواهد گرفت. این البته به آن معنا هم نیست که من رو می‌کنم به شر
valencia

حجم

۱۸۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۳ صفحه

حجم

۱۸۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۳ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد