۳٫۵
(۱۲)
خواندن نظراتبا خیال راحت فکر کردن به چیزی، حتا بدترین چیز، یه نعمته اما با خیال ناراحت فکر کردن، حتا به چیزهای خوب، بددردیه.
کتاب خوب
یکبار خواستم مثل کسی که به ادارهٔ پلیس میرود و خودش را معرفی میکند پیش روانشناس بروم و خودم و خانهای را که همیشه توی خوابهایم بود معرفی کنم
سینا
قهر از دنیا ته ندارد، یعنی چیزی از تویش درنمیآید. روزی که به این نتیجه رسیدم دیگر کمتر قهر میکردم.
کتابخوار
با خیال راحت فکر کردن به چیزی، حتا بدترین چیز، یه نعمته اما با خیال ناراحت فکر کردن، حتا به چیزهای خوب، بددردیه.
کتاب خوب
شب با دهان باز به لاسوگاس وارد شدند. روشنترین و پُرزرقوبرقترین شهر جهان. در عمرشان چنین جایی ندیده بودند. اینهمه صدا و نور و تجمل. پسر بزرگ از شگفتزدگی آنها تفریح میکرد. خودش هم سر ذوق آمده بود. بعد از مستقر شدن در هتل با عجله برگشتند شهر و رفتند توی یکی از کازینوهای بزرگ پُر از آدم و ماشینهای قمار و تفریح. محمود یاد فقیر فقرای کشور خودش افتاده بود و به طور جدی داشت به اختلاف طبقاتی و بیعدالتی در جهان فکر میکرد.
کتاب خوب
عروس سمج بود. خسته نمیشد. آنقدر میگفت و میگفت تا به چیزی که میخواست میرسید. با کلمههایی که هر روز تکرار میکرد راه میساخت، جاده میساخت و آخرش میرسید به ایستگاه دلخواه
Mahdi Hoseinirad
یاد فلان حرفی میافتم که پشت تلفن به همکارم گفتم. بعدش دیگه واویلاست. خب اولش خودم رو سرزنش میکنم که اصلاً چرا اون حرف رو زدم به اون خانم یا آقا. بعد مثل یه روانکاو شروع میکنم به تجزیهتحلیل و به خودم میگم آخه این حرف بود زدی. موقعش نبود، یا ای کاش یهجور دیگه میگفتی. بعد همین فکر موذی مثل یه مته میره به قلبم و اعصابم شروع میکنه به درد گرفتن و زقزق کردن. با خیال راحت فکر کردن به چیزی، حتا بدترین چیز، یه نعمته اما با خیال ناراحت فکر کردن، حتا به چیزهای خوب، بددردیه.
ناهید
خانهٔ پدرم خانهای بود پُر از قیدوبند و ممنوعیت. تکان میخوردی آبرویت میرفت. همیشه چیزی بود که باید از آن خجالت میکشیدی. اما در خواب به خاطر هیچچیز آبرویم نمیرفت. اصلاً آبرو نداشتم. نه احساس گناه بود نه عذابوجدان
کاربر ۱۴۴۵۵۳۶
هر وقت فرصت گیرم میآید از پاهایم عکس میگیرم. گالری موبایلم پُر شده از عکس پاهایم. قوزک پاهایم کمی باد دارد اما کجوکوله نشدهاند. هر روز ماساژشان میدهم. شبها از پاهایم تشکر میکنم. انگار از کاپیتان یک ناوگان تشکر میکنم و هر روز به احترامشان تعظیم میکنم. به خاطر جاهایی که مرا بردهاند.
ضحا
عالم واقع، خانهٔ پدرم خانهای بود پُر از قیدوبند و ممنوعیت. تکان میخوردی آبرویت میرفت. همیشه چیزی بود که باید از آن خجالت میکشیدی. اما در خواب به خاطر هیچچیز آبرویم نمیرفت. اصلاً آبرو نداشتم. نه احساس گناه بود نه عذابوجدان.
کتاب خوب
حجم
۱۲۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
حجم
۱۲۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان