«ریشهکن کردن خرافات از ریشهکن کردن عشق دشوارتر است.»
1976
ماریا گفت: «تو را چه خدا فرستاده باشد چه شیطان، بگو چه میخواهی؟»
ژنرال گفت: «تو را.»
1976
ژنرال او را به ننویش برد و یک لحظه از بوسیدنش دست برنداشت و او نیز خود را نه از روی میل، بلکه از سرِ ترس، تسلیم ژنرال کرد. دختر باکره بود و فقط وقتی جرئتش را بازیافت، گفت: «من بردهام، آقا!»
1976
فیلدمارشال سوکره گفت: «این بازی تقدیر است. گویا ما نهال آرمان استقلال را چنان عمیق کاشتیم که حالا این کشورها میکوشند از یکدیگر مستقل شوند.»
جواب ژنرال خیلی باصلابت بود: «جملات نفرتانگیز دشمن را، حتی اگر مثل این یکی درست باشد، تکرار نکن.»
⬛ INFINITE ⬜
ژنرال او را با همه نیرو در آغوش گرفت و همانطور نگهش داشت تا نتواند تکان بخورد و با بوسههای نرم، پیشانی، چشمها، گونهها و گردنش را آنقدر نوازش کرد تا آرام گرفت. بعد شال را باز کرد و نزدیک بود نفسش بند بیاید. دختر هم کاملاً برهنه بود، زیرا مادربزرگش که با او در یک اتاق میخوابید برای اینکه مانع بیرون رفتن و سیگار کشیدنش شود، لباسهایش را پیش خود نگه داشته بود، غافل از اینکه او سحرگاهان خود را در شال میپیچاند و خارج میشود.
1976
ناامیدی، رستگاریِ نفرین شدگان است
totoro
من تحت سلطه سرنوشتی هستم که از آن خودم نیست.»
1976
آخرین وصیتنامهاش را دیکته میکند. وقتی پزشک برای اعتراف و طلب آمرزش پافشاری میکند، بولیوار میگوید: «اینها چه معنایی دارد...؟ آیا من میتوانم آنقدر مریض باشم که شما با من درباره وصیت و اعتراف حرف بزنید...؟ اصولاً چگونه خواهم توانست از این هزارتو نجات پیدا کنم!»
ne145gy
وقتی مشکلات هیچ راهحلی نداشتند، او خود را با حل خیالی آنها دلخوش میکرد.
Faezeh.A
گفت: «در نیروی مقاومتناپذیر عشق، قدرت بزرگی هست. چه کسی این حرف را زده؟»
خوزه پالاسیوس گفت: «هیچ کس.»
سیاوش