بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هر روز | صفحه ۱۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هر روز

بریده‌هایی از کتاب هر روز

۴٫۱
(۱۸۶)
خیلی چیزها هست که می‌تونه آدم‌ها رو توی رابطه نگه داره. ترس از تنهاموندن. ترس از به‌هم‌زدن وضعیت زندگی. تصمیم می‌گیری با چیزی که خیلی بد نیست کنار بیای؛ چون نمی‌دونی که بهتر از این هم ممکنه یا نه.
حُمی
به یه جای خاصی رسیده بودم، و تنهایی هم به اون‌جا رسیده بودم. هیچ‌کی بهم نداده بودش. هیچ‌کی بهم نگفته بود این کار رو بکنم. بالاتر و بالاتر و بالاتر رفته بودم و این جایزهٔ کارم بود، این‌که بتونم از بالا به دنیا نگاه کنم و برای خودم تنها باشم. فهمیدم این چیزی بوده که واقعاً بهش نیاز داشتم.»
حُمی
گذشته چشمم را کور نمی‌کند و آینده نظرم را تغییر نمی‌دهد. بر حال تمرکز می‌کنم؛ چون سرنوشت من زندگی‌کردن در آن است.
حُمی
سخت است در بدن کسی باشید که دوستش ندارید؛ چون به‌هرحال باید به آن بدن احترام بگذارید.
حُمی
مردمی که می‌دانند چیزی درست نیست و مصرانه آن‌را نادیده می‌گیرند که خودش حل شود، باعث حیرت من می‌شوند. خودشان را از شر دردسر رویارویی با یک مسئله خلاص می‌کنند؛ ولی چیزی که نصیب‌شان می‌شود، غوطه‌ورشدن در رنجش و عصبانیت است.
Hopefull_librarian
متنفرم از این‌که حالا زمان حوصله‌بر و توخالی‌تر از گذشته به‌نظرم می‌رسد. انجام کارها از روی عادت باعث می‌شود زمان زیادی برای فکرکردن به آن کارها داشته باشید. قبلاً این به‌نظرم جالب بود؛ اما انگار حالا لکه‌ای از جنس بیهودگی بر آن افتاده است.
Hopefull_librarian
هدف این بحث صرفاً همان بحث‌کردن است.
maryama
اگر به مرکز دنیا خیره شوید، شاهد سرما خواهید بود، جایی خالی. در نهایت، دنیا هیچ اهمیتی به ما نمی‌دهد. زمان هم به ما اهمیت نمی‌دهد. برای همین باید به هم اهمیت بدهیم.
hedgehog
بخشی از ساختار شخصیتی آدم، کاملاً وابسته به این موضوع است که می‌تواند پیوسته یک جا بماند و روزهای متمادی در کنار دیگران باشد یا نه. دوستانش به او تکیه می‌کنند و او هم می‌داند که می‌تواند به آن‌ها تکیه کند؛ موازنه‌ای ساده که زندگی‌های زیادی براساس آن ساخته می‌شوند.
hedgehog
«یه بار یه دختر نابینا بودم. یازده سالم بود. شاید هم دوازده. نمی‌دونم اون رو بیش‌تر دوست داشتم یا نه؛ ولی از یه روز بودن توی بدن اون خیلی بیش‌تر یاد گرفتم تا یه سال بودن توی بدن دیگران. بهم ثابت کرد که چقدر تجربهٔ هرکدوم از ما توی این جهان خاص و منحصربه‌فرده. هرکی یه جور دنیا رو حس می‌کنه. فقط این نبود که بقیهٔ حس‌های من خیلی دقیق‌تر و حساس‌تر شده بود؛ این هم بود که ما راه‌های خودمون رو توی این دنیای مقابل‌مون پیدا می‌کنیم. برای من خیلی سخت بود؛ ولی برای اون، زندگی معمولی بود.»
hedgehog
باید به ایمیل بسنده کنم و ایمیل هم کافی نیست. از تکیه‌کردن به کلمات خسته‌ام. پرمعنی‌اند، بله؛ ولی خالی از احساسات‌اند. نوشتن برای او، به دیدن صورتش موقع شنیدن داستان، هیچ شباهتی ندارد. دیدن جوابش هم شبیه شنیدن جواب با صدای او نیست. من همیشه شکرگزار تکنولوژی بوده‌ام؛ ولی حالا انگار گره جدایی را در تاروپود هر رابطهٔ الکترونیکی‌ای حس می‌کنم. می‌خواهم پیش او باشم. این مرا می‌ترساند. آن حس راحتی بابت رهابودن از همه‌چیز و همه‌کس، دارد از من گرفته می‌شود؛ چون دارم با حس راحتی بزرگ‌تری به‌نام «حضور» آشنا می‌شوم.
hedgehog
تنها راه برای درست‌شدن رابطهٔ ما این است که کاملاً صادق باشیم.
hedgehog
وقتی جهان زیر پای ما باشد، به خودمان اجازه می‌دهیم که عمیق و کامل نفس بکشیم. وقتی تنها هستیم، می‌توانیم ذهن‌مان را رو به جنبه‌های خاموش عظمت این دنیا، باز کنیم.
hedgehog
این تنهایی شباهتی به هیچ‌کدام از آن‌ها ندارد. این تنهایی، جنس متفاوتی دارد. باعث می‌شود بدن را خوب حس کنی؛ ولی از آن برای پرت‌کردن حواس و ذهنت استفاده نمی‌کنی. قدم‌برداشتنش با هدف است؛ ولی عجله‌ای در کار نیست. صحبت می‌کنی؛ ولی نه با شخصی در کنارت، بلکه با تمام عناصر. عرق می‌کنی و بدنت درد می‌گیرد و بالا می‌روی و دقت می‌کنی که سُر نخوری و زمین نخوری و خیلی گم نشوی؛ ولی به‌قدر کافی گم شوی.
hedgehog
کتاب‌خواندن از راه چشم‌های او، این حس را دارد. ورق‌زدن با دست‌های او، این حس را دارد. کنار هم گذاشتن مچ پاهایش به‌شکل ضربدری هم این حس را دارد. این‌که سرش را پایین می‌آورد تا موهایش پایین بریزد و چشمش دیده نشود، این حس را دارد. شکل دست‌خطش این است. این‌طوری شکل می‌گیرد. اسمش را این‌طور امضا می‌کند.
hedgehog
به تأثیر بال‌های پروانه‌ای فکر می‌کنم که ممکن است با هر کنش و واکنش من بال بزند. اگر خوب به آن فکر کنید و تأثیر ارتعاشات بال پروانه را دنبال کنید، هر قدم ممکن است غلط باشد و هر حرکت شاید منجر به عواقبی ناخواسته شود.
hedgehog
گرفتن مداد در دستش، این حس را دارد. پرکردن ریه‌هایش، این حس را دارد. تکیه‌دادنش به پشتی نیمکت، این حس را دارد. وقتی گوشش را لمس می‌کند، این حس را دارد. صدای دنیا را این‌طور می‌شنود و این‌ها همه، چیزهایی هستند که هر روز به گوشش می‌رسند.
hedgehog
دست من نیست و ناخودآگاه متوجه چیزهای کوچکی می‌شوم که پیش‌ازاین نمی‌دانستم: نقاشی‌های حاشیهٔ دفترش از درخت و کوه، جای جوراب که روی مچ پایش می‌افتد، یک لکهٔ پوستی مادرزاد کوچک ته انگشت شست دست چپش. احتمالاً او هرگز به هیچ‌کدام از این‌ها توجه نمی‌کند. ولی چون برای من جدید است، همه‌چیز را می‌بینم.
hedgehog
می‌دوم. من برای دویدن ساخته شده‌ام؛ چون وقتی می‌دوی، می‌توانی هرکسی باشی. خودت را به بدن نزدیک می‌کنی و دیگر چیزی بیش‌تر یا کم‌تر از یک بدن نیستی. مثل بدن به بدنت واکنش نشان می‌دهی. اگر برای برنده‌شدن می‌دوی، هیچ فکری جز فکرهای بدن نداری و هدفی جز هدف بدن نداری. به‌نام سرعت و به‌خاطر آن، خودت را محو می‌کنی. خودت را حذف می‌کنی تا بتوانی از خط پایان بگذری.
hedgehog
کار عشق همین است: کاری می‌کند که می‌خواهی دنیا را از سر بنویسی. کاری می‌کند بخواهی شخصیت‌ها را انتخاب کنی، صحنه را بسازی و داستان را پیش ببری. کسی که دوستش داری، مقابلت می‌نشیند و می‌خواهی هر کاری از دستت برمی‌آید، برای ابدی‌کردن این لحظه انجام دهی، و وقتی فقط خودتان دو نفر در اتاق هستید، می‌توانی تظاهر کنی که همین است و همیشه همین خواهد بود.
hedgehog

حجم

۲۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۳ صفحه

حجم

۲۵۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۳ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان