بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

بریده‌هایی از کتاب دوشنبه هایی که تو را می دیدم

امتیاز:
۳.۹از ۱۰۲ رأی
۳٫۹
(۱۰۲)
خیلی زود یاد گرفتم برای پنهان کردن اشک‌هایم، لبخند بزنم. از همان کودکی، لحظه سر رسیدن غم‌های بزرگی را که آدم را دل‌آشوب می‌کنند، احساس را جریحه‌دار می‌کنند و طعم خاکستر و خون در دهان باقی می‌گذارند، لمس کرده‌ام. انگار لبه پرتگاه ایستاده‌ای و اگر خودت را رها کنی پرت می‌شوی و مثل سپیده‌دم، لحظه‌ای می‌درخشی. درست همین‌جاست که مردم احساس می‌کنند، زندگی را پشت سر گذاشته‌اند.
Zahra.Kp
نامش را فریاد می‌زنم، چنان بلند، چنان سخت، که گویی دیوانه‌ام. تمام اهالی ساختمان را بیدار کرده‌ام. اما چه اهمیتی دارد؟ اگر او پاسخ ندهد، برایم چه اهمیتی دارد که بقیه به زندگی ادامه دهند؟! صدایی
afsaneh_&_fatemeh
«خوشبختی خودش تصمیم می‌گیرد کلارا! و تو آن را مانند هدیه‌ای ارزشمند از طرف زندگی دریافت می‌کنی. تو باید بذر آن را بپاشی و باعث رویش‌اش شوی. زمانی که دانه‌اش را یافتی، باید آبیاری‌اش کنی و مراقبش باشی. بعد بزرگ می‌شود و جایی را ازآنِ خود می‌کند و تو فقط باید به نظاره زیبایی‌اش بنشینی».
afsaneh_&_fatemeh
بی‌تردید، با او، تا همیشه شب‌هایم تازه است.
afsaneh_&_fatemeh
بیست و دو ساله بودم و اطمینان داشتم که مرگ با آنکه همه‌جا پرسه می‌زند، نمی‌تواند به ما آسیبی برساند.
afsaneh_&_fatemeh
تنهایی عمیقی که زندگی مرا پُر کرده بود و من برای از بین بردنش حتی حاضر بودم خودم را نابود کنم و به جسم و روحم در این جستجوی مدام و ناسالم، صدمه بزنم. با این‌همه، میل به برآوردن این نیاز هنگام رابطه با دیگر افراد نمود واضحی نداشت.
زهره
پدرم هرگز درباره گذشته‌اش و اینکه والدینش چه کسانی بودند، تحقیق نکرد و هر بار در پاسخ سؤالات تکراری‌ام می‌گفت: «به چه درد می‌خورد؟» بله، به‌راستی زنده کردن خاطرات گذشته به چه درد می‌خورد؟ اما من همیشه دوست داشتم بدانم آن‌ها که این پسربچه کوچک را رها کرده‌اند، چه کسانی بوده‌اند؟ بی‌آنکه حتی فکر کنند شاید سال‌ها بعد دختر جوانی بخواهد هویت‌اش را کشف کند.
زهره
من زنده‌ام. جان سالم به‌در برده‌ام. درعین‌حال مرده‌ام...
Elahe kp
خیلی زود یاد گرفتم برای پنهان کردن اشک‌هایم، لبخند بزنم. از همان کودکی، لحظه سر رسیدن غم‌های بزرگی را که آدم را دل‌آشوب می‌کنند، احساس را جریحه‌دار می‌کنند و طعم خاکستر و خون در دهان باقی می‌گذارند، لمس کرده‌ام. انگار لبه پرتگاه ایستاده‌ای و اگر خودت را رها کنی پرت می‌شوی و مثل سپیده‌دم، لحظه‌ای می‌درخشی. درست همین‌جاست که مردم احساس می‌کنند، زندگی را پشت سر گذاشته‌اند.
Sophie
اما محبوب من، بار دیگر استخوان‌های مرا تا رسیدن به خورشید، تا تابستان و بهار، تا فردا با خود می‌برد...خواهم آمد... بی‌تردید خواهم آمد...
محیا کرمانچی
آه، زندگی، چقدر دلم برایت تنگ خواهد شد!
Mostafa F
خیلی زود یاد گرفتم برای پنهان کردن اشک‌هایم، لبخند بزنم
mohiii ftt
آیا چیزی زیباتر از زنی عاشق هم هست؟
بهنوش
چون کودکی پیر آرام زیر لب، شعری از بودلر را زمزمه کردم: «عاقل باش درد من. آرام باش... آرام». شب از راه رسیده بود.
بهنوش
«زندگی ماجرای زیبایی‌ست؛ خوشبخت کسی است که آواز خواندن بداند...»
forooghsoodani
غریب است پهلو به پهلوی خوشبختی باشی و خودت بی‌خبر از آن.
forooghsoodani
«خوشبختی خودش تصمیم می‌گیرد کلارا! و تو آن را مانند هدیه‌ای ارزشمند از طرف زندگی دریافت می‌کنی. تو باید بذر آن را بپاشی و باعث رویش‌اش شوی. زمانی که دانه‌اش را یافتی، باید آبیاری‌اش کنی و مراقبش باشی. بعد بزرگ می‌شود و جایی را ازآنِ خود می‌کند و تو فقط باید به نظاره زیبایی‌اش بنشینی».
forooghsoodani
خیلی زود یاد گرفتم برای پنهان کردن اشک‌هایم، لبخند بزنم.
forooghsoodani
زیر این نور چه زیبا شده‌ای... درست مثل روز آشنایی‌مان، و من چه خوشبخت بودم از یافتن‌ات... آمدم، مهربانِ من! نُت‌های موسیقی آهسته‌آهسته محو می‌شوند. صدای همهمه‌ای به گوشم می‌رسد. درد در تمام تنم می‌پیچد و رهایش می‌کنم تا در تمام جسمم جاری شود... روحم به دوردست‌ها می‌رود... بدرود زندگی، افسوسِ چیزی بر دلم نیست. می‌روم... می‌روم...
faezehswifti
«خوشبختی خودش تصمیم می‌گیرد کلارا! و تو آن را مانند هدیه‌ای ارزشمند از طرف زندگی دریافت می‌کنی. تو باید بذر آن را بپاشی و باعث رویش‌اش شوی. زمانی که دانه‌اش را یافتی، باید آبیاری‌اش کنی و مراقبش باشی. بعد بزرگ می‌شود و جایی را ازآنِ خود می‌کند و تو فقط باید به نظاره زیبایی‌اش بنشینی»
faezehswifti

حجم

۱۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۱۵۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
۴۴,۰۰۰
۵۰%
تومان