بیست سال زمان زیادی بود، اما بعضی مسائل را نمیتوان کاملاً از یاد بُرد.
zohreh
گاهیاوقات آدم ناچار است تمام تلاشش را بکند تا پسری عذرخواهی کند.
zohreh
من باید به شما زودتر میگفتم، اما گمون کنم هر دومون ترسیده بودیم. ما بعد از اون اتفاق بلافاصله باهم حرف نزدیم و بعد هر چقدر طولانیتر میشد، من، یعنی ما، نمیدونستیم چطوری باید این موضوع رو میگفتیم.
zohreh
از شغلی که بیشتر ذهنش را درگیر میکرد تا جسمش، لذت میبرد.
zohreh
«پس تو اینطوری فکر میکنی؟ فکر میکنی دوستات خستهکنندهن چون به تو وفادارن؟ چون گاهی حسشون رو بروز میدن؟ تنها جوکِ اینجا تو هستی لوک، چون فکر میکنی باید از دیگران برای شادی و تفریح خودت سوءاستفاده کنی.»
zohreh
در چهرهاش چیزی فراتر از خشم دیده میشد، بیشتر حسرت بود تا خشم.
zohreh
درحالیکه دو چمدان و یک کیف پُر از بطری را در صندوقعقب ماشین میگذاشت، با بیتفاوتی اشکهای دخترش را پاک کرد و به او قول داد که بهزودی برگردد. فالک نمیدانست دقیقاً چند سال گذشت تا الی دست از باورکردنِ حرفهای مادرش برداشت. فکر میکرد بخشی از وجودِ الی تا زمانیکه زنده بود، مادرش را باور کرده بود.
zohreh
طوری به گذشته زل زدی که داره کورت میکنه.
Narges
آیا این دوستداشتن باعث میشه که آدم به کسی آسیب نزنه؟
Narges