بریدههایی از کتاب خشکسالی
۳٫۸
(۶۰)
طوری به گذشته زل زدی که داره کورت میکنه.
Aysan
گذشته مانند لایهٔ چرکی روی بدنش نشسته بود.
Book
داریم تلاش میکنیم تا به اوضاعِ اینجا سروسامون بدیم، بدترین شرایط آبوهوایی رو توی صد سال گذشته تجربه کردهیم و اونا خیلی وقته که از قطعکردن یارانهها حرف میزنن
n re
آیا این دوستداشتن باعث میشه که آدم به کسی آسیب نزنه؟
zohreh
وقتی آدم یه مدت طولانی دربارهٔ چیزی دروغ میگه، بخشی از وجودش میشه.
Narges
مرگ احساس ما رو نسبت به افراد عوض نمیکنه. حتی بیشتر هم میکنه.
Negin
مرگ احساس ما رو نسبت به افراد عوض نمیکنه. حتی بیشتر هم میکنه.
zohreh
«نوشتن نوعی مهارت است که بهتر است همچون مهارتهای دیگر نظیر شنا یا نقاشی، آموخته شود و آموزش داده شود. برخی افراد ذاتاً استعداد خوبی در انجام بعضی کارها دارند، اما اکثر مردم میتوانند از مزایای آموزش حرفهای بهرهمند شوند و این مهارت را در خود بهبود بخشند.»
zohreh
مرگ احساس ما رو نسبت به افراد عوض نمیکنه. حتی بیشتر هم میکنه.
Narges
این میتونه یه مشکل بزرگ باشه. البته مشکل فقط تنهایی نیست. حس محرومشدنه که گاهی آزارم میده. دیگه به اینترنتِ پُرسرعت دسترسی ندارم، حتی تلفن هم اونجا خوب آنتن نمیده، گرچه من کسی رو ندارم که بهم زنگ بزنه.
Mina
فالک بعد از بیست سال صدای او را میشنید. بیآنکه جملهاش لحن پرسشی داشته باشد، گفته بود «منتظرت هستیم.» فالک بهبهانهٔ مشغلهٔ کاری، به گری پاسخ قطعی نداده بود. در واقع، کمی مردد بود. دو روز بعد یک نامه به دستش رسید. قطعاً گری اندکی پس از تماس تلفنی با فالک آن را پست کرده بود.
تو دروغ گفتی. در مراسم باش.
الهام حمیدی
«و اونجا بود که صدای گریه شنیدم ـ چیزی شبیه ضجّه ـ وبدون اینکه بدونم چهچیزی در انتظارمه، صدا رو دنبال کردم و به اتاق کودک رفتم و اون دخترکوچولو رو توی گهواره دیدم. گریه میکرد و راستش رو بخوای، هیچوقت تا اون لحظه از شنیدن صدای گریهٔ یه بچه خوشحال نشده بودم.»
الهام حمیدی
آن رودخانهٔ بزرگ شبیه ردّ یک زخم کهنه شده بود. بستر خالی و طولانیاش از هر طرف امتداد داشت و انحنای مارپیچش به مسیری ختم میشد که زمانی آب در آن جریان داشت. رودخانهای که طی قرنها شکل گرفته بود، اکنون شبیه لحاف چهلتکهٔ ترکخوردهای از سنگ و علف هرز بود. اطراف رودخانه، ریشههای خاکستریِ پیچخوردهٔ درختان مانند تار عنکبوت بهنمایش درآمده بود.
وحشتناک بود.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
با رسیدن به مرز، قدمهایش را آهستهتر کرد و سپس ایستاد. نمیدانست چهچیزی باعث تردیدش شده بود. درختان کاملاً بیحرکت بودند. هیچچیز تکان نمیخورد. نگرانی و اضطراب، شانهها و گردنش را مورمور کرد. حتی پرندگان نیز ناگهان ساکت شدند. با نگرانی پشت سرش را نگاه کرد. زمینها تهی بودند. مزرعهٔ هادلر از آن فاصله خشک و مُرده بهنظر میرسید. تمام مسیر را پیاده طی کرد. کسی آنجا نبود. کسی آنجا نمانده بود.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
منزل هادلر معمولاً شلوغ بود و نورگیر خوبی داشت. همیشه خوراکیهای خوشمزهای در آشپزخانه پیدا میشد و قوانین خاصی برای انجامدادن تکالیف، وقت خواب و خاموشکردن تلویزیون وجود داشت. خانهٔ آنها همیشه جای امنی بود؛ البته تا دو هفته پیش که تبدیل به یک صحنهٔ قتل شد، آن هم به فجیعترین شکل!
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
«با این مدل موهاش حتی حاضر نیستم برای زدن پشمِ گوسفندام هم بهش اعتماد کنم.»
Book
گرمای بعدازظهر مانند لحافی پشمی او را احاطه کرده بود.
Book
خوشحال از اینکه کسی بهنظرش آشنا نمیآمد، از ماشین پیاده شد.
Book
در جامعهای که مردم برای زندهماندن میجنگیدند، مجبور بودند نوع نبردشان را نیز انتخاب کنند
🍂❄️MaRisa🍁☂️
دو نفر را در زندگیاش پیدا کرده بود که بهجای اینکه بگویند چه کاری برایش بهتر است، هرچه او میگفت انجام میدادند.
zohreh
حجم
۳۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۳۰۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۵۷,۰۰۰
۳۹,۹۰۰۳۰%
تومان