گویی ما دو نفر سر خط شروع مسابقهای ایستادهایم که علاوه بر سخت و بیمعنا بودن هیچگاه پایان نمییابد.
Shirin Rassam
B مأیوسانه فکر میکند چیزهایی هست که آدم میتواند به مردم بگوید و چیزهایی هست که نمیتواند. از آن لحظه به بعد، میداند که فاجعه در راه است
سجاد احمدی
بیآنکه از خودت یک احمق بسازی و بیآنکه مذبوحانه تظاهر به نویسنده بودن کنی هم میتوانی از هنر لذت ببری.
آروین
برای رویاپردازی به کسی جایزه نمیدهند، باید وارد مسابقه شوی تا برنده شوی.
آروین
ما هرگز دست از خواندن برنمیداریم، اگرچه هر کتابی بالاخره به پایان میرسد، همانطور که هرگز دست از زندگی کردن برنمیداریم، اگرچه مرگ مسلم است
امیرعباس قادری
گفت: میدانی کِی واقعاً تنهایی؟ با این فکر که دارم رشتهی افکارش را دنبال میکنم گفتم توی جمعیت؛ اما نه، توی جمعیت نبود. باید میتوانستم جواب را حدس بزنم: وقتی میمیری. مرگ: یگانه انزوای واقعی
امیرعباس قادری
واقعیت ثابت میکند که هیچ گروه خاصی عوامفریبی، خشکاندیشی و نادانی را در انحصار خود ندارد.
امیرعباس قادری
دندانپزشک به من نگاه کرد. چشمانش از هیجان میدرخشید. اما من حس میکردم باید از کاری که میکنیم شرمنده باشیم: از اینکه داریم شبی در شهر را با خوشحالی کردن از بدحالی دیگران به پایان میبریم. فکر کردم فقط فرقش این است که ما در بدبختی خودمان هم تعمق خواهیم کرد.
امیرعباس قادری
مطمئن بود دارد میمیرد، آن هم بهخاطر هیچوپوچ، یا چیزی کاملاً احمقانه؛ با علم به اینکه زندگیاش، زندگییی که داشت از دست میداد، مجموعهای عظیم از حماقتها بهعبارت دیگر، هیچ بوده. و در این آگاهی خاص حتا ذرهای وقار و شایستگی هم وجود نداشت.
امیرعباس قادری