بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آخرین غروب‌های زمین | طاقچه
تصویر جلد کتاب آخرین غروب‌های زمین

بریده‌هایی از کتاب آخرین غروب‌های زمین

۴٫۴
(۹)
برای رویاپردازی به کسی جایزه نمی‌دهند، باید وارد مسابقه شوی تا برنده شوی.
آروین
B مأیوسانه فکر می‌کند چیزهایی هست که آدم می‌تواند به مردم بگوید و چیزهایی هست که نمی‌تواند. از آن لحظه به بعد، می‌داند که فاجعه در راه است
سجاد احمدی
من از خشونت متنفرم.
آروین
گویی‌ ما دو نفر سر خط شروع مسابقه‌ای ایستاده‌ایم که علاوه بر سخت و بی‌معنا بودن هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد.
Shirin Rassam
بی‌آن‌که از خودت یک احمق بسازی و بی‌آن‌که مذبوحانه تظاهر به نویسنده بودن کنی هم می‌توانی از هنر لذت ببری.
آروین
ما هرگز دست از خواندن برنمی‌داریم، اگرچه هر کتابی بالاخره به پایان می‌رسد، همان‌طور ‌که هرگز دست از زندگی کردن برنمی‌داریم، اگرچه مرگ مسلم است
امیرعباس قادری
گفت: می‌دانی کِی واقعاً تنهایی؟ با این فکر که دارم رشته‌ی افکارش را دنبال می‌کنم گفتم توی جمعیت؛ اما نه، توی جمعیت نبود. باید می‌توانستم جواب را حدس بزنم: وقتی می‌میری. مرگ: یگانه انزوای واقعی‌
امیرعباس قادری
واقعیت ثابت می‌کند که هیچ گروه خاصی عوام‌فریبی، خشک‌اندیشی و نادانی را در انحصار خود ندارد.
امیرعباس قادری
دندان‌پزشک به من نگاه کرد. چشمانش از هیجان می‌درخشید. اما من حس می‌کردم باید از کاری که می‌کنیم شرمنده باشیم: از این‌که داریم شبی در شهر را با خوشحالی کردن از بدحالی دیگران به پایان می‌بریم. فکر کردم فقط فرقش این است که ما در بدبختی خودمان هم تعمق خواهیم کرد.
امیرعباس قادری
مطمئن بود دارد می‌میرد، آن ‌‌هم به‌خاطر هیچ‌وپوچ، یا چیزی کاملاً احمقانه؛ با علم به این‌که زندگی‌‌اش، زندگی‌یی که داشت از دست می‌داد، مجموعه‌ای عظیم از حماقت‌ها به‌عبارت‌ دیگر، هیچ بوده. و در این آگاهی خاص حتا ذره‌ای وقار و شایستگی هم وجود نداشت.
امیرعباس قادری
همیشه سعی داشت از خشونت بپرهیزد، حتا به قیمت این‌که ترسو بدانندش، اما خشونت، خشونت واقعی، اجتناب‌ناپذیر است
امیرعباس قادری
متوجه شده‌ام بی‌آن‌که از خودت یک احمق بسازی و بی‌آن‌که مذبوحانه تظاهر به نویسنده بودن کنی هم می‌توانی از هنر لذت ببری.
امیرعباس قادری
سعی می‌کند بنویسد اما چیزی به ذهنش نمی‌آید. سعی می‌کند دوباره به سراغ نویسندگان محبوبش برود اما به‌نظر می‌رسد که صفحات پاک شده‌اند یا نشانه‌های اسرارآمیزی که از هر پاراگراف بیرون می‌زند پنهان می‌شوند. کتاب‌های تازه را امتحان می‌کند، اما ناتوان از تمرکز، نمی‌تواند هیچ بیاموزد یا لذتی در خواندن بیابد.
امیرعباس قادری
موریسیو سیلوا، که با نام چِشم هم شناخته می‌شد، همیشه سعی داشت از خشونت بپرهیزد، حتا به قیمت این‌که ترسو بدانندش، اما خشونت، خشونت واقعی، اجتناب‌ناپذیر است، دست‌کم برای ما که در دهه‌ی پنجاه در امریکای لاتین متولد شده‌ایم و در زمان مرگ سالوادور آلنده حدود بیست سال داشته‌ایم. این‌طوری است دیگر.
ایران
یک‌بار ازش پرسیدم چه‌جور زن‌هایی را دوست دارد. سؤال احمقانه‌ای بود، سؤالی که نوجوانی که دنبال حرفی برای زدن می‌گردد می‌پرسد. اما پیرمرد آن را جدی گرفت و مدتی طولانی پاسخش را سبک‌وسنگین کرد. بالاخره گفت زنان آرام. و بعد اضافه کرد، اما فقط مرده‌های‌شان واقعاً آرام‌اند. و بعد از مدتی گفت، فکرش را که می‌کنم حتا مرده‌های‌شان هم آرام نیستند.
ایران
یک‌بار ازش پرسیدم چه‌جور زن‌هایی را دوست دارد. سؤال احمقانه‌ای بود، سؤالی که نوجوانی که دنبال حرفی برای زدن می‌گردد می‌پرسد. اما پیرمرد آن را جدی گرفت و مدتی طولانی پاسخش را سبک‌وسنگین کرد. بالاخره گفت زنان آرام. و بعد اضافه کرد، اما فقط مرده‌های‌شان واقعاً آرام‌اند. و بعد از مدتی گفت، فکرش را که می‌کنم حتا مرده‌های‌شان هم آرام نیستند.
امیرعباس قادری

حجم

۱۹۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۳ صفحه

حجم

۱۹۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۳ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
۲۳,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد