بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شلیک به آسمان | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب شلیک به آسمان اثر ابراهیم  زاهدی مطلق

بریده‌هایی از کتاب شلیک به آسمان

امتیاز:
۳.۵از ۴ رأی
۳٫۵
(۴)
یکی از رکوردهای من گرفتن و گمراه کردن موشک‌های ضد رادار عراقی است. در طول هشت سال جنگ، رکورد بیشترین درگیری‌ها را با هواپیماهای مهاجم دارم و بیشترین موشک‌ها را شلیک کرده‌ام و بیشترین هواپیماها را در دنیا سرنگون کرده‌ام؛ یعنی رکورددار سرنگونی هواپیماهای مدرن جهان هستم.
آرش
به او گفته بودند اگر بتوانی این کار را بکنی، به تو تشویقی می‌دهیم. او هم خوشحال شده بود و آمده بود. این بچه که رانندهٔ لودر بود، پایش به پدال‌ها نمی‌رسید ولی انصافاً حرفه‌ای بود. لودر مثل انگشت‌های دستش، در اختیارش بود. هر کاری می‌خواست، با لودر می‌کرد. در آن واحد، هم دور می‌زد، هم با بیل کار می‌کرد و هم چراغ‌ها را خاموش می‌کرد. ما انگشت به دهان مانده بودیم از کار این بچه
محمد
مشکلمان این بود که لودری‌ها حرفه‌ای نبودند و نمی‌توانستند با سرعت کار کنند. به همین علت، بچه‌ها رفتند تا یک راننده لودر حرفه‌ای پیدا کنند. آن شب گشتند یک بچه دوازده‌ساله را آوردند که ظاهراً با پدرش که راننده کمپرسی بود، به جبهه آمده بود. از تربت‌جام یا تربت‌حیدریه آمده بودند تا برای مدت‌کوتاهی در جبهه خدمت کنند. دوستان ما، این بچه دوازده‌ساله را به عنوان رانندهٔ لودر معرفی کردند! از او سؤال کرده بودند می‌تواند با لودر کار کند. او هم گفته بود: «بله!»
محمد
موج انفجار، سیستم را به هم ریخته بود و هنوز منتظر بمباران دیگری بودیم. وقتی به خودم آمدم و بلند شدم، دیدم گرد و خاک زیادی در هواست و نوری از بیرون می‌آید که انگار لای گرد و خاک‌ها گیر کرده! اکبر فتح‌آبادی که کنارم بود، از حالت عادی خارج شده بود و پتو را جلوی خودش گرفته بود که مثلاً اگر ترکش آمد، به پتو گیر کند و به او نخورد! بقیه هم کف زمین دراز کشیده بودند. معرفت‌خواه را ماسک به کمر و لباس شیمیایی پوشیده، از لای در دیدم که موجی شده بود و داشت رد می‌شد؛ در حالی که تا زانویش در گل فرو رفته بود. چون مستقیم می‌رفت، او را دیدم. او رفت و گم شد. شب بچه‌ها توانستند در بیابان او را پیدا کنند.!
Vahid.Nouri.p
اول صبح، تعدادی هواپیمای عراقی به ما حمله کردند که خیلی هم زیاد بودند. شرایط طوری بود که ما هم فقط یک موشک داشتیم. من گفتم اگر این موشک را بزنیم، تا شب چه کار کنیم؟ شرایط آن‌قدر سخت و دردناک شده بود که وقتی در سولهٔ کوچکمان بر سر یک سفره می‌نشستیم و بسم‌الله می‌گفتیم، خدا را شکر می‌کردیم که امروز زنده‌ایم! نیروهای رزمنده را دعا می‌کردیم. بعضی‌ها می‌گفتند: «الآن شام می‌خوریم و همه هستیم، اگر فردا شب یک نفر از ما سر سفره نبود، به یادش باشید.»
Vahid.Nouri.p
گاهی وقت‌ها ما آن‌قدر موشک کم می‌آوردیم که بعدها در سایت کوثر ۳ موشک‌های ترکش‌خورده را روی سکو می‌گذاشتیم و شلیک می‌کردیم! شرایطی پیش آمده بود که خودمان در حال نابودی بودیم. عراق پل‌ها را زده بود و راهی نداشتیم جز استفاده از موشک‌های ترکش‌خورده. ما اصلاً امیدی نداشتیم که این موشک‌ها هواپیماها را بزنند. فقط می‌خواستیم در آسمان خطی بیندازیم که دشمن بداند ما زنده‌ایم و هنوز هم برای آن‌ها خطری به حساب می‌آییم.
Vahid.Nouri.p
ما دیدیم یک نفر آمده داخل B.C.C در حالی که سرش را با ماشین نمره چهار تراشیده و لباس بسیجی بدون درجه پوشیده است. او قدبلند و لاغراندام بود. من او را نشناختم اما گفتم هر کسی هست، حتماً از بچه‌های خودمان است. آمد و دستگاه‌ها را نگاه کرد که ببیند ما چه‌طوری کار می‌کنیم و رفت. از هرکسی پرسیدیم که این بابا کی بود، هیچ کس نمی‌دانست و جواب مشخصی نداد. بعدها فهمیدیم که این شخص کسی نبود جز عباسی بابایی.
Vahid.Nouri.p

حجم

۵٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۹ صفحه

حجم

۵٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۹ صفحه

قیمت:
۱۱۶,۰۰۰
۸۱,۲۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد