- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب شلیک به آسمان
- بریدهها
بریدههایی از کتاب شلیک به آسمان
۳٫۸
(۵)
از وقایع جالب سایت ۳، شلیک یکی از موشکهای تعمیرشده بود. ما ناچار بودیم این کار را بکنیم تا دشمن بداند هنوز زندهایم. چون عراقیها پلها را زده بودند، به ما موشک نمیرسید. وقتی آن موشک را به سمت هواپیما شلیک کردم، به علت غیر طبیعی بودن وضعیت آیرودینامیکی، موشک از مسیر منحرف شد و حرکات عجیبی در فضا به وجود آورد.
این موشک وقتی پرتاب شد، یک مقدار رفت بالا و ناگهان از حالت طبیعی خارج شد. شاید هم بالش خراب بود که به علت سرعت زیاد، از جا کنده شد. موشک اگر از حالت آیرودینامیکی خارج شود، تعادلش به هم میخورد. یکباره در آسمان دور زد و به طرف خودمان آمد! بعضی از بچهها که این وضع را دیدند، فرار کردند، در حالی که قبلاً اللهاکبر میگفتند، چون خیال میکردند بهزودی به یک هواپیما میخورد!
Vahid.Nouri.p
به هر حال، این سفر قسمت آنها نشد و لیست پر شد. آنها هم قرار شد برای سال بعد در لیست باشند. قرار بود بابایی و اردستانی به اتفاق همسرانشان به سفر حج مشرف شوند. بابایی نیامد و گفت: «شما بروید.» خانمش را فرستاد و گفت که روز آخر خودش را میرساند. اما به دلیل کارهای فراوان و نیاز جبههها، در تهران ماند. درست در روز عید قربان که ما آنجا قربانی میکردیم، ایشان در عملیات برون مرزی به شهادت رسید. این خبر را که به ما دادند، خانم شهید بابایی به اتفاق اردستانی و خانمش، بهسرعت به تهران برگشتند.
آرش
یکی دیگر از رکوردهایم در جنگ ـ که البته متعلق به ایران است ـ سرنگون کردن متنوعترین هدفها و هواپیماها است. از هلیکوپتر تا پی.سی.سون، موشک ضدرادار و انواع هواپیماهای میگ، میراژ، سوخو، توپولف و... که عراق از اول جنگ تا آخر جنگ به میدان آورد، همه را سرنگون کردهام. یعنی از همین هواپیماهای کوچک که ما به آنها وزوزک میگفتیم تا هواپیماهای فوق مدرن میراژ را با موشکهای هاگ زدهام.
آرش
در طول جنگ، حدود پنج هزار نوبت درگیری با هواپیماهای دشمن داشتم که در سطح جهانی رکورد است. بیشترین درگیریهایم در یک منطقه، به جزیره خارک مربوط میشود و بعد از آن، در دو عملیات والفجر ۸ و کربلای ۵.
این درگیریها، مربوط میشود به مواردی که با رادار روی هواپیماهای دشمن لاک کردهام. بدین معنی که اگر شرایط دیگر مساعد بود، و میتوانستم موشک شلیک کنم، شلیک کردهام و هواپیماهایی را هم زدهام.
در مواردی هم میگ ۲۵ عراق را نشانه رفتم و موشک شلیک کردم. یکی دیگر از رکوردهای جهانی من، تعداد دفعاتی که است که روی میگ ۲۵ لاک داشتهام؛ یعنی حدود صد و هشتاد مورد. اینها گاه در فاصلهٔ خیلی دور بودهاند و عملاً ما نمیتوانستیم کاری بکنیم.
آرش
آن روز و در آن لحظه، اصلاً خیال نمیکردم این شلیک، آخرین شلیک من در جنگ است.
این بار، برای اینکه باز هم موشک شلیک شود، سکوی پرتاب را عوض کردم و از روی سکوی پرتاب دیگری موشک را انتخاب کردم. دیدم لامپ موشک که در اتاق بی.سی.سی است، خاموش شد. یعنی این موشک شلیک خواهد شد. حالا، هواپیما هم داشت نزدیک میشد ولی انواع جمینگها را داشت. بعد از مدتی، دیدم مانور میدهد تا شاید کاری بکند و از موشک فرار کند.
به هر حال، حدود هفت یا هشت ثانیه بعد، ناگهان با صدای غرش مهیبی، موشک از جا کنده شد
آرش
آن روز و در آن لحظه، اصلاً خیال نمیکردم این شلیک، آخرین شلیک من در جنگ است.
این بار، برای اینکه باز هم موشک شلیک شود، سکوی پرتاب را عوض کردم و از روی سکوی پرتاب دیگری موشک را انتخاب کردم. دیدم لامپ موشک که در اتاق بی.سی.سی است، خاموش شد. یعنی این موشک شلیک خواهد شد. حالا، هواپیما هم داشت نزدیک میشد ولی انواع جمینگها را داشت. بعد از مدتی، دیدم مانور میدهد تا شاید کاری بکند و از موشک فرار کند.
به هر حال، حدود هفت یا هشت ثانیه بعد، ناگهان با صدای غرش مهیبی، موشک از جا کنده شد
آرش
آن چیزی که به عنوان خاطرات خوش از جنگ برایم مانده است، رفتار انسانهای شریف و پاک است که از نان خودشان کم میکردند و به رزمندهها میدادند. به رزمندههایی مثل ما که گاه در مقابل این همه محبت آنها شرمنده میشدیم و نمیتوانستیم آنطور که شایسته آن مردم بود، از آنها دفاع کنیم.
هیچوقت یاد کوهستانهای کردستان و غرب را فراموش نمیکنم. مخصوصاً این سالها که مدت زیادی از آن گذشته است و من آن دورهٔ پرنشاط جوانی را پشت سر گذاشتهام.
آرش
مردم بیدفاع در شهر مورد حملهٔ شیمیایی واقع شده و زندگیشان به تاراج رفته بود. یعنی طلافروش پشت میز کارش و فروشنده لوازم تراکتور، پشت پیشخوان مغازهاش و بقال پشت دخل مغازهاش، همانطور که نشسته یا مشغول کار بود، مرده بودند!
آرش
عراق تازه به موشکهای ضد رادار دست یافته بود. یک سایت خودی در اطراف آبادان فعالیت داشت که رادارش خراب میشود. پرسنل نگهداری آن رادار، اقدام به تعمیر رادار میکنند. در ضمن، چند نفر از همکاران آنها که مسئول دستگاههای دیگری بودند، برای کمک و تسریع کار، کنار اینها میآیند تا کارها زودتر و بهتر پیش برود.
هنگام کار، برای کنترل سلامت دستگاه، رادار را لحظهای روشن و دوباره خاموش میکردند. در این اثنا، هواپیماهای عراقی یک موشک ضد رادار به سمت آنها شلیک میکنند و موشک به رادار اصابت میکند! این حادثه موجب شده بود چند نفر زخمی شوند و یکی از نفراتی هم که برای کمک آمده بود، شهید شود. این همکار که وقت استراحت خودش را برای کمک به راهاندازی سایت گذاشته بود، شهید واقعی است. ولی سازمان، موضوع شهادت ایشان را قبول نکرد. آنها گفتند: «ایشان چرا رفته بود به آنها کمک کند؟! او که مسئولیتی در قبال آن دستگاه نداشته است!»
آرش
نیروی هوایی و پدافند، افراد شجاع و دلیری داشت که جانشان همیشه کف دستشان بود. یک بار دو نفر از خدمه توپهای ۳۵ میلیمتری را دیدم که هر دو پشت دستگاه شهید شده بودند. وقتی نگاه کردم، دیدم پای آن نفرِ شلیککنندهٔ گلوله، هنوز روی پدال شلیک بود و گلولههایش هم تا آخر شلیک شده بود. انسان شجاعی بود. معلوم بود تا آخرین گلوله با هواپیماها جنگیده و کشته شده است. این را در منطقهٔ عملیاتی جنوب دیدم. این شخص را از جزیره خارک میشناختم.
آرش
آن روزها که به جبهه میرفتیم، میشنیدیم بعضیها میگفتند: «اینها به خاطر حق مأموریت و پول به مناطق جنگی میروند!» این حرفها واقعاً آزاردهنده بود. اگر نیروی ایمان نباشد، حق مأموریت و پول چندان مؤثر نیست، رفع مسئولیت میشود. ما افرادی داشتیم که هر وقت اسم جبهه میآمد، داوطلبانه جلو میآمدند. طبق قانون نیروی هوایی، نباید به کسی بیشتر از سه ماه حق مأموریت میدادند اما گاهی مثلاً هجده ماه به جبهه میرفتیم. در حالی که طبق قانون، برای هجده ماه مأموریت، به ما سه ماه حق مأموریت میدادند!
آرش
بعد از گذشتن از پاوه، به دوآب رسیدیم. در آنجا، دو رودخانه به هم میپیوندد و یک تکه میشود و به خاک عراق میریزد. مرز ما تقریباً آن حدود است. در جادههای خاکی پیش رفتیم تا به خاک عراق رسیدیم. وقتی به جادهٔ آسفالته رسیدیم، فهمیدیم وارد خاک عراق شدهایم. از شهر طُویله رد شدیم تا به حلبچه برسیم.
آرش
در هر عملیاتی که شرکت میکردم، وصیتنامهام را مینوشتم. در اینجا هم با دلسردی کنار راننده نشستم و وصیتنامهام را به حسن رمضانیان دادم که دفتردار آقای غلامی بود. به او گفتم: «ما که رفتیم ولی اگر اتفاقی پیش آمد، شما این را داشته باش!»
آرش
و میگفتند جان اینها در خطر است، زبانم بند میآمد. گفتم: «آخر اینها میگویند من دیپلم ندارم؛ بدون دیپلم هم که نمیشود جنگید!»
دفتر جبارخانی خیلی شلوغ شده بود. چند تا از سرهنگها هم بودند. من و سلیمانی هم بودیم. گفتم: «من حتی مدرک سیکل را هم به کمک مرغ و خروسهایی که به مدرسه بردهام، گرفتهام!» گفتم: «باباجان، من اصلاً ایرانی نیستم، افغانیام!» حالا، من داشتم چرت و پرت تعریف میکردم و آنها به داستان من گوش میدادند! گفتم: «راستش را بخواهید، حدود چهل سال پیش وضع پدرمان در افغانستان خراب شد و مجبور شد بیاید طرف ایران! شب که شد، در یکی از روستاهای سبزوار به نام علیک ماند. یک بندهٔ خدا در آن روستا به ما رحم کرد و به پدرم گفت: این زن و بچهات را بیاور داخل خانه و شب را بیرون نمان. ما اینطوری شدهایم ایرانی! حالا، جناب آقای جبارخانی، شما چطور به من میگویی بلندشو و برو به جبهه؟! ما، نه ایرانی هستیم و نه دیپلم داریم، چرا دست از ما بر نمیدارید؟!»
آرش
میگفتند جان اینها در خطر است، زبانم بند میآمد. گفتم: «آخر اینها میگویند من دیپلم ندارم؛ بدون دیپلم هم که نمیشود جنگید!»
آرش
میگفتند جان اینها در خطر است، زبانم بند میآمد. گفتم: «آخر اینها میگویند من دیپلم ندارم؛ بدون دیپلم هم که نمیشود جنگید!»
آرش
در عملیات والفجر ۸ حدود ۹۶ موشک شلیک کردم که ۴۸ فروند هواپیما را ساقط کرد. دولت رسماً در رادیو و تلویزیون ۷۲ یا ۷۴ فروند اعلام کرد. البته دیگر نیروهای پدافند هم تعدادی هواپیما ساقط کردند، از جمله پرسنل توپهای اسکای گارد. بچههای توپ اورلیکن هم یک هواپیما را در ارتفاع پست کوثر ۳ زدند. اما آمارهای ارتش بالاتر از این است. گاهی وقتها ما موشک را شلیک میکردیم و به نظر ما هواپیما سقوط نمیکرد اما آنها میگفتند خورده است. همیشه بحث داشتیم که این بحث و جدل، در کربلای ۵ تبدیل به یک درگیری شد.
آرش
در همان دو سه روز اول عملیات والفجر ۸، یکی دو تا از هواپیماهای خودمان طبق این قانون آمدند و رفتند. یکی از بهترین خلبانهای ما، در همان روزهای اول و دوم برای بمباران رفت و وقتی برگشت، توسط پدافند خودمان هدف قرار گرفت. ما که حدود پانصد متری از سایت فاصله گرفته بودیم، آن صحنه را دیدیم. در حالی که وقتی داخل سایت بودیم، سقوط هیچ هواپیمایی را نمیتوانستیم ببینیم. آن روز، چون بمباران شده بودیم، از سایت فاصله گرفته بودیم. دیدم روی نخلهای جنوب آبادان و بین پل بهمنشیر، یک هواپیما با سرعت از خاک عراق به طرف ایران میآید که ناگهان روی هوا منفجر و شعلهور شد! اما خلبان با همان وضع راه را ادامه داد تا از روی نخلها گذشت. خودم دیدم که تکههای آتشگرفتهٔ هواپیما، معلقزنان به زمین میخورد. وقتی بدنهٔ اصلی این هواپیما به زمین افتاد، قارچ عظیم دود از آن به وجود آمد. هواپیما تکهتکه شده بود و ما خیال میکردیم پدافند خودمان هواپیمای عراقی را زده است. اللهاکبر گفتیم و خوشحالی کردیم اما یکی دو ساعت بعد، خبر دادند که هواپیمای خودی بوده است!
آرش
به طور معمول، لابهلای چندین هواپیمای عراقی، یک هواپیمای دارای موشک ضد رادار وجود داشت. هر هواپیما هم معمولاً یک موشک حمل میکرد. آن موشکها در آن زمان قیمتش از یک هواپیما گرانتر بود. این موشکها از سلاحهای مهم منطقه بود که در آن روزها به عراق داده بودند. یکی از رکوردهای من هم در جنگ، گرفتن موشکهای ضد رادار از هواپیماهای عراقی بود.
آرش
آنها میآمدند و من هم آماده بودم. حدود سیوپنج کیلومتری ما که رسیدند، رادار را روشن کردم و طبق آن سمت و ارتفاع و فاصلهای که ستاری داده بود، به طرفشان رفتم. این شیوه را در خارک تجربه کرده بودم. اولین هواپیما را گرفتم و بلافاصله اولین موشک را شلیک کردم و اولین هواپیما سقوط کرد. تا ظهر، شش موشک شلیک کردم و چهار هواپیما را زدم. به جز کسانی که روش مرا از قبل میدانستند، کسی باور نمیکرد که در عرض دو سه ساعت، چهار فروند هواپیما در آسمان متلاشی شود. سرنگونی این هواپیماها، وضعیت منطقه را دگرگون کرد و از ظلماتی که بمباران دیروز به وجود آورده بود، بیرون آورد.
آرش
حجم
۵٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۹ صفحه
حجم
۵٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۹ صفحه
قیمت:
۱۱۶,۰۰۰
۵۸,۰۰۰۵۰%
تومان