از خودم میپرسم: "چقدر طول میکشد تا بشود همه چیز را فراموش کرد؟" و این "همه چیز" آیا شاملِ حالِ او هم میشود یا نه؟
Orson Welles
یکعالمه فوتون پشتِ شیشه انتظار گشودنِ پنجره را میکشند تا بپرند توی هالِ شلوغ و پلوغ و پخش شوند روی هر چیزی که زودتر به دستشان میرسد.
هما
آن اواخر موهایش را از ته تراشیده بودند و او دیگر هیچ شباهتی به مادر نداشت. اما دوستش داشتم. و حسی ته وجودم میگفت که بیشتر از همیشه دوستش دارم، و یادآورم میشد: "او همان است. همانی که بود." از خودم زده میشدم. به خودم نهیب میزدم: "من میدانم او همان است. میدانم. این قدر به من نگو!"
Orson Welles
گاهی فکر میکنم که اگر در تمام عمرم مثل آن روزهای آخر دوستش داشتم، آخر و عاقبتش به آنجا میکشید؟
Orson Welles
بسکتبال تکهای از زندگیام بود؛ تکهای که نمیشد زندگی را بدون آن به طور مستقل توصیف کرد.
Orson Welles