کتاب باز هم من

«وقتی زنی به تو اصرار می‌کند که کتابی را بخوانی به این دلیل است که می‌خواهد تو را عاشق خودش کند، می‌خواهد کاری کند که تو بیشتر به او فکر کنی و می‌خواهد تو فقط به او فکر کنی.

ساختن یک زندگی در کشوری که متعلق به شما نیست به‌مراتب دشوارتر است. تو باید بتوانی کار جدید، دوستان جدید و عشق جدید پیدا کنی، باید بتوانی شخص جدیدی شوی! اما این کار هرگز ساده نیست و هرگز بدون هزینه نخواهد بود.

ابتدا خود را بشناس و آنگاه که خود را شناختی، آن‌گونه که می‌خواهی خود را بیارای! اپیکتتوس

«لازم نیست همه مانند هم لباس بپوشند. شما این لباس را خریده‌اید چون دوستش دارید، پس آن را مال خود کنید. سرتان را بالا بگیرید و طوری رفتار کنید انگار که همه پچ‌پچ‌های اطرافتان را می‌شنوید و از نظرتان فقط یک مشت چرندیات هستند.»

در شکستن دل سلسله‌مراتبی مشخص وجود دارد و من آن‌ها را تجربه کرده‌ام. در صدر این سلسله‌مراتب مرگ کسی قرار دارد که عاشقش هستید. هیچ موقعیتی وجود ندارد که باعث شوک و غمی بیش از این شود و شما بیش از هر زمان دیگری همدردی دیگران را دریافت می‌کنید: چهره‌ها با دیدن شما درهم می‌شوند، یک دست برای فشردن شانه‌تان به‌سوی شما دراز می‌شود «آه خدای من، من خیلی متأسفم» و پس از آن احتمالا دردناک‌ترین راه برای از دست دادن فردی که عاشقش هستید خیانت است. شما در این مورد هیچ احساس همدردی دریافت نمی‌کنید.

ما اغلب غرورمان را حفظ می‌کنیم؛ اما تو یا می‌توانی غرورت را در جایگاه نادرستش با درد نگه داری یا آزادش کنی تا برود و آنگاه بتوانی از باقی زمان باارزش زندگی‌ات با لذت استفاده کنی.

باید کسی را همراه خود سازید که بخواهد همراهتان باشد نه اینکه شما را چون پروانه‌ای زیبا روی دیوار اتاقش میخ کند.

آقای گاپنیک من را همراه با گری به مطب پزشک خودش فرستاد تا به من واکسن هاری بزنند. من در یک اتاق انتظار که شبیه به سالن یک هتل لوکس بود نشستم؛ سپس یک دکتر ایرانی میان‌سال معاینه‌ام کرد که احتمالا دلسوزترین فردی بود که تابه‌حال دیده بودم.

همه زمانی که در دنیایی بیگانه با آنچه تجربه کرده‌اند روبه‌رو می‌شوند، احساس ترس و ناراحتی خواهند کرد و همه چیز را عجیب می‌بینند. برای همه بیرون آمدن از دایرهٔ امنشان کار آسانی نخواهد بود.

اگر کسی یک کتابخانه را ببندد لوئیزا، فقط یک ساختمان را تعطیل نکرده، بلکه امید را نابود کرده است.