بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روی ماه خداوند را ببوس | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب روی ماه خداوند را ببوس

بریده‌هایی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۳.۷از ۵۲۷ رأی
۳٫۷
(۵۲۷)
باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم. اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم.
mah
هر چه می‌نوشمت تشنه‌ترم ای عطش‌آورترین آب! ای تلخ‌ترین شیرینی! ای سبک‌ترین سنگینی! تو غم‌ناک‌ترین شادی‌زندگی‌ام‌هستی. تو شادی بخش‌ترین اندوهِ هستی‌ام هستی. ای اتفاق سادهٔ پیچیده! چرا مرا نمی‌سوزانی ای سردترین شعلهٔ هستی! ای پَرِ سنگین رها شده از گم‌نام‌ترین پرندهٔ مهاجر هستی! شهر پرنده‌ها کجاست؟
Ali Broujerdi
«نه فقط روزنامه، بلکه معتقدم هر چیز دیگه‌ای که بخواد اطلاعات پراکنده و دسته‌بندی نشده رو یک جا به مخاطب‌ش منتقل کنه، مضره. رادیو، تلویزیون، روزنامه و ماهواره تنها کارشون اینه که اگه نه بمب‌باران، اما مثل باران اطلاعات پراکنده و اغلب بی‌خاصیت رو سر شما بریزند. این که در بازار بورس فلان جا چه تغییری رخ داده یا تلسکوپ هابل اخیرآ از دورترین نقاط فضا چی شکار کرده یا این که در اثر سقوط هواپیمایی در نبراسکا شصت و پنج نفر کشته شده‌اند یا حتی زارعی دانمارکی گربهٔ عجیبی رو توی اصطبل مزرعه‌ش پیدا کرده که در برابر نور خورشید سبز و در سایه به رنگ خاکستری درمی‌آد، چه فایده‌ای برای ما داره؟ واقعآ دانستن این که زنی سه قلو زاییده یا مردی دو کودک‌ش رو توی وان حمام خفه کرده چه اهمیتی داره؟»
Ali Broujerdi
نکند می‌خواهم بمیرم؟ من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکرده‌ام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مردن ناخن‌هام را در خاک فروببرم تا وقتی مرا به‌زور روی زمین می‌کشند به یادگار شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم.
fatemeh77
من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکرده‌ام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مردن ناخن‌هام را در خاک فروببرم تا وقتی مرا به‌زور روی زمین می‌کشند به یادگار شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم. اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم. اما من نمی‌خواهم نباشم. نمی‌خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمی‌خواهم مثل بیش‌تر آدم‌ها که می‌آیند و می‌روند و هیچ غلطی نمی‌کنند، در تاریخ بی‌خاصیت باشم. نمی‌خواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم.
lovely_book
دانایی پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن آرامشی هست که در دانستن نیست.
mahi
خداوند برای هر کس همون قدر وجود داره که او به خداوند ایمان داره
قاصدک
«این که در اعماق اقیانوس‌ها جان‌داری باشه یا نباشه، این که فضا متناهی باشه یا نباشه و یا این که در سیارهٔ دیگه‌ای به غیر از زمین حیات وجود داشته باشه یا نه، ذره‌ای در زندگی من تأثیر نداره. اما بود و نبود خداوند برای من مهمه. اگه خداوندی وجود داشته باشه، مرگ پایان همه چیز نخواهد بود و در این شرایط اگه من همهٔ عمرم رو با فرض نبود او زندگی کنم دست به ریسک بزرگ و خطرناکی زده‌ام. من این خطر رو با تمام پوست و گوشت و استخوان‌م حس می‌کنم.»
Captain
دانایی پریشان از جهل بدتره چون به هر حال در ندانستن آرامشی هست که در دانستن نیست. مثلا شما اگه بدونید دچار نوعی بیماری هستید که تا چند ماه دیگه می‌میرید، چه احساسی خواهید داشت؟ کسانی احتمالا حتی مایلند پولی پرداخت کنند تا چیزهایی رو ندونند.»
Ali Zargar
ــ «... بله، قربان. حتمآ، قربان! هر چه شما بفرمایید. من؟ من سگِ کی باشم، قربان؟ من به فدای شما، قربان. شما به سلامت باشید. ساعت غلط کرده که سه و نیم باشه، قربان. هرچه شما بفرمایید، ساعت همونه. شیشه‌ها رو هم گفته‌ایم دیگه اون طرفِ خودشون‌رو نشون ندن. اگه نشون دادن، قربان؟ گردن‌شون‌رو با سنگ می‌شکنیم، قربان. خروس‌ها رو هم حسب‌الامر حضرت عالی تهدید و بعضآ تطمیع کرده‌ایم که صبح‌ها بانگ نزنند. گفته‌ایم فقط پیش‌ازظهر مجازند آن قدر قوقولی قوقو بکنند تا جون‌شون به لب‌شون بیاد. سگ‌ها هم مطابق امر شما قرار است روزها پارس کنند و شب‌ها مثل بچهٔ آدم کپهٔ مرگ‌شون‌رو بذارن و بخوابند. توی ویترین، قربان؟ همه چیز گذاشته‌ایم از شیر شتر تا جان آدمی‌زاد.»
Ali Zargar
خداوند برای هر کس همون قدر وجود داره که او به خداوند ایمان داره.
Lilisfr
ای پسر عمران! هر گاه بنده‌ای مرا بخواند، آن چنان به سخن او گوش می‌سپرم که گویی بنده‌ای جز او ندارم اما شگفتا که بنده‌ام همه را چنان می‌خواند که گویی همه خدای اویند جز من.
Fatemeh Eshghabadi
کلیدها به همان راحتی که در رو باز می‌کنند قفل هم می‌کنند.
Fatemeh Eshghabadi
من از نهایت شب حرف می‌زنم /من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می‌زنم /اگر به خانه من آمدی /برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
Fatemeh Eshghabadi
اگه خداوندی وجود داشته باشه، مرگ پایان همه چیز نخواهد بود و در این شرایط اگه من همهٔ عمرم رو با فرض نبود او زندگی کنم دست به ریسک بزرگ و خطرناکی زده‌ام. من این خطر رو با تمام پوست و گوشت و استخوان‌م حس می‌کنم
کاربر 27474
کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست. و من از تنهایی می‌ترسم.
Lajevardi
هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره.
Mina
خوش‌بختانه هستی اون قدر سخاوت داره که دائم یک فرصت و یک شانس دیگه به شما می‌ده تا دوباره از صفر شروع کنید. اما اگه شما در برابر موقعیتی خوب رو انتخاب کنید راه اندکی وضوح پیدا می‌کنه. در موقعیت بعدی احتمالا با شرایط پیچیده‌تری مواجه خواهید شد که باز هم باید انتخاب کنید. این انتخاب‌ها مثل دالانی هزار تو همیشه در مقابل شما قرار دارن. با هر انتخاب سرعت شما بیش‌تر و بیش‌تر می‌شه. هر انتخابِ درست شتاب شما رو بیش‌تر می‌کنه تا اون‌جا که با سرعت نور هم می‌تونید پیش برید. در مقابل، هر انتخاب بد از سرعت شما کم می‌کنه. اون‌ها که دائم به انتخاب‌های بد دست می‌زنن وضع تأسف‌باری پیدا می‌کنن. اون قدر کند می‌شن تا کاملا متوقف می‌شن و بعد شروع می‌کنن به فرو رفتن. اون قدر فرو می‌رن تا این که به کلی دفن می‌شن. برای این آدم‌ها هم البته که فرصت هست اما اون‌ها مجبورند مدتی رو صرف این کنن تا خودشون رو از اعماق به سطح برسونن. زندگی مواجههٔ ابدی آدم‌هاست با این انتخاب‌ها.»
m@ede
توی استیصال آدم‌ها. توی استیصال. توی استیصال. توی خدایا چه کنم‌ها؟
مهدی بهرامی
می‌گفت که دوست داره ساعت‌ها محضِ صدای مهتاب رو بشنوه و اصلا براش اهمیتی نداره که صدای او حاوی چه کلماتیه. حتی می‌گفت حاضره مهتاب هزار بار به او بگه برو گم شو! تا او بتونه با لذت تمام هزاران بار صداهای «ب» و «ر» و «ش» را با طنین و صوت و لحن و تُنِ تکلم مهتاب بشنوه. تنها چیزی که می‌تونم بگم اینه که عشقِ پارسا به مهتاب عشقِ عجیبی بود. مثلا یک روز مهتاب به من گفت دکتر تلفنی به او گفته که ترجیح می‌ده به جای این‌که دست‌های او رو لمس کنه ساعت‌ها به اون‌ها خیره بشه. به او گفته بود بدجوری آلودهٔ روح او شده. به او گفته بود آن قدر دوستش داره که اصلا دل‌ش نمی‌خواد با او ازدواج کنه
مهدی بهرامی

حجم

۹۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۹۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان