یادآوری خاطرات تلخ گذشته اغلب کار معقولی نیست. این خاطرات مثل مینهای خنثینشدهای هستند که در میدان وسیعی دفن شدهاند؛
زهرا۵۸
اگر اغلب ازدواجها در شیبی پذیرفتهشده و احتمالا طبیعی ــ طبیعت انسانها ــ رو به افول میروند و روابط عاشقانه جای خودشان را به روابط دوستانه میدهند و روابط دوستانه به روابط معمولی تبدیل میشوند، این شیب بین ما وجود نداشت.
زهرا۵۸
همه میدانند که هوش و لهجه و وقار و جذابیت و نمکین بودن نمیتوانند بهتنهایی دلایل کافی برای دوست داشتن کسی باشند. بنابراین فرشته باید با چیز دیگری مرا عاشق خودش کرده باشد. این چیز به احتمال زیاد فاصلهگیری آگاهانهٔ او از زنانگیاش بود. منظورم این نیست که به مردانگی مایل بود. منظورم این است که او به شکلی صریح در برابر نگاه به جسمانیت زنانهاش حساس بود.
زهرا۵۸
اگر آن روز تقدیر با دقت و حوصله و وقتشناسی معرکهاش ماشین او را پنچر نکرده بود، این عشق هم شکل نمیگرفت. اینکه در روزها و هفتههای بعد چندبار دقیقا نیمساعت قبل از پایان زنگ آخر دلم درد گرفت یا مادربزرگ و پدربزرگم را در بیمارستان بستری کردم یا با سکته کُشتم یا خانهمان آتش گرفت یا کسی توی صورت لیلا، خواهرم، اسید پاشید یا برادرِ نداشتهام از پلهها پایین افتاد، ذاتالریه گرفت، مسموم شد، تصادف کرد، سوخت، مُرد، اهمیت چندانی ندارد. مهم این بود که سرانجام پانی به سماجتِ من لبخند زد و من از جمع سگها و گربهها زدم بیرون.
زهرا۵۸
پدر عیدی پاسبان بود و گاهی توی عروسیها بیرون خانهٔ عروس یا داماد میایستاد و نمیگذاشت کسی بدون کارت عروسی برود توی مجلس.
Gisoo