بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چند روایت معتبر (مجموعه داستان) | طاقچه
کتاب چند روایت معتبر (مجموعه داستان) اثر مصطفی مستور

بریده‌هایی از کتاب چند روایت معتبر (مجموعه داستان)

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۳از ۳۷ رأی
۴٫۳
(۳۷)
«در فلسفه هم گاهی شعرهای لطیفی هست. مثل این حرف که می‌گه خداوند از شدت ظهورَش مخفی است. در واقع مفهوم این حرف اینه که خداوند اون‌قدر هست که گویی نیست. اون‌قدر حضور داره که انگار غایبه. اصلا غیبتش به دلیل شدت ظهورشه. می‌گن خداوند مثل یه صداست که از اول آفرینش تا آخر اون با یه حالت پیوسته در هستی نواخته می‌شه. چنین صدایی رو تا قطع نشه کسی نمی‌تونه بشنوه. در واقع دایمی بودن صدا مانع شنیدنش می‌شه. شاید به همین دلیله که ما نمی‌تونیم خداوند رو درک کنیم. به‌نظر من این خیال‌انگیزترین شعریه که انسان در طول تاریخ سروده.»
آرام
جای خلوتی بود. وسطِ نیستی. گفتی: «هستم.» نگریستم، اما چیزی نبود. گفتم: «نیستی.» باز گفتی: «هستم.» بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه، نیستی. این جا جز من کسی نیست. بعد انگار گرمای تو در دلم ریخت. من داغ شدم، گُر گرفتم تا گیج شدم. بعد لبخند زدی و من تسلیم شدم. گفتم: «هستی! تو هستی! این من هستم که نیستم.»
آرام
«تو همه آب، من همه عطش تو همه ناز، من همه نیاز. تو همه چشمه، من همه تشنگی.»
Mithrandir
«کجا برم، کجا نرم؟ / از این‌طرف؟ از اون‌طرف؟ / خداجونم سرگردونم / من راهم رو گم کردم / دور خودم می‌گردم.»
ــسیّدحجّتـــ
می‌گن خداوند مثل یه صداست که از اول آفرینش تا آخر اون با یه حالت پیوسته در هستی نواخته می‌شه. چنین صدایی رو تا قطع نشه کسی نمی‌تونه بشنوه. در واقع دایمی بودن صدا مانع شنیدنش می‌شه.
ــسیّدحجّتـــ
هر کس روزنه‌ای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به‌شدت اندوهناک شود
زهرا۵۸
همهٔ امورات این دنیای لعنتی روی پول می‌چرخه.
ــسیّدحجّتـــ
وسطِ نیستی. گفتی: «هستم.» نگریستم، اما چیزی نبود. گفتم: «نیستی.» باز گفتی: «هستم.» بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه، نیستی. این جا جز من کسی نیست. بعد انگار گرمای تو در دلم ریخت. من داغ شدم، گُر گرفتم تا گیج شدم. بعد لبخند زدی و من تسلیم شدم. گفتم: «هستی! تو هستی! این من هستم که نیستم.»
🌸فطرس🌸
پدرم هیچ‌وقت عاشق نشد. حتا عاشق مادرم نبود، اما او را دوست می‌داشت. خیلی دوست می‌داشت. وقتی مادرم خانهٔ عالیه‌خانم روضه می‌رفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجه‌اش را با گلوله زده باشند، بال‌بال می‌زد. میان اتاق‌ها قدم می‌زد و کلافه بود تا مادرم برگردد.
زهرا۵۸
صبح به سیمین ــ زنم رو می‌گم ــ گفتم: «نکنه می‌خوام بمیرم؟» می‌دونید چی گفت آقای دکتر؟ گفت: «تو که هنوز نوه‌دار نشدی، هنوز موهات سفید نشده.» اما به‌نظر من مُردن هیچ ربطی به سفیدی مو یا داشتن نوه نداره
زهرا۵۸

حجم

۹۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

حجم

۹۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

قیمت:
۳۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۱۰صفحه بعد