بریدههایی از کتاب چند روایت معتبر (مجموعه داستان)
۴٫۳
(۳۸)
«در فلسفه هم گاهی شعرهای لطیفی هست. مثل این حرف که میگه خداوند از شدت ظهورَش مخفی است. در واقع مفهوم این حرف اینه که خداوند اونقدر هست که گویی نیست. اونقدر حضور داره که انگار غایبه. اصلا غیبتش به دلیل شدت ظهورشه. میگن خداوند مثل یه صداست که از اول آفرینش تا آخر اون با یه حالت پیوسته در هستی نواخته میشه. چنین صدایی رو تا قطع نشه کسی نمیتونه بشنوه. در واقع دایمی بودن صدا مانع شنیدنش میشه. شاید به همین دلیله که ما نمیتونیم خداوند رو درک کنیم. بهنظر من این خیالانگیزترین شعریه که انسان در طول تاریخ سروده.»
آرام
جای خلوتی بود. وسطِ نیستی. گفتی: «هستم.» نگریستم، اما چیزی نبود. گفتم: «نیستی.» باز گفتی: «هستم.» بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه، نیستی. این جا جز من کسی نیست. بعد انگار گرمای تو در دلم ریخت. من داغ شدم، گُر گرفتم تا گیج شدم. بعد لبخند زدی و من تسلیم شدم. گفتم: «هستی! تو هستی! این من هستم که نیستم.»
آرام
«تو همه آب، من همه عطش تو همه ناز، من همه نیاز. تو همه چشمه، من همه تشنگی.»
Mithrandir
«کجا برم، کجا نرم؟ / از اینطرف؟ از اونطرف؟ / خداجونم سرگردونم / من راهم رو گم کردم / دور خودم میگردم.»
ــسیّدحجّتـــ
میگن خداوند مثل یه صداست که از اول آفرینش تا آخر اون با یه حالت پیوسته در هستی نواخته میشه. چنین صدایی رو تا قطع نشه کسی نمیتونه بشنوه. در واقع دایمی بودن صدا مانع شنیدنش میشه.
ــسیّدحجّتـــ
هر کس روزنهای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر بهشدت اندوهناک شود
زهرا۵۸
همهٔ امورات این دنیای لعنتی روی پول میچرخه.
ــسیّدحجّتـــ
وسطِ نیستی. گفتی: «هستم.» نگریستم، اما چیزی نبود. گفتم: «نیستی.» باز گفتی: «هستم.» بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه، نیستی. این جا جز من کسی نیست. بعد انگار گرمای تو در دلم ریخت. من داغ شدم، گُر گرفتم تا گیج شدم. بعد لبخند زدی و من تسلیم شدم. گفتم: «هستی! تو هستی! این من هستم که نیستم.»
🌸فطرس🌸
پدرم هیچوقت عاشق نشد. حتا عاشق مادرم نبود، اما او را دوست میداشت. خیلی دوست میداشت. وقتی مادرم خانهٔ عالیهخانم روضه میرفت، پدرم مثل گنجشکی که جوجهاش را با گلوله زده باشند، بالبال میزد. میان اتاقها قدم میزد و کلافه بود تا مادرم برگردد.
زهرا۵۸
صبح به سیمین ــ زنم رو میگم ــ گفتم: «نکنه میخوام بمیرم؟» میدونید چی گفت آقای دکتر؟ گفت: «تو که هنوز نوهدار نشدی، هنوز موهات سفید نشده.» اما بهنظر من مُردن هیچ ربطی به سفیدی مو یا داشتن نوه نداره
زهرا۵۸
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافهات کرده، تردید مبهمت را به یقینی روشن تبدیل میکند: عاشق شدهای.
sosoke
نازنین دوبار دندانههای «سیب» ی را که توی دفترچهاش نوشته بود، شمرد.
زهرا۵۸
دلت از چیزی که نمیدانی چیست انباشته میشود.
زهرا۵۸
کسی که گیج است همهچیز را گیج میبیند.
ــسیّدحجّتـــ
گفتم: «این دل خالی است، تشنهام.» گفتی: «دوستت دارم.» و من ناگهان لبریز شدم.
Judy Abbott
کاش میتونستم دوستت نداشته باشم
sosoke
یکی داره تو چشات غرق میشه
sosoke
سایه به مژههاش ریمل کشید و کمی کِرِم به دستها و پودر به گونههاش مالید. کسری سطل را روی زمین وارونه کرد تا سوسک بیرون افتاد.
سایه گوشههای روسری را زیر چانهاش گره زد و چادرش را سر کرد.
جیمی جیم
وقتی حرف میزدی، یکی نه به چیزایی که میگفتی که به صدات، به محضِ صدات گوش میداد. یکی محو شده بود تو صدات.
Judy Abbott
کاش من تو بودم. کاش تو من بودی. کاش ما یکی بودیم. یک نفرِ دوتایی
sosoke
حجم
۹۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه
حجم
۹۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه
قیمت:
۳۷,۰۰۰
۱۸,۵۰۰۵۰%
تومان