بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نفر بعدی که در بهشت ملاقات می کنید | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نفر بعدی که در بهشت ملاقات می کنید

بریده‌هایی از کتاب نفر بعدی که در بهشت ملاقات می کنید

نویسنده:میچ البوم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۷۳ رأی
۴٫۰
(۷۳)
«نه آنقدری که من از خودم متنفر بودم. من از تو مراقبت نکردم. تو را تنها گذاشتم. بعد از آن، دیگر هیچ‌وقت نتوانتسم خودم را یک مادر خوب بدانم. «خیلی سرافکنده بودم. این باعث شده بود به تو سخت بگیرم، درحالی‌که تمام تلاشم این بود که به خودم سخت بگیرم. آنی، پشیمانی‌های ما کورمان می‌کند. ما نمی‌فهمیم که وقتی خودمان را تنبیه می‌کنیم، چه کسان دیگری همراه ما مجازات می‌شوند.»
نور
اما بعد خودش را برای تصور دنیایی که دخترش در آن وجود نداشت، سرزنش می‌کرد و آنی را در آغوش می‌کشید و جثهٔ کوچکش که کنارش آرمیده بود، گونه‌های لطیفش و جوری که دستانش را دور گردن لورین می‌انداخت را حس می‌کرد و تمام افکارش در مورد یک زندگی دیگر، از ذهنش پاک می‌شد. این قدرت خلع‌سلاح‌کنندهٔ کودکان است: نیاز آنها باعث می‌شود تمام نیازهای خودت را به دست فراموشی بسپاری.
نور
«می‌دانستی که یک سگ اگر در حضور یک فرد خنده‌رو و یک فرد گریان باشد، می‌رود پیش آن کسی که دارد گریه می‌کند؟ سگ‌ها، وقتی آدم‌های دور و برشان ناراحت باشند، غمگین می‌شوند. این‌گونه آفریده شده‌اند. به این حس‌شان دلسوزی می‌گویند. «انسان‌ها هم این حس را دارند. اما بقیهٔ احساسات جلوی آن را سد می‌کند- غرور، خودخواهی، این تفکر که باید اول به دردهای خودمان رسیدگی کنیم. سگ‌ها چنین دغدغه‌هایی ندارند.»
امیدی
«می‌دانستی که یک سگ اگر در حضور یک فرد خنده‌رو و یک فرد گریان باشد، می‌رود پیش آن کسی که دارد گریه می‌کند؟ سگ‌ها، وقتی آدم‌های دور و برشان ناراحت باشند، غمگین می‌شوند. این‌گونه آفریده شده‌اند. به این حس‌شان دلسوزی می‌گویند. «انسان‌ها هم این حس را دارند. اما بقیهٔ احساسات جلوی آن را سد می‌کند- غرور، خودخواهی، این تفکر که باید اول به دردهای خودمان رسیدگی کنیم. سگ‌ها چنین دغدغه‌هایی ندارند.»
امیدی
«رازها. ما فکر می‌کنیم با نگه داشتن‌شان، اوضاع را کنترل می‌کنیم اما تمام وقت، این آنها هستند که افسار ما را در دست می‌گیرند.»
کاربر ۵۶۷۹۴۵۰
عشق زمانی پیش می‌آید که که کمتر از همیشه انتظارش را داریم. عشق زمانی پیش می‌آید که بیشتر از همیشه بدان نیاز داریم. عشق زمانی پیش می‌آید که پذیرای آن هستید یا دیگر نمی‌توانید انکارش کنید.
بهناز
«رستگاری این‌گونه نصیب آدم می‌شود. اشتباهات ما درهایی را برایمان باز می‌کند تا کار درست را انجام دهیم.»
بهناز
«بر روی زمین، ما ماهیت همه‌چیز را درک می‌کنیم. چرایی‌شان زمان بیشتری می‌برد.»
بهناز
زمانی که چیزی می‌سازیم، آن را روی شانهٔ کسانی که پیش از ما آمده بودند، بنا می‌کنیم. و زمانی‌که از هم فرو می‌پاشیم، کسانی که پیش از ما آمده بودند کمک می‌کنند از نو ساخته شویم.»
بهناز
در بعضی لحظات خاص، یعنی زمانی که مرگ نزدیک است، پردهٔ بین این دنیا و جهان بعدی عقب کشیده می‌شود. بهشت و زمین همپوشانی پیدا می‌کنند. در چنین مواقعی، ممکن است برای لحظه‌ای ارواحی را ببینی که قبلاً از این دنیا رفته‌اند. می‌توانی ببینی که منتظر رسیدنت هستند.
بهناز
می‌دانید باد چگونه ایجاد می‌شود؟ از مواجههٔ فشار بالا با فشار پایین. از مواجههٔ گرما با سرما. تغییر. تغییر باعث ایجاد باد می‌شود. و هر چقدر این تغییر بزرگ‌تر باشد، باد شدیدتر می‌وزد. زندگی هم همین‌گونه است. یک تغییر، باعث وزش تغییر دیگری می‌شود
محدثه
بعضی لمس‌ها هویت دارند؛ بعضی لمس‌ها چنان یادگاری بر جای می‌گذارند که دیگر با چشمان بسته هم می‌شناسی‌شان. این یادگار برای آنی، دستان پائولو روی شانه‌هایش بود، درست مثل سال‌ها قبل در آن بازی جفتک چارکش. درست مثل همین لحظه.
محدثه
هیچ داستانی به تنهایی بال و پر نمی‌گیرد. زندگی‌های ما همچون نخ‌های ماشین بافندگی جوری در هم تنیده شده که هیچ‌گاه نخواهیم فهمید.
محدثه
برایش از رازهایی که موقع سفرش به بهشت برایش آشکار شده بود می‌گفت، این‌که چطور یک زندگی، یک زندگی دیگر را تغییر می‌دهد و آن زندگی، بعدی را. به او می‌گفت که هر پایانی یک آغاز دیگر است، فقط در آن لحظه ما از آن بی‌خبریم؛ و آن کودک، تا آخرین روز عمرش آسوده خاطر می‌بود چون می‌دانست مهم نیست که از چه چیزهایی بترسد یا چه چیزهایی را از دست بدهد، بهشت پاسخ تمام سوال‌های زمینی‌اش را در خود خواهد داشت؛ و شروعش از پنج نفریست که منتظرش خواهند بود، همانطور که منتظر همهٔ ما هستند؛ زیر نگاه پروردگار و در معنای واقعی باارزشترین واژه.
فاطمه
عشق زمانی پیش می‌آید که که کمتر از همیشه انتظارش را داریم. عشق زمانی پیش می‌آید که بیشتر از همیشه بدان نیاز داریم. عشق زمانی پیش می‌آید که پذیرای آن هستید یا دیگر نمی‌توانید انکارش کنید.
فاطمه
«ما خیلی دعوا می‌کردیم.» او دست چپ آنی را گرفت و آن را توی آب فرو برد: «می‌دانم. اما این تمام چیزی‌است که به یاد می‌آوری؟» آنی شناور شدن انگشتانش را حس می‌کند و ذهنش نیز همین کار را می‌کند. در بازتاب آب، تنها صحنه‌های دوست‌داشتنی دوران کودکی‌اش را تماشا کرد، خاطرات بی‌شمار، بوسه‌های شبانهٔ مادرش، باز کردن اسباب‌بازی‌های جدید، ریختن خامه روی پنکیک، سوار کردن آنی بر روی اولین دوچرخه‌اش، دوختن پیراهنی پاره، رژ لب زدن، تنظیم رادیو روی موج مورد دلخواه آنی. انگار کسی قفل یک صندوقچه را باز کرده بود و حال این گنجینهٔ پر عشق را می‌شد در یک لحظه مرور کرد. او زمزمه کرد: «چرا قبلاً این را حس نکرده بودم؟»
فاطمه
«و تو تمام این مدت منتظر من بودی؟» «زمان، بین یک مادر و دختر چه معنایی دارد؟ هیچ‌وقت زیاد نیست، هیچ‌وقت کافی نیست.»
فاطمه
وقتی آنی تمام داستان را تعریف کرد، متوجه شد که مثل آن روز در بیمارستان گریه می‌کرده. اشک‌هایی که به زمین می‌خوردند، حوضی ساخته بودند؛ حوض بزرگ شد و یک نهر ساخت و نهر بزرگ شد و به رودخانه‌ای فیروزه‌ای و شفاف تبدیل شد. در حاشیهٔ رودخانه، درختانی پدیدار شدند که برگ‌های پهن و رنگارنگ‌شان مثل چتر همه‌جا گسترده بود.
فاطمه
آنی، پشیمانی‌های ما کورمان می‌کند. ما نمی‌فهمیم که وقتی خودمان را تنبیه می‌کنیم، چه کسان دیگری همراه ما مجازات می‌شوند.»
فاطمه
«مردم تأسف می‌خوردند که اگر عزیزانشان پنجاه سال بعد به دنیا می‌آمدند، شاید از چیزی که باعث مرگشان شده بود، نجات می‌یافتند. اما شاید چیزی که آنها را کشته بود باعث شده بود کسی به دنبال یافتن درمان آن بیفتد.
فاطمه

حجم

۱۸۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱۸۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان