بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بانک‌ تهیدستان؛ وام‌های کوچک، ابزار مبارزه با فقر جهانی | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بانک‌ تهیدستان؛ وام‌های کوچک، ابزار مبارزه با فقر جهانی

بریده‌هایی از کتاب بانک‌ تهیدستان؛ وام‌های کوچک، ابزار مبارزه با فقر جهانی

۴٫۶
(۱۲)
من آن قدر نگرانی‌ها و دغدغه‌های آنها را شنیده بودم که جواب‌های آماده‌ای برای آنها داشتم؛ اما با وجود این، قانع کردن این مخلوقاتِ وحشت‌زده، کار بسیار دشواری بود. آنها در زندگی خود، هرگز با هیچ مؤسسه و نهادی تعامل نکرده بودند. هر چیزی که به آنها پیشنهاد می‌کردم، برایشان عجیب، هولناک و خطرناک به نظر می‌رسید. آن روز، پیشرفت ما کند و آرام بود؛ کند و آرام، همانند بسیاری از دفعات بعدی.
محسن
اما یک مرد، مجموعه اولویت‌های بسیار متفاوتی دارد. یک پدر فقیر، به‌محض آن که درآمد اضافه‌ای به‌دست آورد، توجه خود را بیشتر بر روی نیازهای خود متمرکز می‌کند. بنابراین، پولی که از طریق زن وارد خانه شود، منافع بیشتری برای کل خانواده به همراه خواهد داشت. از نظر ما، در هرگونه توسعه اقتصادی (با هدف بهبود استاندارد زندگی، کاهش فقر، ایجاد فرصت‌های اشتغال و کاهش نابرابری) بهتر است از طریق زنان اقدام شود
محسن
آنها توجه بیشتری از خود نشان می‌دهند، کودکان خود را برای یک زندگی بهتر آماده می‌کنند و نسبت به مردان، در عملکرد خود ثابت‌قدم‌تر هستند. به مجرد این‌که یک مادر فقیر، شروع به کسب درآمد می‌کند، همواره رؤیاهای او حول موفقیت کودکانش متمرکز می‌شود. پس از کودکان، اولویت دوم یک زن، خانه اوست. یک زن فقیر، در صورتی که سرمایه بیشتری داشته باشد، مایل است اسباب و لوازمی برای آشپزخانه خریداری کند، سقف مستحکم‌تری برای خانه بسازد یا تختی برای خود و خانواده‌اش تهیه کند؛
محسن
در بنگلادش، گرسنگی و فقر، بیش از آن‌که موضوعات مرتبط با مردان باشند، موضوعات خاص زنان هستند. زنان، گرسنگی و فقر را شدیدتر از مردان تجربه می‌کنند. اگر قرار باشد یکی از اعضای خانواده گرسنگی بکشد، قانون نانوشته‌ای وجود دارد که آن فرد باید مادر خانواده باشد. علاوه بر این، در دوره قحطی و کمبود، این مادر خانواده است که از تجربه دردناک " شیر نداشتن برای نوزادش " رنج خواهد برد. در بنگلادش، زنان فقیر، ناامن‌ترین موقعیت اجتماعی را دارند. در این شرایط طاقت‌فرسا، واضح است که زنان فقیر و نیازمند، سریع‌تر و بهتر از مردان، خود را با فرآیندهای حمایتیِ ما وفق خواهند داد.
محسن
عصبانیت من از این وضعیت بود که مرا از ابتدا واداشت خود را متعهد کنم تا حداقل ۵۰ درصد از وام‌های پروژهٔ آزمایشی‌مان را به زنان اختصاص دهیم؛ اما خیلی زود دلایل اجتماعی- اقتصادی جدیدی برای تمرکز روی زنان یافتیم. هرچه بیشتر به زنان فقیر وام می‌دادیم، بیشتر پی می‌بردیم که وام اگر به یک زن داده شود، سریع‌تر از هنگامی‌که همان وام به یک مرد داده شود، می‌تواند در زندگی فقیران تغییر ایجاد کند.
محسن
بنابراین، اتفاقی نیست اگر تا قبل از گرامین، زنان کمتر از یک درصد از تمام وام‌گیرندگان را در بنگلادش تشکیل می‌دادند. در یک جمله، سیستم بانکداری بنگلادش برای مردان ایجاد شده بود.
محسن
بعضی از منتقدان ما این موضوع را مطرح کرده‌اند که مخاطبان روستایی، بسیار مطیع و فرمانبردار هستند و از این‌رو ما می‌توانیم آنها را در پیوستن به گرامین تحت فشار و ارعاب قرار دهیم. شاید این موضوع، خود دلیل آن باشد که چرا ما در گرامین، فرآیند اخذ وام را آن قدر دشوار و چالشی تعریف کرده‌ایم. درواقع، فشار کل گروه بر هر وام‌گیرنده از یک طرف و نگرانی آزمون از طرف دیگر، این نکته را تضمین می‌کند که در نهایت، تنها کسانی که حقیقتاً نیازمند پیوستن به گرامین هستند به عضویت بانک درآیند. درواقع از نظر روستاییانی که در وضعیت مالی مناسب‌تری قرار دارند، این فرآیند دشوار معمولاً ارزش صرف این همه وقت و تلاش را ندارد (اگر هم باارزش محسوب شود، خود بانک این دسته از افراد را قبول نکرده و آنها را ملزم به ترک گروه می‌کند). برنامه "وام خرد " بانک گرامین، تنها و تنها به پیشگامانی دلیر و والاهمت نیاز دارد؛ پیشگامانی که بدون شک، سرانجام به موفقیت دست خواهند یافت.
محسن
پذیرش و احراز صلاحیت یک گروه توسط بانک گرامین، ممکن است از چند روز تا چند ماه به طول بینجامد. برای تأیید یک گروه، هر پنج عضو گروه باید خود را به بانک معرفی کنند و حداقل هفت روز، تحت آموزش سیاست‌های بانک قرار گیرند. سپس همه آنها در یک ارزیابی شفاهی که توسط یکی از مقامات ارشد بانک صورت می‌گیرد، باید درک درست و مناسب خود از این سیاست‌ها را اثبات کنند. علاوه بر این، هر عضو گروه، باید به تنهایی نیز مورد آزمون و ارزیابی قرار گیرد. شب قبل از آزمون، وام‌گیرندگان اغلب تاحدی مضطرب هستند که در مکان‌های مقدس به روشن کردن شمع می‌پردازند، نماز می‌خوانند و از خدا طلب کمک می‌کنند. آنها می‌دانند که اگر در آزمون قبول نشوند، نه تنها خود را بلکه دیگر اعضای گروه را نیز دلسرد خواهند کرد.
محسن
البته ما ممکن است به سادگی و بلاهت متهم شویم اما تنها کمتر از ۱ درصد از وام گیرندگان ما بد حساب بوده‌اند و حتی هنگامی که وام گیرندگان ما از عهده بازپرداخت وام خود برنمی‌آیند، آن را به حساب شرارت آنها نمی‌گذاریم بلکه در عوض، فرض می‌کنیم که شرایط خاص فردیِ آنها مانع از آن شده است که آنها بتوانند پول خود را بازپرداخت کنند. برای ما بدحسابی، همانند یک یادآوری است که به ما گوشزد می‌کند موفقیت وام‌گیرندگان بانک، نیاز به فعالیت بیشتری از جانب ما دارد.
محسن
در مقابل، فرض اولیه گرامین بر این استوار است: "هر وام‌گیرنده‌ای صادق است. " در گرامین، ابزار حقوقی میان وام‌دهنده و وام‌گیرنده وجود ندارد. ما کاملاً معتقدیم که بانک باید بر پایه اعتماد انسانی بنا شود، نه قراردادهای کاغذی بی‌معنا. موفقیت یا شکست گرامین، به همین قدرتِ برآمده از روابط بین‌فردی بستگی دارد
محسن
درواقع ما به این نتیجه رسیدیم که اگر قرار است گرامین بتواند به فعالیت خود ادامه دهد، باید به مشتریان خود اعتماد کند. از همان روز اول می‌دانستیم که جایی برای پلیس‌بازی در سیستم ما وجود ندارد. ما هرگز از دادگاه برای تسویه حساب وام‌هایمان استفاده نکردیم و وکلا یا گروه‌های دیگر را درگیر سیستم خود نکردیم. امروزه، فرض اولیه بانک‌های تجاری آن است که هر وام‌گیرنده‌ای پول آنها را برداشته و فرار خواهد کرد! بنابراین سعی می‌کنند وام‌گیرندگان خود را در انواع گره‌های حقوقی اسیر کنند. وکلای آنها با دقت هرچه تمام‌تر اسناد حقوقی را مطالعه می‌کنند تا مطمئن شوند که هیچ وام‌گیرنده‌ای نمی‌تواند از دست بانک فرار کند.
محسن
همه‌چیز از این‌جا شروع شد. فقیران جبرا به‌خوبی می‌دانستند که برای پایان دادن به فقرشان، این وام تنها شانس آنهاست. من نمی‌خواستم هیچ‌وقت به یک نزول‌دهنده تبدیل شوم و علاقه‌ای هم برای قرض دادن به کسی نداشتم، بلکه آنچه دنبالش بودم این بود که در درجه اول، مسئلهٔ مرگ‌وزندگی فقیران حل شود؛ اما خود موضوع وثیقه هم برایم سؤال شده بود. نمی‌دانستم آیا حق با من است یا با مدیران بانکی. در مورد راهی که وارد آن شده بودم، هیچ حس روشنی نداشتم. کورمال کورمال می‌رفتم و در حین راه یاد می‌گرفتم.
محسن
درنهایت، در دسامبر ۱۹۷۶ موفق شدم از بانک جاناتا، برای فقیران جبرا وام بگیرم. در طول سال بعد، تمام درخواست‌های فقیران روستا برای دریافت وام را باید شخصا امضا می‌کردم. حتی زمانی‌که برای مسافرت به اروپا یا آمریکا رفته بودم، بانک برای امضا کردن فرم‌ها، به‌جای تماس با وام‌گیرندگان اصلی در روستا، همچنان از طریق نامه یا تلگراف از من تقاضا می‌کرد.
محسن
از خودم خجالت می‌کشیدم که به‌عنوان بخشی از این جامعه هستم ولی نمی‌دانستم که ۲۷ دلار می‌تواند زندگی ۴۲ فرد ماهر را متحول کند. باید به دنبال یک راه‌حل اساسی می‌رفتم. چیزی که برای این کار به آن نیاز داشتیم، نهادی بود که بتواند به کسانی که "هیچ ندارند " قرض دهد. بنابراین تصمیم گرفتم به بانک محلی روستا بروم و از آن بخواهم به فقیران پول قرض دهد. به نظر ساده و سر راست می‌رسید و آن وقت، خواب به سراغم آمد.
محسن
روز بعد، "مایمانا بیگم "، دانشجویی را که در جمع‌آوری اطلاعات به من کمک می‌کرد صدا زدم و از او خواستم فهرستی از اهالی جبرا که مانند صفیه، به واسطه‌ها و دلالان وابسته‌اند تهیه کند. فهرست در عرض یک هفته آماده شد. من توانستم ۴۲ نفر را که در کل ۸۵۶ تاکا، یعنی چیزی کمتر از ۲۷ دلار نیاز داشتند تا بتوانند از قرض واسطه‌ها و دلالان رهایی یابند شناسایی کنم. با خود گفتم: "خدایا، یعنی همه بدبختی این خانواده‌ها برای کمتر از ۲۷ دلار است! " من با تعجب این جمله را فریاد می‌زدم و مایمانا ساکت در گوشه‌ای ایستاده بود و مرا نظاره می‌کرد. هر دوی ما از این واقعیت دگرگون شده بودیم.
محسن
اما به‌نظر می‌رسید اگر صفیه، پنج تاکای اولیه برای خرید بامبوهایش داشته باشد بتواند از این بدبختی رها شود.
محسن
سعی داشتم مشکل صفیه را از دید خود او ببینم. او از فقر رنج می‌برد؛ چراکه قیمت بامبوهای مورد نیاز او پنج تاکا بود و او این میزان پول در اختیار نداشت. درنتیجه، ناگزیر می‌بایست در حلقه معیوب "خرید از واسطه و فروختن به او " باقی می‌ماند. او هرگز نمی‌توانست خود را از این رابطهٔ استثماری رها کند. او برای بقای خود ناگزیر بود کار خود را صرفاً از طریق مرد واسطه پیش برد.
محسن
من هیچ‌گاه از کسی نشنیده بودم که به دلیل کمبود ۲۰ سنت در رنج باشد. برای من باور نکردنی و حتی مضحک بود؛ اما آیا می‌توانستم به صفیه برای اندک پولی که به‌عنوان سرمایه زندگی‌اش لازم داشت کمک کنم؟
محسن
صفیه روزی ۲ سنت می‌گرفت. این موضوع مرا شوکه کرده بود. در درس‌های دانشگاهی‌ام، در مورد جمع‌آوری میلیون‌ها دلار تئوری‌پردازی کرده بودم؛ اما در جبرا جلوی چشمانم مرگ و زندگی افراد به چند پنی بستگی داشت. از خود پرسیدم: "چرا درس‌های دانشگاهی‌ام در واقعیت زندگی صفیه هیچ معنایی نداشت؟‌ " عصبانی بودم: از خودم، از دانشکده اقتصاد و از هزاران پروفسورِ به‌ظاهر نابغه‌ای که برای حل مشکل امثالِ صفیه هیچ تلاشی نمی‌کردند. از نظر من، این سیستم اقتصادی بنگلادش بود که باعث شده بود درآمد صفیه همواره در سطح کمی باقی بماند؛ چراکه او نه می‌توانست حتی یک پنی پس‌انداز کند و نه این‌که سرمایه‌ای برای خود داشته باشد. کودکان او محکوم بودند که در فقری زندگی کنند که او نیز از کودکی گرفتار آن بوده است و قبل از او هم والدینش همین‌گونه زندگی کرده‌اند
محسن
در سال ۱۹۷۶، شروع به ملاقات با فقیرترین خانواده‌هایی که در جبرا زندگی می‌کردند کردم تا ببینم چگونه می‌توانم شخصاً به آنها کمک کنم.
محسن

حجم

۲۴۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۲۴۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان