بریدههایی از کتاب ظرافت جوجه تیغی
۳٫۸
(۱۹۸)
خانم میشل ظرافت جوجهتیغی را دارد: از بیرون پوشیده از خار، یک قلعه واقعیِ نفوذناپذیر، ولی احساسم به من میگوید که از درون او به همان اندازه جوجهتیغی ظریف است: حیوان کوچک بیحال، بهشدت گوشهگیر و بیاندازه ظریف.
hamtaf
نباید فراموش کرد که جسم پژمرده میشود، که دوستان میمیرند، که همه شما را فراموش میکنند، که پایان زندگی تنهایی است. همینطور نباید فراموش کرد که این پیران زمانی جوان بودند، که زندگی یک دم است، امروز بیست سال داری فردا هشتاد سال
hamtaf
زبان، این ثروت پرارزش انسانی، و کاربردهای درست آن، محصول جستوجوی جامعه انسانی، امری مقدساند. اینکه، با گذشت زمان، زبان تحول پیدا میکند، دگرگون میشود، یا از یاد میرود و دوباره متولد میشود در حالیکه، بعضی وقتها، مورد تخطی قرار میگیرد، هیچ چیزی را تغییر نمیدهد تا کسی این حق را برای خودش قائل شود در آن تغییری ایجاد کند. در صورت وجود ضرورت تغییر، هر کس حق دارد در این مورد پیشنهادی ارائه کند. برگزیدگان جامعه، آنهایی که زمانه آنها را از هرگونه قید و بندی که سهمیه انسان ندار است آزاد کرده است، این مأموریت دوگانه ستایش کردن و محترم شمردنِ شکوه زبان را بهعهده دارند. اینکه سابین پالییر نقطهگذاری و جایگاه درست فعلها را رعایت نکند یا نفهمد بیشتر از آن جهت ناشایست و خطرناک است که در همین زمان، شاعرانی شگفتی آفرین، زاده شده در حلبیآبادیهای بدبو یا در جایگاههای نگهداری زبالهها، برای زبان این حرمتِ مقدس را که شایسته زیبایی است قائلاند.
hamtaf
در خیالم از اندیشیدن به مَشک گندهای که ده سال تمام همدم تنهایی و بیوه بودن من بود لبخند میزنم، با اندوه و مهر لبخند میزنم، زیرا تبلور ده سال زندگی آخرِ عمرم را در لئون میبینم و متوجه میشوم چه اندازه این گربههای مسخره و غیر ضروری که با خونسردی و بیاعتنایی احمقانهای از زندگی ما عبور میکنند، پاسدار لحظههای خوب و لذتبخش آنند. بدرود لئون، این بدرود را خودم به زندگیام میگویم که خیال نمیکردم تا این اندازه به آن وابسته باشم.
فاطمه.م
مردن باید یک عبور ملایم، یک سُر خوردن بیدستانداز بهسوی آرامش باشد. افرادی هستند که با پرتاب کردن خودشان از طبقه هشتم یا با خوردن آب ژاول یا با حلقآویز کردن خودشان خودکشی میکنند! چنین کارهایی احمقانه است! حتا به عقیده من رکیک است. مردن به چه درد میخورد اگر منظور این نباشد که آدم دیگر رنج نبرد؟
hamtaf
تنها فایده گربهها این است که چیزهای تزیینی متحرکیاند
hamtaf
تهیدستی دروگر قهاری است: این دروگر همه تواناییهای ما را در برقراری ارتباط با دیگری درو میکند و ما را تخلیه شده و شسته شده از احساسات بهجا میگذارد تا بتوانیم تمام سیاهیهای زمان حال را تحمل کنیم.
pejman
ملال از یکنواختی زاده میشود
pejman
لذت شگفتانگیز حواس وقتی دستبهدست هم میدهند تا به انسان لذت و زیبایی شگفتآور هنر را بیاموزند موجب حیرت میشود.
شمع
بازیکنی که ریشههای خود را پیدا میکرد، بدل به لنگر کوچک استواری میشد که نیرویش را به گروه میبخشید؛
شمع
در ساعت مردن، این دیگرانند که برای ما میمیرند زیرا من اینجا هستم، خوابیده روی سنگفرشِ کمی سردِ خیابان و اهمیتی به مردنم نمیدهم
ا.م
زندگی خود را با کسی در میان گذاشتن به معنای روح خود را واگذار کردن نیست
ا.م
به خود بگوییم که زمان حال مهم است: همین حالا چیزی ساختن، بههر قیمتی و با تمام نیرو. خانه سالمندان را همیشه در ذهن داشتن، برای فراتر رفتن از خود در هر روز و این فکر را ماندگار کردن. گام به گام از اورست خود بالا رفتن و آن را به کیفیتی انجام دادن که هر گام کمی از ابدیت باشد.
آینده، به درد این میخورد: ساختن زمانِ حال با برنامههای واقعی زندهها.
ا.م
بدینگونه است که رنج در چهره فرزانهگان خود را نشان میدهد؛ رنج خود را به نمایش نمیگذارد، بلکه به صورت خستگی شدید بهنظر میآید. آیا من هم قیافه خستهای دارم، بیآنکه فرزانه باشم؟
ا.م
فقط یک دوست داشته باش و او را خوب انتخاب کن.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
این توانایی ما در پذیرفتن آنچه میخواهیم به خودمان بقبولانیم و سر خودمان کلاه بگذاریم تا پایه اعتقادات ما دچار تزلزل نشود، پدیدهای مسحور کننده است.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
وقتی که بیماری وارد یک کانون خانوادگی میشود، فقط بر یک جسم چیره نمیشود بلکه بین قلبها تارهای سیاهی میتند که در میان آنها امید رفتهرفته مدفون میشود. بیماری، مثل تارهای عنکبوتی که به طرحها و نفس کشیدنهای ما بپیچد، روز به روز، زندگی ما را بیشتر میبلعید. وقتی که از بیرون وارد خانه میشدم، احساسم این بود که وارد زیرزمین شدهام و تماممدت سردم بود، سرمایی که هیچچیز آن را کاهش نمیداد بهحدی که، در آخرین روزها، وقتی در کنار لوسین دراز میکشیدم، به نظرم میآمد که بدن او تمام گرمایی را که بدن من از جای دیگری بهدست آورده بود میمکد.
parisa_msi
من کتابهای تاریخی، فلسفی، اقتصاد سیاسی، جامعهشناسی، روانشناسی، فنهای آموزش و پرورش و، البته بیشتر از همه، ادبی زیادی خواندهام. اولیها برایم جالب بودند، آخریها هم همه زندگی من است. برای همین است که نام گربهام را، به خاطر تولستوی، لئون گذاشتهام. نام گربه قبلی کارِنین به خاطر آنا بود ولی من از ترساینکه مچم وا شود او را کاره صدا میزدم.
parisa_msi
همیشه راه در روِ آسانی وجود دارد، هرچند استفاده از آن همیشه مورد نفرت من بوده است. من بچه ندارم، به تلویزیون نگاه نمیکنم، اعتقادات دیگری ندارم: همه کورهراههایی که آدمها لگد میکنند و میروند تا زندگی برایشان آسانتر شود. بچهها کمک میکنند تا وظیفه روبهرو شدن با خود به تعویق بیفتد و نوهها متعاقبا این تعویق را طولانیتر میکنند تا مرگ فرا رسد. تلویزیون ما را سرگرم میکند تا به فکر نیازِ خستهکننده اجرای طرحهایی نباشیم که بر پایه هیچ از هستی بیهوده ما قرار گرفتهاند؛ تلویزیون، با فریب دادن چشمان ما، ذهن را از پرداختن بهکار بزرگ قوه ادراک منصرف میکند. اعتقاد به بالا بالاها نیز ترس ما پستانداران و این دورنمای غیر قابل تحمل را که روزی لذتهای ما پایان یابند کاهش میدهد. بنابراین، نه آیندهای، نه فرزندی، نه امیدی به رستگاری، تصور میکنم بتوانم بگویم که من راه در روِ آسان را انتخاب نکردهام.
nh74
من خیلی زود پی بردم که پیوند عمر بسته به مویی است: با نگاه کردن به بزرگسالان دور و برم، چنان شتابزده، چنین نگرانِ سررسید، چنین دربندِ حال برای نیندیشیدن به فردا... ولی اگر کسی از فردا هراس دارد به خاطر این است که نمیداند چگونه حال را بسازد و وقتی کسی نمیداند چگونه حال را بسازد، به خود میگوید که فردا خواهد توانست آن را بسازد و این چرند است زیرا فردا همیشه بدل به امروز میشود، متوجه هستید؟
nh74
حجم
۲۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۲۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۱۶۵,۰۰۰
تومان