بریده‌های کتاب نخستین عشق
۳٫۸
(۱۹)
ای نوجوانی! نوجوانی! تو به‌ همه‌‌چیز بی‌اعتنایی، گویی همه‌ی گنج‌های گیتی در چنگ توست، درد و رنج را به‌بازی می‌گیری، حتا اندوه در صورتت زیبا می‌نماید، بی‌پروایی و به‌خود اعتماد داری، با غرور می‌گویی: نگاه کنید، من جاودانه‌ام اما نمی‌دانی که روزهایت شمرده شده، می‌گذرند و می‌گریزند بی‌آن‌که نشانی‌ از‌خود به‌جای بگذارند. همه‌چیز درتو مانند برف‌ و موم درآفتاب، نابود می‌شود. ای نوجوانی شاید تمام رمز خوبی و زیبایی‌ات در این نباشد که هرچه بخواهی می‌کنی، بلکه شاید در این باشد که فقط می‌پنداری انجام دادن همه‌چیز برایت ممکن است، شاید راز زیبایی‌ات همانا در این باشد که فرصت را بیهوده از دست می‌دهی و نمی توانی آن را غنیمت بشماری یا شاید در این‌که زمان را بیهوده از دست می‌دهی تا روزی به خود بگویی: اگر نوجوانی‌ام را بیهوده از دست نمی‌دادم چه‌ها که نمی کردم!»
ka'mya'b
آنهایی را که باید از بالا بهشان نگاه‌کنم به‌درد من نمی‌خورند و نمی‌توانم دوست‌شان بدارم. برای‌من کسی لازم است که برتری‌مرا بشکند و نیست‌ونابود کند...
ka'mya'b
«خوبی و نیروی‌شعر در این است که گاه از چیزی با ما سخن می‌گوید که وجود ندارد و باز در این‌که هر‌چیز را نه‌تنها بهتر از آنچه که‌هست توصیف می‌کند بلکه به‌حقیقت هم نزدیک‌تر است... نمی‌توانست مهرنورزد اگرچه می‌خواست اما نمی‌توانست!
ka'mya'b
«هرچه بیشتر می‌توانی از زندگی بگیر و تابع و بنده‌ی هیچ‌کس نباش؛ به‌خود تعلق داشتن؛ این است تمام رمز‌زندگی.»
ka'mya'b
به فکر دیداری افتادم که انتظارش را می‌کشیدم و فکرم مشوش و اندوهگین شد. نمی‌توانستم با دلی آسوده به این دیدار بروم. می‌بایست در برابر شادی این عشق دو جانبه ایستادگی کنم و تسلیمش نشوم، در عین‌حال به وعده‌ی خود وفا کنم و وظیفه‌ی دشواری را انجام دهم. حرف گاگین که «با او نمی‌توان شوخی کرد» مانند تیر بر قلبم می‌نشست. چهار روز پیش در قایقی که بر موج روان بود تشنه‌ی عشق و شادمانی بودم و هنگامی که شادمانی و اقبال به من رو کرد، دو‌دل بودم و آن را از خود می‌راندم... ناگهانی و یکبارگی بودن آن مرا می‌ترساند. باید اقرار کنم خود آسیا، این دختر جذاب و عجیب هم با سر پرشور و دل‌سودایی، با زندگی گذشته و تربیت و پرورشش مرا می‌ترساند. دیرزمانی احساسات و اندیشه‌های گوناگون در درونم در جنگ ‌و پیکار بود. مهلت مقرر داشت به‌سر می‌رسید. سرانجام به خود گفتم: «نمی‌توانم با او زناشویی کنم، او نخواهد دانست که من هم دوستش دارم.»
علیرضا
ای نوجوانی! نوجوانی! تو به‌ همه‌‌چیز بی‌اعتنایی، گویی همه‌ی گنج‌های گیتی در چنگ توست، درد و رنج را به‌بازی می‌گیری، حتا اندوه در صورتت زیبا می‌نماید،
AS4438
اینجا برای شما مطبوع و دلپسند است اما هر‌مطبوعی مفید نیست. بوی‌گلخانه هم بسیار مطبوع است اما گلخانه قابل زندگی نیست.
AS4438

حجم

۱۴۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

حجم

۱۴۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد