«خیلی عجیب است که اینها بر باطلشان، این همه پا بر جا هستند و شما در حقِّتان، این قدر سست!»
اِیْ اِچْ|
برای جهل ما همین بس که اندازه و قدر خود را ندانیم.
چڪاوڪ
خیال میکنیم خیلی مهم هستیم؛ چون فقط میدانیم، در حالی که دانستن، مسألهای را حل نمیکند.
اِیْ اِچْ|
وقتی آدمی حرکتی ندارد، مجبور است خودش را با شکلهای مختلف زندگی فریب دهد تا خیال کند که حرکتی دارد.
چڪاوڪ
مهم نیست در تاریکی هستیم یا نور، مهم این است که نور در راه ما افتاده یا در چشم ما؟ نوری که در چشم است، کور میکند و نوری که در راه است، عامل حرکت.
زهرا سادات
مستضعف کسی است که در باطل است، ولی خیال میکند آنچه دارد، حق است.
اِیْ اِچْ|
این ما هستیم که ستم را پرورش میدهیم
اِیْ اِچْ|
کفر متحرک به اسلام میرسد، ولی اسلام راکد، پدر بزرگِ کفر است.
چڪاوڪ
شروع حرکت که ضرورت حرکت نیز از آن مایه میگیرد، از لحظهای است که تو میفهمی از همه چیزهایی که با آنها مأنوس هستی، بزرگتری. بزرگتری؛ چون آنها به تو ختم شدهاند و تو میوه این درختی و هیچ وقت به ریشه و خاک و سنگ، برگشت نخواهی کرد.
زهرا سادات
رسول، اسلام را آورد نه مسلم را و نه فقیه را.
اِیْ اِچْ|