بریدههایی از کتاب شوری در سر
۲٫۸
(۱۱)
بهنظر من عشق یهجور کوری... بهنظر من فقط کورا میتونن واقعاً عاشق شن
محمدرضا
آرامش و آسایش و زیبایی زندگی فقط زمانی ملموس است که از زندگی واقعیاش فاصله بگیرد و در دنیای خیال غرق شود.
محمدرضا
آدم در شهر میان جمع تنهاست و چیزی که یک شهر را شهر میکند هم همین است که آدم میتواند شوری را که در سر دارد، از جمع پنهان کند.
محمدرضا
صمیمیت کاملاً با صداقت متفاوت است، میشد در اوج صمیمیت صادق نبود یا برعکس، اینکه درعینحال هم صادق باشی هم صمیمی از همهچیز سختتر است.
mahdiye Msybi
«من... من همهٔ اون نامهها رو برا تو نوشتم، اون هم... اون هم با عشق.»
مولود پس از این جمله تازه متوجه شد که صمیمیت کاملاً با صداقت متفاوت است، میشد در اوج صمیمیت صادق نبود یا برعکس، اینکه درعینحال هم صادق باشی هم صمیمی از همهچیز سختتر است.
حسین احمدی
خواهش میکنم از من چیزی رو پنهون نکنین برا اینکه اینجوری منم مجبور میشم از شما یه چیزی رو پنهون کنم. عمق و ژرفا و پیچیدگی و دشواری زندگی شهری از همین پنهونکاریای شهرونداست خب، حواستون باشه که هر چهقدر چیزایی که از بقیه پنهون میکنین پیچیدهتر باشه زندگی خودتون هم پیچیدهتر میشه، از ما گفتن. من این شهر رو مث کف دستم میشناسم، من اینجا به دنیا اومدم و همهٔ عمرم تو این کوچهها سپری شده.
حسین احمدی
محلهای که سالیان سال دور از جنبوجوش شهری و به قول مولود در سایه بود اکنون یکمرتبه در کانون توجه همگان جا گرفته بود، خصوصاً آنها که تعریفشان از توسعه و آبادانی با تخریب شروع میشد. دو خانه پایینتر از خانهٔ مولود در طبقهٔ دوم یک آپارتمان قدیمی یک خانوادهٔ ایرانی سکونت داشتند؛ خانواده دنبال مهاجرت به امریکا بود و در انتظار ویزا. در واقع آنها فقط برای این مقیم استانبول شده بودند تا کار ویزایشان درست شود، اما مشکل آنجا بود که صدور ویزای آنها مدام به تأخیر میافتاد. سه سال پیش که بابت زلزله همهٔ اهل محل سراسیمه به کوچه ریختند، مولود با حیرت متوجه شد که در آن واحد کوچک آپارتمانی بیش از بیست نفر سکونت دارند.
حسین احمدی
دختران زیبارویی مثل سمیعه همواره زیادهخواه بودند و بسیار پردردسر، طوری که به دلایلی کوچک و حتا بیمعنا میتوانستند هر کسی را برای همیشه از خوشحالی و خوشبختی محروم کنند. دختران خوشآبورنگی چون سمیعه فقط و فقط اگر با مردان ثروتمند ازدواج میکردند میتوانستند احساس خوشبختی کنند. درحالیکه دختران خوبی چون رایحه مردان خود را با و بیثروت دوست داشتند و خوشبخت میکردند.
حسین احمدی
مولود، پیشترها بر مبنای این شایعه که «اگه رأی ندی و اسمت تو فهرست رأیدهندهها ثبت نشه دیگه نمیتونی از هیچکدوم از خدمات دولتی استفاده کنی، با دولت نمیشه شوخی کرد» در همهٔ انتخاباتها شرکت میکرد تا اینکه از انتخابات قبلی بر مبنای این شایعه که «اگه رأی بدی و اسمت تو فهرست رأیدهندهها ثبت شه بعدش برا هر کاری باید به دولت مالیات بدی، با دولت نمیشه شوخی کرد» برای همیشه از شرکت در انتخابات صرفنظر کرد.
حسین احمدی
چنان که سالها دستفروشی در کوچهپسکوچههای استانبول دیگر به او آموخته بود که مردها پس از سیسالگی مثل گرگها خواهناخواه سراغ تنهایی میروند و این بخشی از ذات آنهاست! البته اگر بخت با او یار بود مادهگرگی به نام رایحه میتوانست او را از این تنهایی مردافکن نجات دهد و تنها مسکن این تنهایی قطعاً کوچهها، خیابانها، و شبگردیهای پیوسته.
حسین احمدی
تنها جایی را که او میتوانست خانهٔ خودش حساب کند آلونک پشت محلهٔ کولتپه بود که اکنون به احتمال قوی پدرش در کنجی از آن جلو تلویزیون روشن خوابش برده بود، آلونکی که هنوز هم سندِ رسمی نداشت.
حسین احمدی
از نظر او افراط در سیاست ذاتاً ساختگی و جعلی بود.
حسین احمدی
یکی از زنها حرف مولود را قطع کرد و فریاد کشید «زنده باد آتاترک.»
دنبالش دیگران هم فریاد کشیدند «زنده باد آتاترک.» مولود هم همینطور.
«ولی اینطور که پیش میره، یعنی اگه این حزب همینطور رأی بیاره جمهوری ما هم میشه مث جمهوری ایران؛ جمهوری اسلامی.»
حسین احمدی
(چهارشنبه، سیام مارت ۱۹۹۴)
«مردمان آسیایی... در جشنهای عروسیشان، ابتدا غذا میخورند، بعد بُزا مینوشند، سپس... کتککاری میکنند.»
قهرمان عصر ما، لُرمونتوف
حسین احمدی
حجم
۸۹۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۳۵ صفحه
حجم
۸۹۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۳۵ صفحه
قیمت:
۱۶۵,۰۰۰
۸۲,۵۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد